پنجه بر شیر زدن و مشت با شمشیر کار خردمندان نیست
پنجه بر شیر زدن و مشت با شمشیر کار خردمندان نیست
ضعیفی که با قوی دلاوری کند یار دشمنست در هلاک خویش
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گفتند یک دو بیند لوچ
اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
نه هر که بصیرت نکوست سیرت زیبا دروست کار اندرون دارد نه پوست.
توان شناخت به یک روز در شمایل مرد
که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.
چون نداری کمال فضل آن به
که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحه کند
جوز بی مغز را سبکساری
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی
درین سودا به ترس از لوم لایم
هر که تأمل نکند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب
چون در آید مه از تویی به سخن
گر چه به دانی اعتراض مکن
گر نشیند فرشتهای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
کارها به صبر بر آید و مستعجل به سر در آید
به چشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان
سمند باد پای از تک فرو ماند
شتربان همچنان آسته میراند
هر چه زود بر آید دیر نپاید
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ای چینی
صد بروزی کنند در مردشت
لاجرم قیمتش همیبینی
آنکه ناگاه کسی گشت به چیزی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز