از نه پدر و چهار مادر زادم
از هفت و دو و سه، مستمند و شادم
پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم
من در کف این گروه چون افتادم؟
از نه پدر و چهار مادر زادم
از هفت و دو و سه، مستمند و شادم
پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم
من در کف این گروه چون افتادم؟
من مهر تو در میان جان ننهادم
تا مهر تو بر سر زبان ننهادم
تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت
با او سخن تو در میان ننهادم
معشوقه عیان بود، نمی دانستم
با ما به میان بود، نمی دانستم
گفتم به طلب مگر به جایی برسم
خود تفرقه آن بود، نمی دانستم
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
وز بیخبری کار اجل داشته سهل
اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش
نا یافته از زمانه یک ساعت مهل
درّی که من از میان جان یافتهام
تا ظن نبری که رایگان یافتهام
شب های دراز من به امید وصال
جان دادهام و بهای آن یافتهام
ای از تو همیشه کار پندار به برگ
در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ
کای برشده بر هوا، ز گرمی چو بخار
باز آی به خاک سرد گشته چو تگرگ
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
وین قالب پرورده به صد ناز به خاک
روح از پی من نعره زنان خواهد گفت
خاک کهن است، می رود باز به خاک
گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور قهر کنی، شوم به یک بار هلاک
روزی صد بار گویم ای صانع پاک
مشتی خاکم، چه آید از مشتی خاک
جان می بردم به سوی آن عالم پاک
تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک
روزی بینی پیرهن تن شده چاک
جان گفته مرا انعم الله مساک
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده به افسوس و نه رفته به دریغ