به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی تو ای گل، در این شام تاری

دامنم پرگل از اشک و خون است

دیدگانم به شب زنده داری

خیره بر مجمری لاله گون است

من خموشم ز افسرده جانی

شعله سرگرم آتش زبانی

با من این آتش تند و سرکش

داستانها سراید ز خویت

شعله زرد و لرزان آتش

ماند ای گل به زرینه مویت

زلف زرین تو شعله رنگ است

با دلم شعله آسا به جنگ است

رفتی از کلبه من به صحرا

لب فروبسته از گفت و گویی

بوی گل بودی و بوی گل را

باد هر دم کشاند به سویی

امشب ای گل به کوی که رفتی؟

دامن افشان به سوی که رفتی؟

رفتی و از پس پرده اشک

محو رخساره آتشم من

گرچه سوزد دل از آتش رشک

با همه ناخوشی ها، خوشم من!

عشق بی گریه شوری ندارد

شمع افسرده نوری ندارد

در دل تنگ من آتش افروخت

عشق آتش فروزی که دارم

ناگهان همچو گل خواهدم سوخت

آتش سینه سوزی که دارم

سوزد از تاب غم پیکر من

تا چه سازد به خاکستر من

شمع غم با همه خانه سوزی

نور و گرمی دهد جان و تن را

هر کجا آتشی برفروزی

روشنایی دهد انجمن را

عشق هم آتشی جان گداز است

روشنی بخش اهل نیاز است

پیش آتش از آن ماه سرکش

شکوه راند زبان خموشم

وز دل گرم و سوزان آتش

حرف جان سوزی آید به گوشم

کای گرفتار آن آتشین روی

آتشین رو بود آتشین خوی

شکوه از سردی او چه رانی؟

کاین بود آخر کار آتش

قصه سوزش دل چه خوانی؟

سوزد آن کو شود یار آتش

گاه سرد است و گه آتشین است

خوی هر آتشین چهره این است

می گرایی چو آن گل به سردی

کم کم ای آتش نیم مرده

چون به یک باره خاموش گردی

وز تو ماند ذغالی فسرده

گیرم آن را و طفلانه صدبار

نام آن گل، نویسم به دیوار

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

چون که دلداده نخستم، دید

ریخت در پای من، به دست امید

آتشین پاره های بی جاده

پربها رشته های مروارید

هریک از روشنی چو ماهی بود

زیب دیهیم پادشاهی بود

و آن دگر طرفه جامه ئی پرداخت

بادپای هنر به میدان تاخت

در لطافت بهار حسنم گفت

وز جلالت قرین مهرم ساخت

چهرگان مرا، به جلوه گری

خواند رشک ستاره سحری

خواستار سوم ز کشی و ناز

عافیت سوز بود و افسون ساز

آفت عقل بود و غارت هوش

آیت حسن بود و مایه ناز

دید چون قامت رسای مرا

خم شد و بوسه داد پای مرا

تو نه زر داری و نه زیور و زیب

نه سخن آفرینی و نه ادیب

نه تو را، چهره ای است لاله فروش

نه تو را منظری است دیده فریب

لیک یارم از این میانه تویی

ناوک عشق را نشانه تویی

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

ثریای فیروزه گون چشم من

که چون آسمان پاس دلها نداشت

در انگشتری داشت فیروزه ای

که همرنگ آن چرخ مینا نداشت

همه خیره در جلوه و رنگ او

ولی جلوه در دیده ما نداشت

که فیروزه ای پربها بود لیک

بها پیش چشم ثریا نداشت

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

دوش چشمت به خواب غفلت بود

غافل از خویشتن، چو دوش مباش

چون شغالان به لانه ات تازند

کم ز مرغ ار نه ای، خموش مباش

میشوی سهم شعله، خار مشو

میشوی صید گربه، موش مباش

اهل هوشت دهند پند همی

غافل از پند اهل هوش مباش

حامی رنجبر اگر هستی

روز و شب، گرم عیش و نوش مباش

هرچه گردی، عدوپرست مگرد

هرچه هستی، وطن فروش مباش

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

آن شنیدستم که در میدان «کورس »

بانوان چابک سواری میکنند

گرد میدان از سحر تا شامگاه

پویه، چون باد بهاری میکنند

تا فرا آید زمان امتحان

روز و شب ساعت شماری میکنند

تا جوایز قسمت آنان شود

یکه تازان، بی قراری میکنند

مردکی گفتا که زنها بی ثمر

سوی میدان، رهسپاری میکنند

چون ز آداب سواری عاری اند

بهره خود، شرمساری میکنند

گفتمش بر دوش مردان سالهاست

کاین جماعت خرسواری میکنند

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت

به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

گسست رشته پیوند، یار دشمن خوی

شکست حقه الفت، حریف حق شکنی

جفای زاغ و زغن بین که از سیاه دلی

به بلبلان نگذارند گوشه چمنی

به تیره بختی ما شمع انجمن سوزد

به هرکجا که حریفان کنند انجمنی

بنای خانه بیداد واژگون گردد

به دست تیر زنی یا به آه پیرزنی

کسی که بد به وطن گفت بی وطن بادا

که بر وطن نزند طعنه غیر بی وطنی

اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد

به دست غیر، چو گنجی به دست راهزنی

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند

«چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی »

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ

ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟

به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود

کسی که برزند آبی بر آتش دل ما

نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی

نه عندلیب، شبی نغمه زد به محفل ما

نه چشمی از رخ رنگین ما نصیبی یافت

نه چشمه، آینه بنهاد در مقابل ما

در این بهار که جمع اند شاهدان چمن

قضا فکند به دامان کوه منزل ما

به خیره، چهره برافروختیم و پژمردیم

ندیده رهگذری، جلوه شمایل ما

ز حرف لاله برآشفت سنگ خاره و گفت:

که ای مصاحب خودبین و یار غافل ما

به شکر کوش، گر از ورطه بلا دوریم

که نیست ره غم و اندوه را به ساحل ما

از آن گروه منافق که خصم یکدگرند

گشوده کی شود ای دوست، عقده دل ما

چو خار طعنه مزن، گر نه همنشین گلی

که همنشین من و توست بخت مقبل ما

به گوشه گیری، مجموع باش و دم درکش

کز اجتماع، پراکندگی ست حاصل ما

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

جان بابا، هر شب این دیوانه دل

با من شوریده سر در گفت و گوست

کز چه دارد، مرد عامی حق رأی

لیک زن با صد هنر محروم از اوست

مرد و زن را در طبیعت فرق نیست

فرق شان در علم و فضل و خلق و خوست

مرد نادان در شمار چارپاست

مغز خالی کم بهاتر از کدوست

بانوی عالم به از بی مایه مرد

«دشمن دانا به از نادان دوست »

خار و خس را، چون در این گلشن بهاست

گل چرا بی قدر با صدرنگ و بوست

از چه حق رأی دادن نیستش

آن که، جان را گر بگیرد حق اوست

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

 

عمری از جور چرخ مینا رنگ

رنجه بودم، ز رنج بیماری

یافت آئینه وجودم زنگ

از جفای سپهر زنگاری

تار شد دیدگان روشن بین

زرد شد، چهرگان گلناری

همچو موشی نحیف گشت و نزار

تن فربه چو گاو پرواری

آزمودم همه طبیبان را

در شفاخانه های بهداری

کار آن جمله و طبابتشان

کار بوزینه بود و نجاری

نه حکیمی، خبر ز حکمت داشت

نه پرستاری، از پرستاری

پیش بیطار رفتم آخر کار

چاره ای خواستم ز ناچاری

و آن شفابخش دام و دد، بگرفت

دستم و رستم از گرفتاری

بی تأمل علاج دردم کرد

تن ز غم رست و من ز غمخواری

طرفه بین، کز طبیبم آن نرسید

که ز دانای فن بیطاری

یا من از خیل چارپایانم

یا طبیبان از هنر عاری

ادامه مطلب
یک شنبه 29 مرداد 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 20

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288545
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث