اندر میزد حاتم طایی تویی به جود
اندر نبرد رستم دستان روزگار
اندر میزد حاتم طایی تویی به جود
اندر نبرد رستم دستان روزگار
بهانه جوید بر حال خویش و همت خویش
کزان مزاج ذخیره ست و زین مزاج سپار
بخت شماو عز شما هر دو بر فزون
وان مخالفان و بد اندیش در نهار
نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه به سور
آشکو خد برزمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشوارتر
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند
از حسن رای تست که گیتی سرای تست
گیتی سرای تست ز کیماک تا خزر
تا نبود چون همای فرخ کرگس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند
بهره تو آفرین می شد زسعد مشتری
رقم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود
چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شد جای خاد