ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کازاده نابی
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کازاده نابی
هر چون نگرم قصه من با کرم تو
چون قصه آن اشتر و ماه است و عرابی
پسر آن ملکی تو که به مردی بگشاد
زعدن تا خزران و زخزران تا ککری
نامه مانی با نامه تو ژاژست
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زردبود چون رخ مهجوران آبی
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزمساز و گرد نستوه
ای دیده ها چو دیده غوک آمده برون
گویی که کرده اند گلوی ترا خبه
لیک نزدیک او چنان باشد
که سگ از دور می کند دوله
د رتنور ویل بادا دشمنت
از بلسک چینور آویخته
تا خوید نباشد به رنگ لاله
تا خار نباشد به بوی خیرو
برفضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو
اندر میزد با خرد و دانش
اندر نبرد با هنر و بازو
از راستی چنانکه ره او را
گویی زده ست مسطره و سازو
ای زایران زبر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو
دست و زبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لا تو