تا زر نباشد به قدر سرمه
تا لاد نباشد به شبه لادن
تا زر نباشد به قدر سرمه
تا لاد نباشد به شبه لادن
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تالا سرخ باشد چون مرجان
از ره صورت باشد چون او
گونه عنبر دارد و لادن
پیاده سپه آرای او دویست هزار
چو پیل مست و پلنگ نژند و ببردمان
من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر
تا نولم کژ بینی و کفته شده دندان
یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان
بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندان که توان زعود و از چندن
روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو
کنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان
بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام
دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام
به مهمان هوازی شاد گردم
ز دست رنج و غم آزاد گردم