بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند
هر یک به مراد خویشتن ملکی راند
از جمله بماند و دور گیتی به تو داد
دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند
بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند
هر یک به مراد خویشتن ملکی راند
از جمله بماند و دور گیتی به تو داد
دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند
هر کس که درست قول و پیمان باشد
او را چه غم از شحنه و سلطان باشد
وان خبث که در طبیعت ثعبانست
او را به از ان نیست که پنهان باشد
هر دولت و مکنت که قضا میبخشد
در وهم نیاید که چرا میبخشد
بخشنده نه از کیسهٔ ما میبخشد
ملک آن خداست تا کرا میبخشد
نادان همه جا با همه کس آمیزد
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
از می طرب افزاید و مردی خیزد
وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد
در بادهٔ سرخ پیچ و در روی سپید
کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد
ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد
عادل ز زمانه نام نیکو ببرد
گر تقویت ملک بری ملک بری
ور تو نکنی هر که کند او ببرد
شاها سم اسبت آسمان میسپرد
از کید حسود و چشم بد غم نخورد
لیکن تو جهان فضل و جود و هنری
اسبی نتواند هر که کند او ببرد
ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد
گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد
دشمن چه کری کند که خونش ریزی
از چشم عنایتش بینداز که مرد
نه هر که زمانه کار او دربندد
فریاد و جزع بر آسمان پیوندد
بسیار کسا که اندرونش چون رعد
مینالد و چون برق لبش میخندد
ماهی امید عمرم از شست برفت
بیفایده عمرم چو شب مست برفت
عمری که ازو دمی به جانی ارزد
افسوس که رایگانم از دست برفت