شاها ، فلک از سیاستت می لرزید
پیش تو بطبع بندگی می ورزید
صاحب نظری کجاست ؟ تا در نگرد
تا آن همه مملکت بدین می ارزید ؟
شاها ، فلک از سیاستت می لرزید
پیش تو بطبع بندگی می ورزید
صاحب نظری کجاست ؟ تا در نگرد
تا آن همه مملکت بدین می ارزید ؟
می رفت و گلاب از سمنش می بارید
مشک از خط عنبر شکنش می بارید
از گفتهٔ من دوبیتیی در حق خویش
می خواند و شکر از دهنش می بارید
ایام بکام رکن دین خواهد بود
اقبال غلام رکن دین خواهد
آرایش روزگار و آسایش خلق
از نامه و نام رکن دین خواهد بود
هر کس ، که نهاد کار ما می بیند
دامن ز وفای ما همی در چیند
روزی ، که ز منزل بقا برخیزد
کس نیست که در ماتم ما بنشیند
تا گرد رخت سنبل تر کاشته اند
آن چاه رخت دل از مهر تو برداشته اند
آن چاه ذقن ، که دل درو می افتاد
تا لب ببنفشهٔ تر انباشته اند
سوی در این قوم ، که کمتر ز خرد
دانش چه بری ؟ که از تو داش نخرند
سالی یک بار آب جویت ندهند
روزی صد بار آبرویت ببرند
ای شه ، که بجامت می صافیست ، نه درد
اعدای ترا ز غصه خون باید خورد
گر دشمنت ، ای شاه ، بود رستم گرد
یک خر ز هزار اسب نتواند برد
ای فتح و ظفر بندهٔ کوس و علمت
بیش از عدد ستار خیل و حشمت
آراسته ملک و دین بتیغ و قلمت
و آسوده جهان همه بعدل و کرمت
در محنت ای زمانهٔ بی فریاد
دور از تو چنانم که بداندیش تو باد
در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده
...........
دل جام وفا بدست اخلاص گرفت
جان در طلبش گردش رقاص گرفت
مسکین چه خبر داشت ؟ که سلطان فراق
اقطاع وصال با زر خاص گرفت