به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اعرابئی به دجله کنار از قضای چرخ

روزی به نیستانی شد ره سپر همی

ناگه ز کینه توزی گردون گرگ خوی

شیری گرسنه گشت بدو حمله ور همی

مسکین ز هول شیر هراسان و بیمناک

شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی

چون بر فراز نخل کهن بنگریست مرد

ماری غنوده دید در آن برگ و بر همی

گیتی سیاه گشت به چشمش که شیر سرخ

بودش به زیر و مار سیه بر زبر همی

نه پای آنکه آید ز آن جایگه فرود

نه جای آن که ماند بر شاخ تر همی

خود را درون دجله فکند از فراز نخل

کز مار گرزه وارهد و شیر نر همی

بر شط فرو نیامده آمد به سوی او

بگشاده کام جانوری جان شکر همی

بیچاره مرد ز آن دو بلا گرچه برد جان

درماند عاقبت به بلای دگر همی

از چنگ شیر رست و ز چنگ قضا نرست

القصه گشت طعمه آن جانور همی

جادوی چرخ چون کند آهنگ جان تو

زاید بلا و حادثه از بحر و بر همی

کام اجل فراخ و تو نخجیر پای بند

دام قضا وسیع و تو بی بال و پر همی

ور ز آنکه بر شوی به فلک همچو آفتاب

صیدت کند کمند قضا و قدر همی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

من نگویم ترک آیین مروت کن ولی

این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند

تار و پودش را ز کین توزی همی خواهند سوخت

هر که همچون شمع بزم دیگران روشن کند

گفت با صاحبدلی مردی که بهمان در نهفت

قصد دارد تا به تیغت سر جدا از تن کند

نیکمردش گفت باور نایدم این گفته ز آنک

من باو نیکی نکردم تا بدی با من کند

میکنند از دشمنی نا دوستان با دوستان

آنچه آتش با گیاه و برق با خرمن کند

دور شو زین مردم نا اهل دور از مردمی

دیو گردد هر که آمیزش به اهریمن کند

منزلت خواهی مکان در کنج تنهایی گزین

گنج گوهر بین که در ویرانه ها مسکن کند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

رهی بگونه چون لاله برگ غره مباش

که روزگارش چون شنبلید گرداند

گرت به فر جوانی امیدواری هاست

جهان پیر ترا نا امید گرداند

گر از دمیدن موی سپید بر سر خلق

زمانه آیت پیری پدید گرداند

دریغ و درد که مویی نماند بر سر من

که روزگار به پیری سپید گرداند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

یاری از ناکسان امید مدار

ای که با خوی زشت یار نه‌ای

سگدلان لقمه خوار یکدیگرند

خون خوری گر از آن شمار نه ا ی

همچو صبحت شود گریبان چاک

ای که چون شب سیاهکار نه‌ای

پایمال خسان شوی چون خاک

گر جهانسوز چون شرار نه‌ای

ره نیابی به گنج خانه بخت

جانگزا گر بسان مار نه‌ای

تا چو گل شیوه ات کم آزاری است

ایمن از رنج نیش خار نه‌ای

روزگارت به جان بود دشمن

ای که همرنگ روزگار نه‌ای

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

تو ای بی بها شاخک شمعدانی

که بر زلف معشوق من جا گرفتی

عجب دارم از کوکب طالع تو

که بر فرق خورشید ماوا گرفتی

قدم از بساط گلستان کشیدی

مکان بر فراز ثریا گرفتی

فلک ساخت پیرایهٔ زلف حورت

دل خود چو از خاکیان واگرفتی

مگر طایر بوستان بهشتی؟

که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی

مگر پنجه مشک سای نسیمی؟

که گیسوی آن سرو بالا گرفتی

مگر دست اندیشهٔ مایی ای گل؟

که زلفش به عجز و تمنا گرفتی

مگر فتنه بر آتشین روی یاری

که آتش چو ما در سراپا گرفتی

گرت نیست دل از غم عشق خونین

چرا رنگ خون دل ما گرفتی؟

بود موی او جای دلهای مسکین

تو مسکن در آنحلقه بیجا گرفتی

از آن طره پر شکن هان به یک سو

که بر دیده راه تماشا گرفتی

تو را بود رنگی و بویی نبودت

کنون بوی ازآن زلف بویا گرفتی

گلی بودی از هر گیا بی بهاتر

کنون زیب از آن روی زیبا گرفتی

نه تنها در آن حلقه بویی نداری

که با روی او آبرویی نداری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من

از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی

سست عهد و سرد مهرند این رفیقان همچو گل

ضایع آن عمری که با این سست عهدان سر کنی

دوستان را می نپاید الفت و یاری ولی

دشمنان را همچنان بر جاست کید و ریمنی

کاش بودندی به گیتی استوار و دیرپای

دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

فقیر کوری با گیتی آفرین می گفت

که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم

به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر

که من نه در خور لطف و عطای چندینم

خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت

که تا جواب نگویی ز پای ننشینم

من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت

که تیز بین و قوی پنجه تر ز شاهینم

ولی تو کوری و نا تندرست و حاجتمند

نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم

چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی؟

به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم

بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟

که روی چون تو فرومایه ای نمی بینم

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

عزم وداع کرد جوانی به روستای

در تیره شامی از بر خورشید طلعتی

طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر

همچون حباب در دل دریای ظلمتی

زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای

ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی

در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه

ای مه چراغ کلبه من باش ساعتی

لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت باک

دریادلان ز موج ندارند دهشتی

برخاست تا برون بنهد پای زآن سرای

کاو را دگر نبود مجال اقامتی

سرو روان چو عزم جوان استوار دید

افراخت قامتی که عیان شد قیامتی

بر چهر یار دوخت به حسرت دو چشم خویش

چون مفلس گرسنه به خوان ضیافتی

با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق

بی آنکه از زبان بکشد بار منتی

چون گوهری که غلطد بر صفحه‌ای ز سیم

غلطان به سیمگون رخ وی اشک حسرتی

زآن قطره سرشک فروماند پای مرد

یکسر ز دست رفت گرش بود طاقتی

آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست

گفتی میان آتش و آب است الفتی

این طرفه بین که سیل خروشان در او نداشت

چندان اثر که قطرهٔ اشک محبتی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:11 PM

 

ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟

فریب انگیز من، با وعده یی شادم کند یا نه؟

خرابم آنچنان، کز باده هم تسکین نمی یابم

لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه؟

صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل

که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟

من از یاد عزیزان، یک نفس غافل نیم اما

نمیدانم که بعد از این، کسی یادم کند یا نه؟

رهی، از ناله ام خون میچکد اما نمیدانم

که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یا نه؟

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:10 PM

 

بنگر آن ماه روی باده فروش

غیرت آفتاب و غارت هوش

جام سیمین نهاده بر کف دست

زلف زرین فکنده بر سر دوش

غمزه اش راه دل زند که بیا

نرگسش جام می دهد که بنوش

غیر آن نوش لب که مستان را

جان و دل پرورد ز چشمهٔ نوش

دیده‌ای آفتاب ماه به دست

دیده‌ای ماه آفتاب فروش؟

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 20

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288472
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث