به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز ترسایی غرض تجرید دیدم

خلاص از ربقهٔ تقلید دیدم

جناب قدس وحدت دیر جان است

که سیمرغ بقا را آشیان است

ز روح‌الله پیدا گشت این کار

که از روح القدس آمد پدیدار

هم از الله در پیش تو جانی است

که از قدوس اندر وی نشانی است

اگر یابی خلاص از نفس ناسوت

درآیی در جناب قدس لاهوت

هر آن کس کو مجرد چون ملک شد

چو روح الله بر چارم فلک شد

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:29 PM

 

نظر کردم بدیدم اصل هر کار

نشان خدمت آمد عقد زنار

نباشد اهل دانش را مؤول

ز هر چیزی مگر بر وضع اول

میان در بند چون مردان به مردی

درآ در زمرهٔ «اوفوا بعهدی»

به رخش علم و چوگان عبادت

اگر چه خلق بسیار آفریدند

ز میدان در ربا گوی سعادت

تو را از بهر این کار آفریدند

پدر چون علم و مادر هست اعمال

به سان قرةالعین است احوال

نباشد بی‌پدر انسان شکی نیست

مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست

رها کن ترهات و شطح و طامات

خیال خلوت و نور کرامات

کرامات تو اندر حق پرستی است

جز این کبر و ریا و عجب و هستی است

در این هر چیز کان نز باب فقر است

همه اسباب استدراج و مکر است

ز ابلیس لعین بی سعادت

شود صادر هزاران خرق عادت

گه از دیوارت آید گاهی از بام

گهی در دل نشیند گه در اندام

همی‌داند ز تو احوال پنهان

در آرد در تو کفر و فسق و عصیان

شد ابلیست امام و در پسی تو

بدو لیکن بدین‌ها کی رسی تو

کرامات تو گر در خودنمایی است

تو فرعونی و این دعوی خدایی است

کسی کو راست با حق آشنایی

نیاید هرگز از وی خودنمایی

همه روی تو در خلق است زنهار

مکن خود را بدین علت گرفتار

چو با عامه نشینی مسخ گردی

چه جای مسخ یک سر نسخ گردی

مبادا هیچ با عامت سر و کار

که از فطرت شوی ناگه نگونسار

تلف کردی به هرزه نازنین عمر

نگویی در چه کاری با چنین عمر

به جمعیت لقب کردند تشویش

خری را پیشوا کردی زهی ریش

فتاده سروری اکنون به جهال

از این گشتند مردم جمله بدحال

نگر دجال اعور تا چگونه

فرستاده است در عالم نمونه

نمونه باز بین ای مرد حساس

خر او را که نامش هست جساس

خران را بین همه در تنگ آن خر

شده از جهل پیش‌آهنگ آن خر

چو خواجه قصهٔ آخر زمان کرد

به چندین جا از این معنی نشان کرد

ببین اکنون که کور و کر شبان شد

علوم دین همه بر آسمان شد

نماند اندر میانه رفق و آزرم

نمی‌دارد کسی از جاهلی شرم

همه احوال عالم باژگون است

اگر تو عاقلی بنگر که چون است

کسی کارباب لعن و طرد و مقت است

پدر نیکو بد، اکنون شیخ وقت است

خضر می‌کشت آن فرزند طالح

که او را بد پدر با جد صالح

کنون با شیخ خود کردی تو ای خر

خری را کز خری هست از تو خرتر

چو او «یعرف الهر من البر»

چگونه پاک گرداند تو را سر

و گر دارد نشان باب خود پور

چه گویم چون بود «نور علی نور»

پسر کو نیک‌رای و نیک‌بخت است

چو میوه زبده و سر درخت است

ولیکن شیخ دین کی گردد آن کو

نداند نیک از بد بد ز نیکو

مریدی علم دین آموختن بود

چراغ دل ز نور افروختن بود

کسی از مرده علم آموخت هرگز

ز خاکستر چراغ افروخت هرگز

مرا در دل همی آید کز این کار

ببندم بر میان خویش زنار

نه زان معنی که من شهرت ندارم

که دارم لیک از وی هست عارم

شریکم چون خسیس آمد در این کار

خمولم بهتر از شهرت به بسیار

دگرباره رسیدالهامم از حق

که بر حکمت مگیر از ابلهی دق

اگر کناس نبود در ممالک

همه خلق اوفتند اندر مهالک

بود جنسیت آخر علت ضم

چنین آمد جهان والله اعلم

ولیک از صحبت نااهل بگریز

عبادت خواهی از عادت بپرهیز

نگردد جمع با عادت عبادت

عبادت می‌کنی بگذر ز عادت

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

بت اینجا مظهر عشق است و وحدت

بود زنار بستن عقد خدمت

چو کفر و دین بود قائم به هستی

شود توحید عین بت‌پرستی

چو اشیا هست هستی را مظاهر

از آن جمله یکی بت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل

که بت از روی هستی نیست باطل

بدان که ایزد تعالی خالق اوست

ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست

وجود آنجا که باشد محض خیر است

وگر شری است در وی آن ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت‌پرستی است

وگر مشرک ز بت آگاه گشتی

کجا در دین خود گمراه گشتی

ندید او از بت الا خلق ظاهر

بدین علت شد اندر شرع کافر

تو هم گر زو ببینی حق پنهان

به شرع اندر نخوانندت مسلمان

ز اسلام مجازی گشت بیزار

که را کفر حقیقی شد پدیدار

درون هر بتی جانی است پنهان

به زیر کفر ایمانی است پنهان

همیشه کفر در تسبیح حق است

و «ان من شیء» گفت اینجا چه دق است

چه می‌گویم که دور افتادم از راه

«فذرهم بعد ما جائت قل الله»

بدان خوبی رخ بت را که آراست

که گشتی بت‌پرست ار حق نمی‌خواست

هم او کرد و هم او گفت و هم او بود

نکو کرد و نکو گفت و نکو بود

یکی بین و یکی گوی و یکی دان

بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان

نه من می‌گویم این بشنو ز قرآن

تفاوت نیست اندر خلق رحمان

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

خراباتی شدن از خود رهایی است

خودی کفر است ور خود پارسایی است

نشانی داده‌اندت از خرابات

که «التوحید اسقاط الاضافات»

خرابات از جهان بی‌مثالی است

مقام عاشقان لاابالی است

خرابات آشیان مرغ جان است

خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خراب است

که در صحرای او عالم سراب است

خراباتی است بی حد و نهایت

نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی می‌شتابی

نه کس را و نه خود را بازیابی

گروهی اندر او بی پا و بی سر

همه نه مؤمن و نه نیز کافر

شراب بیخودی در سر گرفته

به ترک جمله خیر و شر گرفته

شرابی خورده هر یک بی‌لب و کام

فراغت یافته از ننگ و از نام

حدیث و ماجرای شطح و طامات

خیال خلوت و نور کرامات

به بوی دردیی از دست داده

ز ذوق نیستی مست اوفتاده

عصا و رکوه و تسبیح و مسواک

گرو کرده به دردی جمله را پاک

میان آب و گل افتان و خیزان

به جای اشک خون از دیده ریزان

گهی از سرخوشی در عالم ناز

شده چون شاطران گردن افراز

گهی از روسیاهی رو به دیوار

گهی از سرخ‌رویی بر سر دار

گهی اندر سماع از شوق جانان

شده بی پا و سر چون چرخ گردان

به هر نغمه که از مطرب شنیده

بدو وجدی از آن عالم رسیده

سماع جان نه آخر صوت و حرف است

که در هر پرده‌ای سری شگرف است

ز سر بیرون کشیده دلق ده تو

مجرد گشته از هر رنگ و هر بو

فرو شسته بدان صاف مروق

همه رنگ سیاه و سبز و ازرق

یکی پیمانه خورده از می صاف

شده زان صوفی صافی ز اوصاف

به مژگان خاک مزبل پاک رفته

ز هر چ آن دیده از صد یک نگفته

گرفته دامن رندان خمار

ز شیخی و مریدی گشته بیزار

چه شیخی و مریدی این چه قید است

چه جای زهد و تقوی این چه شید است

اگر روی تو باشد در که و مه

بت و زنار و ترسایی تو را به

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

شراب و شمع و شاهد عین معنی است

که در هر صورتی او را تجلی است

شراب و شمع سکر و نور عرفان

ببین شاهد که از کس نیست پنهان

شراب اینجا زجاجه شمع مصباح

بود شاهد فروغ نور ارواح

ز شاهد بر دل موسی شرر شد

شرابش آتش و شمعش شجر شد

شراب و شمع جام و نور اسری است

ولی شاهد همان آیات کبری است

شراب بیخودی در کش زمانی

مگر از دست خود یابی امانی

بخور می تا ز خویشت وارهاند

وجود قطره با دریا رساند

شرابی خور که جامش روی یار است

پیاله چشم مست باده‌خوار است

شرابی را طلب بی‌ساغر و جام

شراب باده خوار و ساقی آشام

شرابی خور ز جام وجه باقی

«سقاهم ربهم» او راست ساقی

طهور آن می بود کز لوث هستی

تو را پاکی دهد در وقت مستی

بخور می وارهان خود را ز سردی

که بد مستی به است از نیک مردی

کسی کو افتد از درگاه حق دور

حجاب ظلمت او را بهتر از نور

که آدم را ز ظلمت صد مدد شد

ز نور ابلیس ملعون ابد شد

اگر آیینهٔ دل را زدوده است

چو خود را بیند اندر وی چه سود است

ز رویش پرتوی چون بر می افتاد

بسی شکل حبابی بر وی افتاد

جهان جان در او شکل حباب است

حبابش اولیائی را قباب است

شده زو عقل کل حیران و مدهوش

فتاده نفس کل را حلقه در گوش

همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست

دل هر ذره‌ای پیمانهٔ اوست

خرد مست و ملایک مست و جان مست

هوا مست و زمین مست آسمان مست

فلک سرگشته از وی در تکاپوی

هوا در دل به امید یکی بوی

ملایک خورده صاف از کوزهٔ پاک

به جرعه ریخته دردی بر این خاک

عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش

فتاده گه در آب و گه در آتش

ز بوی جرعه‌ای که افتاد بر خاک

برآمد آدمی تا شد بر افلاک

ز عکس او تن پژمرده جان یافت

ز تابش جان افسرده روان یافت

جهانی خلق از او سرگشته دائم

ز خان و مان خود برگشته دائم

یکی از بوی دردش ناقل آمد

یکی از نیم جرعه عاقل آمد

یکی از جرعه‌ای گردیده صادق

یکی از یک صراحی گشته عاشق

یکی دیگر فرو برده به یک بار

می و میخانه و ساقی و میخوار

کشیده جمله و مانده دهن باز

زهی دریا دل رند سرافراز

در آشامیده هستی را به یک بار

فراغت یافته ز اقرار و انکار

شده فارغ ز زهد خشک و طامات

گرفته دامن پیر خرابات

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

بر آن رخ نقطهٔ خالش بسیط است

که اصل مرکز دور محیط است

از او شد خط دور هر دو عالم

وز او شد خط نفس و قلب آدم

از آن حال دل پرخون تباه است

که عکس نقطهٔ خال سیاه است

ز خالش حال دل جز خون شدن نیست

کز آن منزل ره بیرون شدن نیست

به وحدت در نباشد هیچ کثرت

دو نقطه نبود اندر اصل وحدت

ندانم خال او عکس دل ماست

و یا دل عکس خال روی زیباست

ز عکس خال او دل گشت پیدا

و یا عکس دل آنجا شد هویدا

دل اندر روی او یا اوست در دل

به من پوشیده شد این راز مشکل

اگر هست این دل ما عکس آن خال

چرا می‌باشد آخر مختلف حال

گهی چون چشم مخمورش خراب است

گهی چون زلف او در اضطراب است

گهی روشن چو آن روی چو ماه است

گهی تاریک چون خال سیاه است

گهی مسجد بود گاهی کنشت است

گهی دوزخ بود گاهی بهشت است

گهی برتر شود از هفتم افلاک

گهی افتد به زیر تودهٔ خاک

پس از زهد و ورع گردد دگر بار

شراب و شمع و شاهد را طلبکار

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

حدیث زلف جانان بس دراز است

چه می‌پرسی از او کان جای راز است

مپرس از من حدیث زلف پرچین

مجنبانید زنجیر مجانین

ز قدش راستی گفتم سخن دوش

سر زلفش مرا گفتا فروپوش

کژی بر راستی زو گشت غالب

وز او در پیچش آمد راه طالب

همه دلها از او گشته مسلسل

همه جانها از او بوده مقلقل

معلق صد هزاران دل ز هر سو

نشد یک دل برون از حلقهٔ او

گر او زلفین مشکین برفشاند

به عالم در یکی کافر نماند

وگر بگذاردش پیوسته ساکن

نماند در جهان یک نفس مؤمن

چو دام فتنه می‌شد چنبر او

به شوخی باز کرد از تن سر او

اگر ببریده شد زلفش چه غم بود

که گر شب کم شد اندر روز افزود

چو او بر کاروان عقل ره زد

به دست خویشتن بر وی گره زد

نیابد زلف او یک لحظه آرام

گهی بام آورد گاهی کند شام

ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد

بسی بازیچه‌های بوالعجب کرد

گل آدم در آن دم شد مخمر

که دادش بوی آن زلف معطر

دل ما دارد از زلفش نشانی

که خود ساکن نمی‌گردد زمانی

از او هر لحظه کار از سر گرفتم

ز جان خویشتن دل برگرفتم

از آن گردد دل از زلفش مشوش

که از رویش دلی دارد بر آتش

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

 

رخ اینجا مظهر حسن خدایی است

مراد از خط جناب کبریایی است

رخش خطی کشید اندر نکویی

که از ما نیست بیرون خوبرویی

خط آمد سبزه‌زار عالم جان

از آن کردند نامش دار حیوان

ز تاریکی زلفش روز شب کن

ز خطش چشمهٔ حیوان طلب کن

خضروار از مقام بی‌نشانی

بخور چون خطش آب زندگانی

اگر روی و خطش بینی تو بی‌شک

بدانی کثرت از وحدت یکایک

ز زلفش باز دانی کار عالم

ز خطش باز خوانی سر مبهم

کسی گر خطش از روی نکو دید

دل من روی او در خط او دید

مگر رخسار او سبع المثانی است

که هر حرفی از او بحر معانی است

نهفته زیر هر مویی از او باز

هزاران بحر علم از عالم راز

ببین بر آب قلبت عرش رحمان

ز خط عارض زیبای جانان

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 11

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 3695889
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث