به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

منم ، که نیست مرا در جهان نظیر و همال

ببزم دشمن مالم ، برزم دشمن مال

منم ، که جز بمدیحم زبان نجنباند

هر آن که بر سر یک بیت بر نویسد قال

دلیل موکب میمون من شده تأیید

عدیل رایت منصور من شده اقبال

خجسته حضرت من گشته منبع لذات

گزیده مجلس من گشته مقصد آمال

بر مآثر من بی محل علو اثیر

بر شمایل من بی خطر نسیم شمال

کفم بجود شده واهب قلیل و کثیر

دلم بعلم شده حاکم حرام و حلال

نه بحر باشد مانند دست من بسخا

نه چرخ باشد مانند قدر من بجلال

بطبع من متجمع لطایف آداب

ز کف من متفرق خزاین اموال

من آن کسم که نیارد قرین من یک شخص

قران انجم و گردون بصدهزاران سال

کمینهٔ بندهٔ من هست در صف هیجا

هزار بیژن گیو و هزار رستم زال

ز من مخالف ملک مرا عنا و فنا

ز من موافق جاه مرا جمال و کمال

عراق و جند و سمرقند از شجاعت من

جواب گویند، ار عاقلان کنند سوال

درین سه بقعه که اعلام من فراشته شد

شدند پیر ز بیم حسام من اطفال

مخالفان مرا پشت در مواقف حرب

ز تیغ چون الف من خمیده همچون دال

نه هست جان شریف مرا ز علم فراق

نه هست طبع کریم مرا ز جود ملال

لطیفهای من اندر فنون دانش و علم

همه چو سحر حلال و همه چو آب زلال

ز تیغ من ، که درو روشنایی ظفرست

شدست تیره عدوی مرا همه احوال

ثنای درگه من گشته سروران را حرز

لقای مجلس من گشته خسروان را فال

همیشه تا بابد آفتاب جاه مرا

بر آسمان معالی مباد خوف زوال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای روی تو چو خلد و لب تو چو سلسبیل

بر خلد و سلسبیل تو جان و دلم سبیل

در طاعت هوای تو آمد دلم ، از آنک

از طاعتست یافتن خلد و سلسبیل

ناهید پیش طلعت تو کسی دهد فروغ؟

خورشید پیش صورت تو کی بود جمیل

بغداد حسن و مصر جمالی و چشم من

هم دجله را قرین شد و هم نیل را عدیل

با چشم من بساز، که خوبی و خرمی

بغداد را ز دجله بود مصر را ز نیل

از بار رنج بی تو ، تن من شده چو نال

وز زخم دست بی تو ، بر من شده چو نیل

عشق رخ تو شخص عزیزم ذلیل کرد

عشقست آنکه شخص عزیزان کند زلیل

آخر بلطف تقویت شاه روزگار

یابد شفا زانده تو این تن علیل

خورشید خسروان ، ملک اتسز ، که ذات او

در علم چون علی شد و در عقل چون عقیل

قدر فلک بجنب معالی او حقیر

مال جهان بپیش ایادی او قلیل

نه همچو رأی او بضیا اختر مضیئی

نه همچو عزم او بمضا خنجر صقیل

رستم بوقت کوشش با سهم او جبان

حاتم بوقت بخشش با جود او بخیل

حساد او ببند نوایب شده اسیر

و اعدای او بتیغ حوادث شده قتیل

در صحن بپیشه زهرهٔ شیران شود تباه

چون رخش او بعرصهٔ میدان زند صهیل

ای طبع تو بکشف دقایق شده ضمین

وی کف تو برزق خلایق شده کفیل

اسلام در همایت تو یافته پناه

اقبال بر ستانهٔ تو ساخته مقیل

در گرد ملک حزم تو حصنی شده حصین

بر فرق خلق عدل تو ظلی شده ظلیل

با نیزهٔ طویلی و در معرکه کنی

عمر عدو قصیر بدان نیزهٔ طویل

تیغن براه ملک دلیلست خصم را

وندر چنان رهی نبود جز چنین دلیل

و حیست هر چه رأی تو بیند ، و لیک نیست

اندر میانه واسطهٔ شخص جبریل

شاها ، بدار حرب کشیدی سپاه حق

راندی در آب و آتش چون موسی و خلیل

جیشی ، همه بشدت و نیرو چو شرزه شیر

خیلی همه بسینه و بازو چو ژنده پیل

آنجا یکی حصار با یکی میل ساختی

کاسلام را فزود شرف زان حصار و میل

آن قلعه بیخ کفر ز آفاق کرد قلع

و آن میل درد و چشم ضلالت کشید میل

گشت از حظور موکب تو در مهی تمام

کاری که بود نزد همه خلق مستحیل

پاداش تو ز خلق وز خالق بدین عمل

ذکریست بس جمیل و ثوابیست بس جزیل

توفیق نعمتست جلیل از خدا و نیست

یک شخص جز تو در خور این نعمت جلیل

تا در مجسمات بود جرم استوان

تا در مسطحات بود شکل مستطیل

بادا ولی صدر تو در راحت و نشاط

بادا عدوی ملک تو در ناله و عویل

تأیید کرده بر در احباب تو نزول

و اقبال کرده از بر اعدای تو رحیل

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

خدایگانا، بتو گرفت جمال

شکفته شد بخصال تو روضه ‌های جلال

کمال یافت بمردانگیت دین هدی

که دور باد ز مردانگیت عین کمال

ز عهد آدم تا عهد تو فلک نشاند

امیدوارتر از تو بباغ ملک نهال

حسد برد ز علو مآثر تو اثیر

خجل شود بنسیم شمایل تو شمال

عمل که نیست در و طاعت تو، هست گناه

سخن که نیست در مدحت تو، هست محال

بامر تست مفوض همه صلاح و فساد

بحکم تست مقرر همه حرام و حلال

فراخته است برای تو رایت تأیید

فرورفته است به نام تو نامه اقبال

عقود ملک نیابد مگر برای تو نظم

سعود چرخ نگیرد مگر بروی تو فال

شکسته دل شده همه مال از تو ، هم دشمن

که گاه دشمن مالی و گاه دشمن مال

ز بس که خواسته ناخواسته بخلق دهی

نوشته شد ز بسیط جهان بساط سؤال

عطای کف تو آنکه خداست در گیتی

که گشته‌اند مرورا همه زمانه عیال

رجال فضل سوی صدر تو کنند رحیل

که هم محل رجالست و هم محط رحال

همه خزائن اموال جمع شده بر تو

ز بس که تفرقه کردی خزائن اموال

عدو چو سوی دیار ولیت قصد کند

اجل دو اسبه رود پیش او باستقلال

همه حقیقت یمنی و مایهٔ ایمان

همه خلاصهٔ فضلی و صورت افضال

یپرده لشکر جرار تو بروز وغا

همه بلاد اعادی بدست استیصال

چو ساقیان اجل باسماع نعرهٔ کوس

کنند گردان اقداح مرگ مالامال

هوا بجنبد از آثار زینت اعلام

زمین بلرزد ز آشوب حملهٔ ابطال

بباد بر دهد افلاک خرمن لذات

بخاک بر زند ایام دفتر آمال

ز عکس ابیض و ازرق هوا نجوم نجوم

ز نعل اشهب وادهم زمین هلال هلال

سیاه گشته ز حیرت خواطر اشباح

سفید گرچه ز هیبت مفارق اطفال

در آن زمان شود از بیم رمح چون مارت

حیات بر تن شیران کارزار وبال

چو لاله گردد از زخم خنجر تو قفار

چو سرمه گردد از سم مرکب توجبال

چو بشنود غو کوس تو بر زند گردون

بطبل رحت ارواح دشمنانت دوال

گزیده تر بنژاد و ستوده تر بتبار

زبور بیژن گیو وز رخش رستم زال

گه مسیر مرو را شهاب گشته عدیل

گه نبرد مرو را سپهر گشته همال

باستوا چو الف دست و پای او ، لکین

ز نعل او همه عالم گرفته صورت دال

هلال رشک برد از نعال او دایم

بدان صفت که نجومش ز میخ های نعال

زهی بجاه تو ایام را سعادت عمر

خهی بملک تو اسلام را طراوت حال

تویی که نیست جهان را ز خدمت تو ملام

تویی که نیست فلک را ز طاعت تو ملال

ستاره تابع پیمان تو شده شب و روز

زمانه طایع فرمان تو شده مه و سال

جناب تست ز احداث آسمان مرجع

سرای تست ز آفات روزگار مآل

بروز معرکه تنین و شیر گردون را

شکسته سهم تو دندان و باس تو چنگال

ز بانگ سایل یابد مسامع تو نشاط

چنان که سمع نبی لذت از اذان بلال

کفایت تو کند مشکلات گیتی هل

چنانکه قوت فکر مهندسان اشکال

همیشه تا نبود همچو شمس تابان نجم

همیشه تا نبود همچو سرو یازان نال

ز آسمان بزرگی بسان شمس بتاب

بوستان معالی بسان سرو ببال

بقای عمر تو فارغ شده ز سهم فنا

کمال ملک تو ایمن شده بیم زوال

فلک متابع تو بالعشی و الابکار

جهان مسخر تو بالغدو والآصال

قصیده های من اندر ثنای حضرت تو

همه چو سحر حلال و همه چو آب زلال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای منور بتو نجوم جلال

وی مقرر بتو رسوم کمال

بوستان نیست صدر تو ز نعیم

و آسمان نیست قدر تو ز جلال

خدمت تو معول دولت

حضرت تو مقبل اقبال

تیره پیش فضایل تو نجوم

خیره پیش شمایل تو شمال

در کرامت ترا نبوده نظیر

در شهامت ترا نبوده همال

شرک را از تو منهدم ارکان

ملک را از تو منتظم احوال

همچو اسکندری بیمن لقا

همچو پیغمبری بحسن خصال

بخشش تو برون شده ز بیان

کوشش تو فزون شده ز مقال

بزمگاه تو منبع لذات

رزمگاه تو مجمع اهوال

نه ملک را ز طاعت تو ملام

نه فلک را ز خدمت تو ملال

عالم ری بر دهات غبی

حاتم طی بر سخات عیال

ناصح دولت تو در اعزاز

کاشح ملت تو در اذلال

از مصایب رکاب تست پناه

وز نوایب جناب تست مآل

نزد علمت محیط یک قطره

نزد حلمت بسیط یک مثقال

سیرت تو خزانهٔ الطاف

نعمت تو نشانهٔ آمال

بس فقیرست باعطای تو بحر

بس حقیرست با سخای تو مال

هست کردار بی رضات گناه

هست گفتار بی ثنات محال

مدحت تست ارفع الطاعات

خدمت تست انفع الاعمال

ای ثنای تو سروران را ورد

وی لقای تو اختران را فال

هم سعادت ز تو ربوده بها

هم سیادت بتو فزوده جمال

در مفاخر مسلمی چو جواب

بر اکابر مقدمی چو سؤال

شد مزین بتو مقام و محل

شد مبین بتو حرام و حلال

جسته سرمایه از صفت تأیید

بسته پیرایه از کفت افضال

از ستم سیرت تراست فراق

با کرم خصلت تراست وصال

کامگارست عزم تو چو ریاح

استوارست حزم تو چو جبال

برضای تو دایرست افلاک

بثنای تو سایرست امثال

چون شهابی بتابش و بمضا

چون سحابی ببخشش و بنوال

روزگارت همی دهد تعظیم

کردگارت همی دهد اجلال

نیست از نسل آدمت اکفا

نیست از اهل عالمت امثال

از تو ایام را حلاوت عیش

وز تو اسلام را طراوت حال

بر درت کار کردگان اجلاف

ببرد سال خوردگان اطفال

عنف تو وقت تاب سعیر

لطف تو وقت مهر آب زلال

اهل دین را رابتست استظهار

اهل کین رابتست استیصال

بتو آراسته همه آفاق

بتو پیراسته همه اشغال

موکبت را کمینه فعل ظفر

مرکبت را کهینه نعل هلال

بهنرمند چون تو وقت سخن

نه عدو بند چون تو وقت قتال

دولت تو مسرت فضلا

صولت تو مضرت جهال

هر چه شایسته تر ترا اخلاق

هر چه بایسته تر ترا افعال

از بنان تو دفع هر افلاس

وز بیان تو رفع هر اشکال

تا نباشد صلاح همچو فساد

تا نباشد رشاد همچو ضلال

مدتت را مباد وهم فنا

عدتت را مباد سهم زوال

تا جهانست بادیا همه وقت

تا زمانست بادیا همه سال

کامران فی العلو و البسطه

شادمان فی الغدو و الاصال

قصر محروس تو مقر کرام

صدر مأنوس تو مفر رجال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای جناب تو قبلهٔ اقبال

حضرت تو مخیم آمال

دین اسلام را کمال تویی

از تو مصروف باد عین کمال

تو ابو القاسمی بکنیت و هست

جود دست تو قاسم اموال

نام فرخندهٔ تو محمودست

لایق نام تو تراست حصال

خال زد روی فضل را کلکت

خود ازینست نسبت تو بخال

کدخدای جهانی و شده اند

بخششت را هم زمانه عیال

گفتهٔ تست اصدق الالفاظ

کرده تو تست احسن الاعمال

مکرمت را بسیرت تو قوام

مملکت را بصورت تو جمال

حلم تو ضابط زمان و زمین

علم تو حاکم حرام و حلال

در بقای تو مهتری را نظم

از لقای تو سروری را فال

زایران را بحضرت تو مقام

سایلان را ز نعمت تو منال

برده نور از فضایل تو قمر

جسته لطف از شمایل تو شمال

دوستان در ریاض بخشش تو

خرده جام نشاط مالامال

دشمنان را سپرده هیبت تو

روز کوشش بدست استیسال

باز رسته بعهد دولت تو

همه آزادگان ز رنج سوال

سرورا ، دیده ام ز مجلس تو

صد هزاران مبرت و افضال

مانده من تشنه در مفازهٔ رنج

سیر کردی مرا بآب زلال

تو رهانیدم از آن ادبار

تو رسانیدیم بدین اقبال

حاصل منت توام شب و روز

شاکر نعمت توام مه و سال

مونس جان خویش ساخته ام

مدح صدر تو در همه اهوال

تا بود از زوال دولت خوف

دولتت را مباد خوف زوال

باد در گوش تو ندای طرب

باد بر دوش تو ردای جلال

دوستانت قرین عیش و طرب

دشمنانت رهین رنج و ملال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای ز نعل مرکبانت صحن عالم پر هلال

آفتابی در معالی ، آسمانی در جلال

تیغ تو روز وغا آباد کرده گنج فتح

وسعت تو روز سخا تاراج کرده گنج مال

نیست از مالیدن کفار تیغت را ستم

نیست از بخشیدن اموال دستت را ملال

پیشوایی گشت تیغت ، عون افلاکش تیغ

که خدایی گشت جودت، خلق آفاقش عیال

از برای عدت جودت وجود سیم و زر

وز برای مدت عمرت دوام ماه و سال

هست بر وفق تو اجرام فلک را اتفاق

هست از عدل تو احکام جهان را اعتدال

از ضمیر روشن تو اختران یابند نور

وز لقای فرخ تو خسروان گیرند فال

عیش بدگوی تو تیره همچو ایام فراق

عمر بدخواه تو کوته همچو ایام وصال

از هراس تو نهان کردند ماران دست و پا

در پناه تو برآوردند موران پر و بال

دیدهٔ تقوی ز نور عدل تو دارد بصر

چهرهٔ معنی ز حسن لفظ تو گیرد جمال

شد بحار از جود تو بی لؤلؤ ، ای ابر سخا

شد جبال از بر تو بی گوهر ، ای شمس نوال

گر تو ابری چون شد از جود تو بی لؤلؤ بحار ؟

ور تو شمسی چون شد از بر تو بی گوهر جبال؟

نیست از اولاد آدم چون تو مرضی السیر

نیست از ابنای عالم چون تو محمود الخصال

تو نهال دولتی در بوستان مملکت

اینت فرخ بوستان و اینت فرخنده نهال!

دولت فرخندهٔ تو فارغست از انقلاب

حشمت پایندهٔ تو ایمنست از انتقال

هر کمالی را بود خوف زوال اندر عقب

هست ملک را کمالی خالی از خوف زوال

تیغ تو در هر دماغی جای سازد چون هوس

خیل تو در هر مضیقی راه یابد چون خیال

رمح تو در عیبه های جوشن گردان شوب

سخت آسان ، همچو اندر فرجهٔ دندان خلال

شهریارا ، بابل و خوارزم جای سحر شد

سحر این عین رشاد و سحر آن عین ضلال

هست بر بابل تفاخرها بسی خوارزم را

کان فاخرها نباشد نزد دانایان محال

خطهٔ بابل اگر گشتست پر سحر حرام

شد ز شعرم خطهٔ خوارزم پر سحر حلال

نیست دریا معدن آب زلال و شد کنون

طبع من دریا ، و لیکن معدن آب زلال

نکتهای تو ز نثر من جدا کرد اضطراب

نقدهای تو ز نظم برون برد اختلال

تا بود جایز دو کوکب را بیک جا اقتران

تا شود حاصل دو اختر را بیک جا اتصال

کوکب احباب تو بادا همیشه در شرف

و اختر اعدای تو بادا همیشه در وبال

در جهان عین الکمالست آفت ملک و ملک

باد ملک تو مصون از آفت عین الکمال

تو نشسته کامران در پیشگاه مملکت

و ایستاده خسروان پیش تو در صف نعال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای جمال دولت ، ای چرخ جلال

وی ز تو افزوده گیتی را جمال

ای سعادت را بصدرت انتما

وی سیادت را بقدرت اتصال

اختران از رای تو جویندنور

سروران از روی تو گیرند فال

بنده بودن جز ترا باشد خطا

مدح گفتن جز ترا باشد محال

مکرمت را از کف تو نظم کار

محمدت را از دل تو حسن حال

از مساعی نیست طبعت را ستوه

وز ایادی نیست دستت را ملال

همچو اسلاف بزرگ تو نبود

بوستان دین و دولت را نهال

اهل حاجت را ز اطراف جهان

نسیت الا سوی صدرت ارتحال

انت فی بدر المعالی کامل

صانک الرحمن عن عین الکمال

کفک الوطفاء ضیعت للندی

تبذل الاموال من قبل السؤال

دارک الفیحاء ماوی للعلی

رفقک المأمول مثوی للرجال

آلک الاخیار کانوا فی الهدی

باتفاق من بنیه خیر آل

ان عرتهم حظته ماز عز عوا

ان ریح ز عزمت شم الجبال

کلهم کانوا لیوثا للوغا

کلهم کانو عنوثا للنوال

کان فی ایدیهم اقلامهم

فاعلات للعدی فعل ال نصال

ای افاضل را ظلال جاه تو

از سموم نکبت گردون مآل

کاشکی من نیز همچون دیگران

هستمی اندر پناه آل ظلال

هست دیدار تو مر چشم مرا

چون دهان تشنه آب زلال

هست روزم بی لقای تو چو شب

هست ماهم بی جمال تو چو سال

چرخ آورد از سر نامردمی

نعمت دیدار را بر من زوال

کی تواند کرد جز چرخ لئیم

این چنین نامردمی را احتمال ؟

بادیا چون بدر بر برج شرف

پشت بدخواهت بخم همچون هلال

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

تا شد دلم بمهر بتان مایل

خواب و قرار گشت زمن زایل

بی‌خواب و بی‌قرار شود لابد

هر کو شود بمهر بنان مایل

لشکر برفت و رفته نگارینم

معشوق لشکری نکند عاقل

اندوه کرد بر دلم حمله

با دیدمش نشسته بر آن محمل

من همچو سایلان برهش واقف

وز دیده گشته خون دلم سایل

از روی او فضای جهان پر گل

وز چشم من بسیط زمین پر گل

شغلیست شغل فرقت او معظم

شکلیست شکل انده او مشکل

یا رب ، شبی بود که من و دلبر

باشیم گشته جمع بیک منزل ؟

وانگه از تفحص حال ما

گشته رقیب ناخوش او غافل

جز شرم و جز مروت و جز تقوی

نامانده در میانهٔ ماه حایل

این کار نیست بابت بخت ما

سودای بیهده چه پزی ؟ ای دل

بی حاصلست یار و ترا در کف

جز باد نیست از غم او حاصل

با یار دل گسل تو چه پیوندی؟

شو دوستی ز دل گسلان بگسل

برگرد از این ره ، ای دل و دردل کن

اقبال بر ثنای شه مقبل

خسرو علاء دولت و دین ، اتسز

آن شاه عالم ، آن ملک عادل

شاهی که هست وقت هنر طبعش

دریای پر جواهر بی ساحل

آن در همه علوم جهان ماهر

و آن در همه فنون هنر کامل

از نایبات مجلس او مأمن

وز حادثات حضرت او مأمل

با نور رأی او شده مه مظلم

با خرج جود او شده که مدخل

نی چرخ با جلالت او عالی

نی بحر با مهابت او هایل

ای معن زایده بر تو سفله

وی قس ساعده بر تو جاهل

آن مفضلی ، که روز سخا باشد

فضل ربیع پیش تو نامفضل

قیصر بمجلس تو کمین حاجب

کسری بدرگه تو کهین عامل

جان ها شده رضای ترا طالب

دل ها شده هوای ترا مایل

نفعی بود وفاق تو بس وافر

دایی بود خلاف تو بس معضل

از طبع تو نزاید جز دانش

وز پشت تو نخیزد جز قابل

بحریست طبع تو ، هنرش لؤلؤ

ابریست دست تو کرمش وابل

قاصر شده ز غایت وصف تو

وقت بیان مقالت هر قابل

رستم را بروز وغا سخره

حاتم ترا بوقت سخا سایل

شاها بصد هزار قران نارد

گردون پر فضول چو من فاضل

عاجر شدی ز لطف فصیح من

سحبان ، که بود معجزهٔ وابل

گر بودمی بعهد سلف گشتی

آوازهٔ همه قدما باطل

در زلزله فتادی از لحنم

زلزل ، که بود نادرهٔ موصل

مذکور شد بمن ادب منسی

مشهور شد بمن هنر خامل

با ساحری خاطر وقادم

منسوخ گشت ساحری بابل

تا همت کاینات جهان یکسر

مفعول و کردگار جهان فاعل

بر ساکنان صحن جهان بادا

عدل تو عام و بخشش تو شامل

انواع فضل را دل تو معدن

و ابنای شرع را در تو معقل

بادا ثنای خلق و ثواب از حق

در عاجلت بحاصل و در آجل

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای ز حکیمان شنوده علم اوایل

هم ببراهین رسیده ، هم بدلایل

طبع تو افروخته بنور حقایق

جان تو آراسته بنقش فضایل

چند مسایل کنم سؤال ز حکمت

تا تو که گویی درین جواب مسائل؟

چیست فلک ؟ شکل او چگونه کردار؟

کیست مدیرش وزین مدار چه حاصل؟

وین کرهٔ گل بزیر چرخ چه چیزیست؟

بر زبرش وحش و طیر ساخته منزل

گر تو ندانی، مرا بپرس، که ما را

هیچ نماندست از علوم تو مشکل

جرم فلک از بساط آمد و شکلش

دایره کردار و مرکزش کرهٔ گل

عقل مدیر ویست و داند این حال

هر که بود با روان روشن و عاقل

حاصل دورش وجود هر چی بگیتیست

آیت کون و فساد را شده قابل

این همه را آفریدگار خدایست

لم یزل و لایزال و منعم و مفضل

فعلی بس محکمست گیتی و باشد

فعلی محکم دلیل حکمت فاعل

ظل خدایست بر سر همه گیتی

خسرو حق، شهریار عالم عادل

شاه جهانگیر، اتسز، آنکه حسامش

در دل و جان عدو فگند زلازل

آنکه بود وقت مکرمات همه دست

و آنکه بود گاه کارزار همه دل

دین بجلالش دریده سینهٔ بدعت

حق بقبولش شکسته گردن باطل

مجلس مأنوس او ‌پناه اکابر

حضرت محروس او مآب افاضل

بخت بکوی هوای او شده ساکن

چرخ بسوی رضای او شده مایل

کشور اسلام را بوقت مهمات

همت میمون اوست کافی و کامل

ای تو سپهر و مناقب تو چو انجم

وی تو سحاب و مکارم تو چو وابل

نیست فلک با علو قدر تو عالی

نیست جهان با کمال ذات تو کامل

خیره شده از نفاذ امر تو صرصر

طیره شده از ثبات حزم تو بابل

حافظ ایمان‌ تویی بیمن مساعی

زینت گیهان تویی بحسن شمایل

مانده نهاد کرم بجود تو باقی

گشته نشان ستم بعدل تو زایل

تا که نباشد بنزد عقل برابر

منقلت عالم و خساست جاهل

باد در اقبال روزگارت و بادا

درگه تو قبلهٔ سران قبایل

همت تو کارساز صادر و وارد

بخشش تو پاسدار زایر وسایل

باد ببحر بقا سفینهٔ عمرت

دشمن جاه ترا رسیده بساحل

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

 

ای گوهر زمین ز وقار تو برده سنگ

گوهر بر مکارم تو خوار همچو سنگ

چندین هزار کوه ، که اوتاد گیتی اند

از حلم تو ربوده ثبات و گرفته سنگ

اعلام تو ز چهرهٔ نصرت فشانده گرد

آثار تو ز صفحهٔ دولت زدوده زنگ

هستی هزار حاتم طایی بوقت جود

هستی هزار رستم سگزی بروز جنگ

در زلزله ز حملهٔ جیش تو روم و ترک

پر ولوله ز نعرهٔ کوی تو هند و زنگ

گرگ از وفول عدل تو گشته عدیل میش

شیر از کمال رفق تو گشته رفیق رنگ

آنجا که لطف تست بود خار چون رطب

آنجا که عنق تست بود نوش چون شرنگ

از دست کوشش تو مخالف بروز رزم

بر سر خورد بلا رگ و در دل خورد خدنگ

از گنج بخشش تو موافق بگاه بزم

دیبا برد بتخت و جواهر برد بتنگ

شبدیز تست آنکه بود روز کر و فر

در پیش او بسیط جهات فراخ تنگ

بیشه نوردتر ، چو بتفسید ، از هزبر

دریا گزارتر ، چو بجوشید ، از نهنگ

بر باد صرصرت مقدم گه شتاب

چون کوه بابلست مسلم گه درنگ

ای تازیان عزم ترا وقت تاختن

دولت نهاده زین و سعادت کشیده تنگ

جاه تو هر نفس ز یکی گوشهٔ زمین

ملکی کند بدست و جهانی کند بجنگ

ملک جهان بچنگ تو و زهر رگ عدوت

برخاسته ز غصهٔ تو ناله ای چو چنگ

شاها منم که گویی مناقب ربوده ام

از اهل روزگار بمیدان نام و ننگ

بالای کوه فضل مرا مستقر شدست

بالای کوه را طلبت همت پلنگ

بانگست و لاف باده گران، علم با منست

کار کمینه باز نیاد ز صد کلنگ

نه هر که چون منست بصورت چون من بود

فرقست در میانهٔ انسان و استرنگ

اکنون که نوبهار بباغ و براغ در

فرشی بگسترید ز دیبای هفت رنگ

بزادی زنگ غم ز دل خلق و باده گیر

از دست ساقیان سمن ساق همچو رنگ

تا هست همچو عارض معشوق یاسمین

تا هست چهرهٔ عشاق باد رنگ

بادا ز بخت قسم ولی تو عاطفت

بادا ز چرخ بخش عدوی تو آذرنگ

دستی که نیست کاتب مدح تو باد شل

پایی که نیست راغب صدر تو باد لنگ

گردن کشان لشکر اعدات را بقهر

بسته رکابدار تو گردن بپالهنگ

ادامه مطلب
شنبه 11 شهریور 1396  - 12:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 38

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326180
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث