اشعار شاه نعمتالله ولی-رباعی شمارهٔ ۲۳۱ بر خاک درش مست و خراب افتادم همسایهٔ او در آفتاب افتادم گفتــم که منـم که نـــور او مینگرم کشتی بشکست و من در آب افتادم ادامه مطلب مهدی گلشنی سه شنبه 10 مرداد 1396 - 12:12 PM نظرات (0)
بر خاک درش مست و خراب افتادم همسایهٔ او در آفتاب افتادم گفتــم که منـم که نـــور او مینگرم کشتی بشکست و من در آب افتادم