مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن.
ای بناموس کرده جامه سپید
بهر پندار خلق ونامه سیاه
مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن.
ای بناموس کرده جامه سپید
بهر پندار خلق ونامه سیاه
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در. مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. عامی متعبد پیاده رفته است و عالم متهاون سوار خفته. عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد. یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت به زنبور بی عسل.
زنبور درشت بی مروت راگوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن میدارد.
مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه
الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست
شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب
خبرش ده که هیچ دولت و جاه
به سرای دگر نخواهد یافت
صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد
مسکین حریص در همه عالم همیرود
او در قفای رزق و اجل در قفای او
به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد
شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیاب
ای طالب روزی بنشین که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری
جهد رزق ارکنی وگر نکنی
برساند خدای عزوجل
ور روی در دهان شیر و پلنگ
نخورندت مگر به روز اجل
دو چیز محال عقل است خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت بر آید از دهنی
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خر خارکش مسکین در آب و گلست