به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شنیدم که طغرل شبی در خزان

گذر کرد بر هندوی پاسبان

ز باریدن برف و باران و سیل

به لرزش در افتاده همچون سهیل

دلش بر وی از رحمت آورد جوش

که اینک قبا پوستینم بپوش

دمی منتظر باش بر طرف بام

که بیرون فرستم به دست غلام

در این بود و باد صبا بروزید

شهنشه در ایوان شاهی خزید

وشاقی پری چهره در خیل داشت

که طبعش بدو اندکی میل داشت

تماشای ترکش چنان خوش فتاد

که هندوی مسکین برفتش ز یاد

قبا پوستینی گذشتش به گوش

ز بدبختیش در نیامد به دوش

مگر رنج سرما بر او بس نبود

که جور سپهر انتظارش فزود

نگه کن چو سلطان به غفلت بخفت

که چوبک زنش بامدادان چه گفت

مگر نیک بختت فراموش شد

چو دستت در آغوش آغوش شد؟

تو را شب به عیش و طرب می‌رود

چه دانی که بر ما چه شب می‌رود؟

فرو برده سر کاروانی به دیگ

چه از پا فرو رفتگانش به ریگ

بدار ای خداوند زورق بر آب

که بیچارگان را گذشت از سر آب

توقف کنید ای جوانان چست

که در کاروانند پیران سست

تو خوش خفته در هودج کاروان

مهار شتر در کف ساروان

چه هامون و کوهت، چه سنگ و رمال

ز ره باز پس ماندگان پرس حال

تو را کوه پیکر هیون می‌برد

پیاده چه دانی که خون می‌خورد؟

به آرام دل خفتگان در بنه

چه دانند حال کم گرسنه؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

نداند کسی قدر روز خوشی

مگر روزی افتد به سختی کشی

زمستان درویش در تنگ سال

چه سهل است پیش خداوند مال

سلیمی که یک چند نالان نخفت

خداوند را شکر صحت نگفت

چو مردانه‌رو باشی و تیز پای

به شکرانه باکند پایان بپای

به پیر کهن بر ببخشد جوان

توانا کند رحم بر ناتوان

چه دانند جیحونیان قدر آب

ز واماندگان پرس در آفتاب

عرب را که در دجله باشد قعود

چه غم دارد از تشنگان زرود

کسی قیمت تندرستی شناخت

که یک چند بیچاره در تب گداخت

تو را تیره شب کی نماید دراز

که غلطی ز پهلو به پهلوی ناز؟

براندیش از افتان و خیزان تب

که رنجور داند درازای شب

به بانگ دهل خواجه بیدار گشت

چه داند شب پاسبان چون گذشت؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

شب از بهر آسایش تست و روز

مه روشن و مهر گیتی فروز

اگر باد و برف است و باران و میغ

وگر رعد چوگان زند، برق تیغ

همه کارداران فرمانبرند

که تخم تو در خاک می‌پرورند

اگر تشنه مانی ز سختی مجوش

که سقای ابر آبت آرد به دوش

صبا هم ز بهر تو فراش وار

همی گستراند بساط بهار

ز خاک آورد رنگ و بوی و طعام

تماشاگه دیده و مغز و کام

عسل دادت از نحل و من از هوا

رطب دادت از نخل و نخل از نوی

همه نخلبندان بخایند دست

ز حیرت که نخلی چنین کس نبست

خور و ماه و پروین برای تواند

قنادیل سقف سرای تواند

ز خارت گل آورد و از نافه مشک

زر از کان و برگ تر از چوب خشک

به دست خودت چشم و ابرو نگاشت

که محرم به اغیار نتوان گذاشت

توانا که او نازنین پرورد

به الوان نعمت چنین پرورد

به جان گفت باید نفس بر نفس

که شکرش نه کار زبان است و بس

خدایا دلم خون شد و دیده ریش

که می‌بینم انعامت از گفت بیش

نگویم دد و دام و مور و سمک

که فوج ملایک بر اوج فلک

هنوزت سپاس اندکی گفته‌اند

ز بیور هزاران یکی گفته‌اند

برو سعدیا دست و دفتر بشوی

به راهی که پایان ندارد مپوی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

ملک زاده‌ای ز اسب ادهم فتاد

به گردن درش مهره برهم فتاد

چو پیلش فرو رفت گردن به تن

نگشتی سرش تا نگشتی بدن

پزشکان بماندند حیران در این

مگر فیلسوفی ز یونان زمین

سرش باز پیچید و رگ راست شد

وگر وی نبودی ز من خواست شد

دگر نوبت آمد به نزدیک شاه

به عین عنایت نکردش نگاه

خردمند را سر فرو شد به شرم

شنیدم که می‌رفت و می‌گفت نرم

اگر دی نپیچیدمی گردنش

نپیچیدی امروز روی از منش

فرستاد تخمی به دست رهی

که باید که بر عود سوزش نهی

ملک را یکی عطسه آمد ز دود

سر و گردنش همچنان شد که بود

به عذر از پی مرد بشتافتند

بجستند بسیار و کم یافتند

مکن، گردن از شکر منعم مپیچ

که روز پسین سر بر آری به هیچ

شنیدم که پیری پسر را به خشم

ملامت همی کرد کای شوخ چشم

تو را تیشه دادم که هیزم شکن

نگفتم که دیوار مسجد بکن

زبان آمد از بهر شکر و سپاش

به غیبت نگرداندش حق شناس

گذرگاه قرآن و پندست گوش

به بهتان و باطل شنیدن مکوش

دو چشم از پی صنع باری نکوست

ز عیب برادر فرو گیر و دوست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

ببین تا یک انگشت از چند بند

به صنع الهی به هم درفگند

پس آشفتگی باشد و ابلهی

که انگشت بر حرف صنعش نهی

تأمل کن از بهر رفتار مرد

که چند استخوان پی زد و وصل کرد

که بی گردش کعب و زانو و پای

نشاید قدم بر گرفتن ز جای

ازان سجده بر آدمی سخت نیست

که در صلب او مهره یک لخت نیست

دو صد مهره در یکدگر ساخته‌ست

که گل مهره‌ای چون تو پرداخته‌ست

رگت بر تن است ای پسندیده خوی

زمینی در او سیصد و شصت جوی

بصر در سر و فکر و رای و تمیز

جوارح به دل، دل به دانش عزیز

بهایم به روی اندر افتاده خوار

تو همچون الف بر قدمها سوار

نگون کرده ایشان سر از بهر خور

تو آری به عزت خورش پیش سر

نزیبد تو را با چنین سروری

که سر جز به طاعت فرود آوری

به انعام خود دانه دادت نه کاه

نکردت چو انعام سر در گیاه

ولیکن بدین صورت دلپذیر

فرفته مشو، سیرت خوب گیر

ره راست باید نه بالای راست

که کافر هم از روی صورت چو ماست

خردمند طبعان منت شناس

بدوزند نعمت به میخ سپاس

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

جوانی سر از رأی مادر بتافت

دل دردمندش به آذر بتافت

چو بیچاره شد پیشش آورد مهد

که ای سست مهر فراموش عهد

نه در مهد نیروی حالت نبود

مگس راندن از خود مجالت نبود؟

تو آنی کزان یک مگس رنجه‌ای

که امروز سالار و سرپنجه‌ای

به حالی شوی باز در قعر گور

که نتوانی از خویشتن دفع مور

دگر دیده چون برفروزد چراغ

چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟

چه پوشیده چشمی ببینی که راه

نداند همی وقت رفتن ز چاه

تو گر شکر کردی که با دیده‌ای

وگرنه تو هم چشم پوشیده‌ای

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:17 PM

 

نفس می‌نیارم زد از شکر دوست

که شکری ندانم که در خورد اوست

عطائی است هر موی از او بر تنم

چگونه به هر موی شکری کنم؟

ستایش خداوند بخشنده را

که موجود کرد از عدم بنده را

که را قوت وصف احسان اوست؟

که اوصاف مستغرق شأن اوست

بدیعی که شخص آفریند ز گل

روان و خرد بخشد و هوش و دل

ز پشت پدر تا به پایان شیب

نگر تا چه تشریف دادت ز غیب

چو پاک آفریدت بهش باش و پاک

که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

پیاپی بیفشان از آیینه گرد

که مصقل نگیرد چو زنگار خورد

نه در ابتدا بودی آب منی؟

اگر مردی از سر بدر کن منی

چو روزی به سعی آوری سوی خویش

مکن تکیه بر زور بازوی خویش

چرا حق نمی‌بینی ای خودپرست

که بازو بگردش درآورد و دست؟

چو آید به کوشیدنت خیر پیش

به توفیق حق دان نه از سعی خویش

تو قائم به خود نیستی یک قدم

ز غیبت مدد می‌رسد دم به دم

نه طفل زبان بسته بودی ز لاف؟

همی روزی آمد به جوفش ز ناف

چو نافش بریدند روزی گسست

به پستان مادر در آویخت دست

غریبی که رنج آردش دهر پیش

بدار و دهند آبش از شهر خویش

پس او در شکم پرورش یافته‌ست

ز انبوب معده خورش یافته‌ست

دو پستان که امروز دلخواه اوست

دو چشمه هم از پرورشگاه اوست

کنار و بر مادر دلپذیر

بهشتست و پستان در او جوی شیر

درختی است بلای جان پرورش

ولد میوه نازنین بر برش

نه رگهای پستان درون دل است؟

پس ار بنگری شیر خون دل است

به خونش فرو برده دندان چو نیش

سرشته در او مهر خونخوار خویش

چو بازو قوی کرد و دندان ستبر

بر اندایدش دایه پستان به صبر

چنان صبرش از شیر خامش کند

که پستان شیرین فرامش کند

تو نیز ای که در توبه‌ای طفل راه

به صبرت فراموش گردد گناه

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:17 PM

 

چوانی هنرمند فرزانه بود

که در وعظ چالاک و مردانه بود

نکونام و صاحبدل و حق پرست

خط عارضش خوشتر از خط دست

قوی در بلاغات و در نحو چست

ولی حرف ابجد نگفتی درست

یکی را بگفتم ز صاحبدلان

که دندان پیشین ندارد فلان

برآمد ز سودای من سرخ روی

کز این جنس بیهوده دیگر مگوی

تو در وی همان عیب دیدی که هست

ز چندان هنر چشم عقلت ببست

یقین بشنو از من که روز یقین

نبینند بد، مردم نیک بین

یکی را که عقل است و فرهنگ و رای

گرش پای عصمت بخیزد ز جای

به یک خرده مپسند بر وی جفا

بزرگان چه گفتند؟ خذما صفا

بود خار و گل با هم ای هوشمند

چه در بند خاری تو؟ گل دسته بند

کرا زشت خویی بود در سرشت

نبیند ز طاووس جز پای زشت

صفائی بدست آور ای خیره روی

که ننماید آیینهٔ تیره، روی

طریقی طلب کز عقوبت رهی

نه حرفی که انگشت بر وی نهی

منه عیب خلق ای خردمند پیش

که چشمت فرو دوزد از عیب خویش

چرا دامن آلوده را حد زنم

چو در خود شناسم که تر دامنم؟

نشاید که بر کس درشتی کنی

چو خود را به تأویل پشتی کنی

چو بد ناپسند آیدت خود مکن

پس آنگه به همسایه گو بد مکن

من ار حق شناسم وگر خود نمای

برون با تو دارم، درون با خدای

چو ظاهر به عفت بیاراستم

تصرف مکن در کژو راستم

اگر سیرتم خوب و گر منکرست

خدایم به سر از تو داناترست

تو خاموش اگر من بهم یا بدم

که حمال سود و زیان خودم

کسی را به کردار بد کن عذاب

که چشم از تو دارد به نیکی ثواب

نکو کاری از مردم نیک رای

یکی را به ده می‌نویسد خدای

تو نیز ای عجب هر که را یک هنر

ببینی، ز ده عیبش اندر گذر

نه یک عیب او را بر انگشت پیچ

جهانی فضیلت برآور به هیچ

چو دشمن که در شعر سعدی، نگاه

به نفرت کند و اندرون تباه

ندارد به صد نکتهٔ نغز گوش

چو زحفی ببیند برآرد خروش

جز این علتش نیست کان بد پسند

حسد دیده نیک بینش بکند

نه مر خلق را صنع باری سرشت؟

سیاه و سپید آمد و خوب و زشت

نه هر چشم و ابرو که بینی نکوست

بخور پسته مغز و بینداز پوست

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:12 PM

 

اگر در جهان از جهان رسته‌ای است،

در از خلق بر خویشتن بسته‌ای است

کس از دست جور زبانها نرست

اگر خودنمای است و گر حق پرست

اگر بر پری چون ملک ز آسمان

به دامن در آویزدت بد گمان

به کوشش توان دجله را پیش بست

نشاید زبان بداندیش بست

فراهم نشینند تردامنان

که این زهد خشک است و آن دام نان

تو روی از پرستیدن حق مپیچ

بهل تا نگیرند خلقت به هیچ

چو راضی شد از بنده یزدان پاک

گر اینها نگردند راضی چه باک؟

بد اندیش خلق از حق آگاه نیست

ز غوغای خلقش به حق راه نیست

ازان ره به جایی نیاورده‌اند

که اول قدم پی غلط کرده‌اند

دو کس بر حدیثی گمارند گوش

از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش

یکی پند گیرد دگر ناپسند

نپردازد از حرف گیری به پند

فرومانده در کنج تاریک جای

چه دریابد از جام گیتی نمای؟

مپندار اگر شیر و گر روبهی

کز اینان به مردی و حلیت رهی

اگر کنج خلوت گزیند کسی

که پروای صحبت ندارد بسی

مذمت کنندش که زرق است و ریو

ز مردم چنان می گریزد که دیو

وگر خنده روی است و آمیزگار

عفیفش ندانند و پرهیزگار

غنی را به غیبت بکاوند پوست

که فرعون اگر هست در عالم اوست

وگر بینوایی بگرید به سوز

نگون بخت خوانندش و تیره‌روز

وگر کامرانی در آید ز پای

غنیمت شمارند و فضل خدای

که تا چند از این جاه و گردن کشی؟

خوشی را بود در قفا ناخوشی

و گر تنگدستی تنک مایه‌ای

سعادت بلندش کند پایه‌ای

بخایندش از کینه دندان به زهر

که دون پرورست این فرومایه دهر

چو بینند کاری به دستت درست

حریصت شمارند و دنیا پرست

وگر دست همت بداری ز کار

گدا پیشه خوانندت و پخته خوار

اگر ناطقی طبل پر یاوه‌ای

وگر خامشی نقش گرماوه‌ای

تحمل کنان را نخوانند مرد

که بیچاره از بیم سر برنکرد

وگر در سرش هول و مردانگی است

گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!

تعنت کنندش گر اندک خوری است

که مالش مگر روزی دیگری است

وگر نغز و پاکیزه باشد خورش

شکم بنده خوانند و تن پرورش

وگر بی تکلف زید مالدار

که زینت بر اهل تمیزست عار

زبان در نهندش به ایذا چو تیغ

که بدبخت زر دارد از خود دریغ

و گر کاخ و ایوان منقش کند

تن خویش را کسوتی خوش کند

به جان آید از طعنه بر وی زنان

که خود را بیاراست همچون زنان

اگر پارسایی سیاحت نکرد

سفر کردگانش نخوانند مرد

که نارفته بیرون ز آغوش زن

کدامش هنر باشد و رای و فن؟

جهاندیده را هم بدرند پوست

که سرگشتهٔ بخت برگشته اوست

گرش حظ از اقبال بودی و بهر

زمانه نراندی ز شهرش به شهر

غرب را نکوهش کند خرده بین

که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین

وگر زن کند گوید از دست دل

به گردن در افتاد چون خر به گل

نه از جور مردم رهد زشت روی

نه شاهد ز نامردم زشت گوی

گرت برکند خشم روزی ز جای

سراسیمه خوانندت و تیره رای

وگر برد باری کنی از کسی

بگویند غیرت ندارد بسی

سخی را به اندرز گویند بس

که فردا دو دستت بود پیش و پس

وگر قانع و خویشتن‌دار گشت

به تشنیع خلقی گرفتار گشت

که همچون پدر خواهد این سفله مرد

که نعمت رها کرد و حسرت ببرد

که یارد به کنج سلامت نشست؟

که پیغمبر از خبث ایشان نرست

خدا را که مانند و انباز و جفت

ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟

رهایی نیابد کس از دست کس

گرفتار را چاره صبرست و بس

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:12 PM

 

در این شهرباری به سمعم رسید

که بازارگانی غلامی خرید

شبانگه مگر دست بردش به سیب

ببر درکشیدش به ناز و عتیب

پری چهره هرچ اوفتادش به دست

ز رخت و اوانیش در سر شکست

نه هرجا که بینی خطی دل فریب

توانی طمع کردنش در کتیب

گوا کرد بر خود خدای و رسول

که دیگر نگردم به گرد فضول

رحیل آمدش هم در آن هفته پیش

دل افگار و سربسته و روی ریش

چو بیرون شد از کازرون یک دو میل

به پیش آمدش سنگلاخی مهیل

بپرسید کاین قله را نام چیست؟

که بسیار بیند عجب هر که زیست

کسی گفتش این راه را وین مقام

بجز تنگ ترکان ندانیم نام

برنجید چون تنگ ترکان شنید

تو گفتی که دیدار دشمن بدید

سیه را بفرمود کای نیکبخت

هم این جا که هستی بینداز رخت

نه عقل است و نه معرفت یک جوم

اگر من دگر تنگ ترکان روم

در شهوت نفس کافر ببند

وگر عاشقی لت خور و سر ببند

چو مر بنده‌ای را همی پروری

به هیبت بر آرش کز او برخوری

وگر سیدش لب به دندان گزد

دماغ خداوندگاری پزد

غلام آبکش باید و خشت زن

بود بندهٔ نازنین مشت زن

گروهی نشینند با خوش پسر

که ما پاکبازیم و صاحب نظر

ز من پرس فرسودهٔ روزگار

که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار

ازان تخم خرما خورد گوسپند

که قفل است بر تنگ خرما و بند

سر گاو و عصار ازان در که است

که از کنجدش ریسمان کوته است

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 2:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510117
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث