به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شب چو بوسیدم لب گلگون او

گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش

ماه را پوشید با گیسوی خویش

گفتمش : ای روی تو صبح امید

در دل شب بوسه ما را که دید؟

قصه پردازی در این صحرا نبود

چشم غمازی به سوی ما نبود

غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت

بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت

با خبر از راز ما گردید شب

بوسه ای دادیم و آن را دید شب

بوسه را شب دید و با مهتاب گفت

ماه خندید و به موج آب گفت

موج دریا جانب پارو شتافت

راز ما گفت و به دیگر سو شتافت

قصه را پارو به قایق باز گفت

داستان دلکشی ز آن راز گفت

گفت قایق هم به قایقبان خویش

آنچه را بشنید از یاران خویش

مانده بود این راز اگر در پیش او

دل نبود آشفته از تشویش او

لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد

با زنی آن راز را ابراز کرد

گفت با زن مرد غافل راز را

آن تهی طبل بلند آواز را

لا جرم فردا از آن راز نهفت

قصه گویان قصه ها خواهند گفت

زن به غمازی دهان وا می کند

راز را چون روز افشا می کند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:29 PM

به دیماه کز گشت گردان سپهر

سحاب افکند پرده بر روی مهر

ز دم سردی ابر سنجاب پوش

ردای قصب کوه گیرد بهدوش

جهان پوشد از برف سیمین حریر

کشد پرده سیمگون آبگیر

شود دامن باغ از گل تهی

چمن ماند از زلف سنبل تهی

دا آن فتنه انگیز طوفان مرگ

که نه غنچه ماند به گلبن نه برگ

گلی روشنی بخش بستان شود

چراغ دل بوستانیان شود

صبا را کند مست گیسوی خویش

جهان را بر انگیزد از بوی خویش

گل بخ بخوانندش و ای شگفت

کزو باغ افسرده گرمی گرفت

ز گلها از آن سر بر افراخته است

که با باغ بی برک و بر ساخته است

تو نیز ای گل آتشین چهر من

که انگیختی آتش مهر من

ز پیری چو افسرد جان در تنم

تهی از گل و لاله شد گلشنم

سیه کاری اختر سیه فام

سیه موی من کرد چون سیم خار

سهی سروم از بار غم گشت پست

مرا برف پیری به سرنشست

به دلجویم در کنار آمدی

ز مستان غم را بهار آمدی

گل بخ گر آورد بستان بهدست

مرا آتشین لاله ای چون تو هست

ز گلچهرگان سر بر افراختی

که با جان افسرده ای ساختی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:29 PM

لاله رویی بر گل سرخی نگاشت

کز سیه چشمان نگیرم دلبری

از لب من کس نیابد بوسه ای

وز کف من کس ننوشد ساغری

تا نبفتد پایش اندر بند ها

یاد کرد آن تازه گل سوگند ها

ناگهان باد صبا دامن کشان

سوی سرو و لاله شمشاد رفت

فارغ از پیمان نگشته نازنین

کز نسیمی برگ گل بر باد رفت

خنده زد گل بر رخ دلبند او

کآن چنان بر باد شد سوگند او

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:29 PM

چشم فروبسته اگر وا کنی

درتو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست

غیر تو ای خسته طبیب تونیست

از تو بود راحت بیمار تو

نیست به غیر از تو پرستار تو

همدم خود شو که حبیب خودی

چاره خود کن که طبیب خودی

غیر که غافل ز دل زار تست

بی خبر از مصلحت کار تست

بر حذر از مصلحت اندیش باش

مصلحت اندیش دل خویش باش

چشم بصیرت نگشایی چرا؟

بی خبر از خویش چرایی چرا؟

صید که درمانده ز هر سو شده است

غفلت او دام ره او شده است

تا ره غفلت سپرد پای تو

دام بود جای تو ای وای تو

خواجه مقبل که ز خود غافلی

خواجه نه ای بنده نا مقبلی

از ره غفلت به گدایی رسی

ور به خود آیی به خدایی رسی

پیر تهی کیسه بی خانه ای

داشت مکان در دل ویرانه ای

روز به دریوزگی از بخت شوم

شام به ویرانه درون همچو بوم

گنج زری بود در آن خاکدان

چون پری از دیده مردم نهان

پای گدا بر سر آن گنج بود

لیک ز غفلت به غم ورنج بود

گنج صفت خانه به ویرانه داشت

غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت

عاقبت از فاقه و اندوه و رنج

مرد گدا مرد و نهان ماند گنج

ای شده نالان ز غمو رنج خویش

چند نداری خبر از گنج خویش؟

گنج تو باشد دل آگاه تو

گوهر تو اشک سحرگاه تو

مایه امید مدان غیر را

کعبه حاجات مخوان دیر را

غیر ز دلخواه تو آگاه نیست

ز آنکه د لی رابدلی راه نیست

خواهش مرهم ز دل ریش کن

هر چه طلب می کنی از خویش کن

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

بسوز سینه من آتشی نیست

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی بروز من نیفتی

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

دل آزاری به آزار دل من

دلم از خوی او دمساز درد است

زن بد خو بلای جان مرد است

زنان چون آتشند از تندخویی

زن و آتش ز یک جنسند گویی

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

نباشد در مقام حیله و فن

کم از نا پارسا زن پارسا زن

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

زیانند و فریبند و فسونند

چو زن یار کسان شد مار زو به

چو تر دامن بود گل، خار از او به

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

منه در محفل عشرت چراغی

کزو پروانه ای گیرد سراغی

میفشان دانه در راه تذروی

که ماوا گیرد از سروی به سروی

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

ز امواج خروشان تندخویی

ز روز و شب دورنگی ودورویی

صفا از صبح و شور انگیزی از می

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

ز طبع زهره شادی آفرینی

ز پروین شیوه بالا نشینی

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

گرانسنگی ز لعل کوهساری

سبکروحی ز مرغان بهاری

فریب مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

ز باد هرزه پو نا استواری

ز دور آسمان نا پایداری

جهانی را به هم آمیخت ایزد

همه در قالب زن ریخت ایزد

ندارد در جهان همتای دیگر

بهدنیا در بود دنیای دیگر

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

اگر زن نو گل باغ جهان است

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

چه بودی گر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

چنین خواندم زمانی درکتابی

ز گفتار حکیم نکته یابی

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

در دولت به رویش باز گردد

یکی آن شب که با گوهر فشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 20

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288439
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث