زندگاني امام علي ، پیام رسانی که عاقبت به خیر شد

قبل از جنگ جمل طلحه و زبیر یکی از یاران خود را بنام خداش برای ابلاغ پیامشان به علی (علیه‏السلام) نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: ای خداش، ما تو را نزد مردی می‏فرستیم که خود و خاندانش را از سالها قبل، به جادوگری و غیب گویی می‏شناسیم...
مواظب باش سخن علی (علیه‏السلام) تو را نفریبد بلکه با او ستیز می‏کنی تا حق را بر او آشکار سازی... مبادا ادعای علی (علیه‏السلام) و گفته‏های او، تو را تحت تأثیر خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان که یکی از راههای فریب دادن علی (علیه‏السلام) این است که با آوردن خوردنی و نوشیدنی و عسل و روغن و خلوت کردن با مردم، آنها را فریب می‏دهد مبادا از غذای او بخوری و تو باید از همه این امور دوری کن و به یاری خدا به سوی او برو، هنگامی که او را دیدی آیه سخره(827) را بخوان و از نیرنگ او و نیرنگ شیطان به خدا پناه ببر! وقتی به حضور او رسیدی با تمام توجه به او نگاه کن... آنگاه این طالب را از جانب ما به او بگو:
دو برادر دینی، تو و دو پسر عموی نسبی، تو را سوگند می‏دهند که قطع رحم نکنی؛ آیا نمی‏دانی که ما از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبری تو با مردم و اقوام خود مخالفت کردیم و از آنها بریدیم، اکنون که تو زمام امور رهبری را به دست گرفته‏ای احترام ما را ضایع کردی و امیدمان را قطع کردی... این را بدان آن کسی که (مانند عمار یاسر و...) تو را از ما و همسوئی با ما منصرف می‏کند، سودش برای تو از ما کمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سست‏تر می‏باشد.
به ما خبر رسید که به ما بی‏احترامی کرده‏ای و ما را نفرین نموده‏ای، چه چیز تو را بر این کار روا داشت با اینکه ما تو را از شجاعترین قهرمانان عرب می‏دانستیم (نفرین کار آدم شجاع نیست) تو نفرین بر ما را کار معمولی خود قرار داده‏ای و می‏پنداری نفرین تو، ما را شکست می‏دهد.
خداش، وقتی به ما رسید طبق دستور آنها آیه سخره را خواند، امام علی (علیه‏السلام) تا او را دید خندید و فرمود: ای برادر عبد قیس بیا نزدیک، خداش گفت: جا وسیع است ولی من آمدم پیامی را به شما برسانم. امام علی (علیه‏السلام) فرمود: بفرمائید چیزی بخورید... خداش گفت: نیازی به آنچه گفتی ندارم. امام علی (علیه‏السلام) فرمود: می‏خواهی با تو در جای خلوت بنشینم تا اگر راز داری به من بگویی. خداش گفت: رازی ندارم هر رازی برای من آشکار است.
آنگاه امام (علیه‏السلام) او را قسم داد: که آیا زبیر به تو سفارش نکرد که از این اموری که من به تو پیشنهاد کردم دوری کنی؟ خداش گفت: همین طور است که می‏فرمایی؛ آنگاه امام علی (علیه‏السلام) اشاره به خواندن آیه سخره توسط او کرد و فرمود: آیا زبیر به تو نگفت چنین کنی، خداش گفت: آری، امام علی (علیه‏السلام) فرمود: آن آیه را دوباره بخوان. خداش آن آیه را خواند. امام علی (علیه‏السلام) مکرر به خداش فرمود: آن آیه را بخوان، او آیه را می‏خواند، علی (علیه‏السلام) غلطهای او را تصحیح می‏کرد، او تا هفتاد بار آن آیه را خواند.
خداش پیش خود گفت: عجبا! چرا امیرمؤمنان دستور تکرار آیه را می‏دهد؛ آنگاه امام علی (علیه‏السلام) به خداش فرمود: آیا احساس نمی‏کنی که دلت آرامش یافته است؟
خداش گفت: آری بخدا سوگند دلم آرامش یافت.
امام علی (علیه‏السلام) فرمود: اکنون بگو آن دو نفر، چه پیامی را توسط تو،
برای من فرستاده‏اند؟ خداش پیام آنها را به امام علی (علیه‏السلام) رساند.
آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پیام مرا به آنها برسان. (خلاصه پاسخ امام چنین است). به آنها بگو: گفتار خود شما، برای استدلال بر محکومیت شما کفایت می‏کند، خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی‏کند. شما می‏پندارید برادر دینی و پسر عموی نسبی من هستید، البته در مورد خویشاوندی نسبی آن را انکار نمی‏کنم ولی با آمدن اسلام پیوند جاهلیت قطع شد، اما در مورد برادر دینی بودن شما؛ راست نمی‏گویید؛ شما با کارهای خود با قرآن خدا مخالفت نمودید و شیوه برادر دینی را از بین بردید و از تحت فرمان من خارج شدید... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من، از هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شما از روی حق با آنها مخالفت نمودید (و با من بیعت کردید) ولی بعداً با مخالفت با من، آن حق را دگرگون کرده و باطل نمودید و اگر از روی باطل با مردم مخالفت کردید پس گناه آن باطل و گناه جدید مخالفت با من برگردن خود شما است، به علاوه، انگیزه مخالفت شما با مردم (برای من نبود، بلکه) به خاطر طمع به دنیا بود.
در مورد اینکه می‏گوئید: امید شما را قطع کردم و چنین معتقدید؛ خدا را شکر که عیب دینی بر من نگرفتند (زیرا قطع کردن امید آلودگان و معصیت‏کاران، جرم دینی نیست) و اما انگیزه دوری من از شما، آن چیزی است که موجب سرپیچی شما از حق و بیعت شکنی شما شد و افسار بیعت را مانند چارپایی که افسارش را پاره می‏کند پاره کردید و از گردنتان بیرون آوردید...
اما اینکه مرا از شجاعترین قهرمانان عرب خواندید و از این رو نفرین مرا مناسب شجاعت من ندانستید، بدانید که در هر مقامی و مرحله‏ای کاری مناسب است، شجاعت من در آنجاست که سخت در تنگنای دشمن قرار گیرم و خداوند دل توانمند به من بدهید و به دفاع برخیزم اما شما در مورد نفرین من نباید بی‏تابی کنید، چرا که نفرین کسی که به پندار شما، جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسی ندارد.
آنگاه علی (علیه‏السلام) آنها را چنین نفرین کرد:
خدایا! اگر طلحه و زبیر بر من ستم کرده‏اند و نسبت ناروا (جادوگری و دست داشتن در قتل عثمان و...) را به من دادند و آنچه را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شأن من دیدند و شنیدند، ولی کتمان نمودند و با تو و پیامبرت مخالفت کردند؛ پس زبیر را با بدترین وضعی بکش و خونش را در گمراهیش بریز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سخت‏ترین مجازات کیفر فرما.
خداش گفت: آمین، خدایا! مستجاب کن؛ خداش تصمیم گرفت که از آن دو نفر (طلحه و زبیر) بیزاری جوید.
اما امام علی (علیه‏السلام) فرمود: ای خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنها ابلاغ کن. خداش گفت: نه به خدا نمی‏روم مگر اینکه از خدا بخواهی و دعا کنی که مرا بی‏درنگ به سوی تو بازگرداند و مرا در مسیر خشنودی خودش در مورد تو موفق کند.
امام علی (علیه‏السلام) برای خداش همین دعا را کرد، خداش نزد طلحه و زبیر رفت و پیام امام علی (علیه‏السلام) را به آنها ابلاغ کرد سپس با شتاب به حضور علی (علیه‏السلام) بازگشت و در جنگ جمل جزء یاران امام شد و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.(828)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تعیین امام

پس از ضربت خوردن علی (علیه‏السلام)، آن حضرت مقام رهبری و امامت را برای فرزندش امام حسن (علیه‏السلام) وصیت کرد و به حسین (علیه‏السلام) و محمد بن حنیفه و همه فرزندان و روسای شیعیان و خانواده‏اش فرمود: بر این وصیت گواه باشید.
آنگاه کتاب و اسلحه خود را به امام حسن (علیه‏السلام) تحویل داد و فرمود: پسر جانم رسول خدا به من امر فرمود، که به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو بسپارم، چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وصیت کرد و کتاب و سلاحش را به من سپرد، و به من امر فرمود: که به تو امر کنم هنگامی که وفاتت فرا رسید مقام امامت را به برادرت حسین (علیه‏السلام) بسپاری.
سپس امام علی (علیه‏السلام) به پسرش حسین (علیه‏السلام) توجه کرد، در حالی که امام سجاد (علیه‏السلام) در آن هنگام حدود سه سال داشت و در کنار پدر خود بود، فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را امر کرد که مقام امامت را به این پسرت (اشاره به علی بن الحسین) بسپاری.
سپس امام علی (علیه‏السلام) دست امام سجاد (علیه‏السلام) را گرفت و فرمود: پسر عزیزم! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو نیز امر کرد، که مقام امامت را به پسرت محمد بن علی (امام باقر (علیه‏السلام)) بسپاری و به او از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و من سلام برسانی.
آنگاه امام علی (علیه‏السلام) بار دیگر به پسرش امام حسن (علیه‏السلام) متوجه شد و فرمود: پسر جانم! تو صاحب امر (امامت) و اختیاردار خون من هستی (که در مورد ابن ملجم تصمیم بگیری) تو حق داری ابن ملجم را ببخشی یا بکشی اگر او را کشتی همانگونه که او یک ضربت بر فرق سرم زد، تو نیز یک ضربت بر سر او بزن و کار ناروا نکن.(826)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، هیجان جنگ

حبه عرنی گوید: یک سال پیش از آنکه عثمان کشته شود از حذیفة بن الیمان شنیدم که می‏گفت: گویا می‏بینم که گروهی، حمیرا (عایشه) مادر شما را بر شتری سوار نموده و پیش می‏رانند و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته‏اید و قبیله ازد - که خدا بدوزخشان برد - با او هستند و نبوضبه که خدا قدمهایشان را بشکند یاران اویند. چون روز جنگ جمل فرا رسید و مردم به کارزار پرداختند جارچی امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) صدا زد (امام (علیه‏السلام) می‏فرماید:) هیچ یک از شما شروع به جنگ نکند تا من به شما فرمان دهم؛ گوید: دشمن به طرف ما تیراندازی کرد گفتیم: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ما را هدف تیر ساخته‏اند فرمود: دست نگه دارید دوباره به ما تیراندازی کردند وقتی چند نفر از ما را کشتند عرض کردیم: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ما را کشتند حضرت فرمود: احملوا علی برکة الله با پشتیبانی و برکت خدا حمله برید ما دست به حمله زدیم نیزه‏هایی بود که در بدن یکدیگر فرو می‏بریم تا جایی که اگر کسی راه می‏رفت بر روی نیزه پا می‏گذاشت. سپس جارچی امام صدا زد لیکم بالسیوف‏ با شمشیر حمله ببرید.
ما چنان با شمشیر بر کلاه آنها می‏کوفتیم که تیزی شمشیرمان کند می‏گشت سپس جارچی امام صدا زد: لیکم بالاقدام‏ پاهایشان را بزنید و قدم‏هایشان را بشکنید.
گوید: هیچ روزی بیشتر از آن روز ندیدم که ساقهای پا قطع شده باشد و من یاد سخن حذیفه افتادم که گفت: یاران او بنی ضبه‏اند و گفت: خدا قدم‏هایشان را بشکند. و دانستم که دعایش مستجاب شده است. سپس چارچی امام صدا زد لیکم بالبعیر فانه شیطان‏ کار شتر را تمام کنید که آن شیطانی است آنگاه مردی با نیزه به آن شتر زد و دیگری یکی از دستهایش را انداخت و شتر به زمین نشست و نعره‏ای کشید.
آنگاه عایشه فریاد بلندی بر آورد و همه مردم از اطرافش گریختند، چارچی امام صدا زد: زخمی‏ها را نکشید و فراریان را دنبال نکنند و هر کس به خانه خود رفت و در بر روی خود بست در امان است و هر کس اسلحه خود را زمین گذارد در امان است.(825)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، روشی صحیح

اصبغ بن نباته گوید: حارث همدانی با گروهی از شیعیان که من هم در میان آنها بودم بر حضرت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) وارد شدیم حارث که بیمار بود افتان و خیزان حرکت می‏کرد و با عصائی که در دست داشت بر زمین می‏کوفت. حضرت که او را بدین حال دید رو به او کرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام)، روزگار بر من چیره گشته و سلامتی را از من ربوده است و علاوه بر این نزاعی که اصحاب تو در خانه‏ات با یکدیگر دارند مرا بیشتر ناراحت ساخته و آتشی در درونم افروخته و مرا بیش از حد بی‏تاب و تحمل کرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چیست؟ عرض کرد: درباره تو و درباره آن سه نفری که قبل از تو بوده‏اند (ابوبکر و عمر و عثمان) بعضی از آنان درباره تو بسیار غلو و زیاده روی می‏کنند و برخی میانه رو بوده و همراه شما هستند و پاره‏ای در حال حیرت و تردید باقی مانده و به شک و دو دلی در افتاده‏اند... حضرت فرمود: بس است ای برادر همدانی؛ بدان که بهترین شیعیان من آن دسته و فرقه‏ای هستند که راه اعتدال و میانه روی را اختیار کرده‏اند... حارث گفت: پدرم و مادرم فدایت چه خوب است این کدورتی را که بر دلهای ما نشسته بزدایی و ما را در این مورد از بینش لازم برخوردار و راهنمایی کنی. حضرت فرمود: بس کن، تو مردی هستی که حق بر تو مشتبه شد. (و کارهای چشمگیر افرادی که قبل از من آمدند گرمی بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان ساخته) دین خدا به شخصیت و موقعیت افراد شناخته نمی‏شود. بلکه به علامت و نشانه حق شناخته می‏گردد و حق را بشناسی اهلش را خواهی شناخت...(824)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر

محمد حنفیه می‏گوید: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبیله بنی ضبه بیشترین کشته را داده بود چون جنگجویان از میدان جنگ گریختند. علی (علیه‏السلام) و عمار یاسر و محمد بن ابی بکر که با آن حضرت همراه بودند پیش آمدند تا به هودجی (که عایشه در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیر که به آن خورده بود چون خار پشتی می‏نمود، حضرت با عصایی که بدست داشت بر آن هودج زد و فرمودی ای حمیرا (عایشه) بگو ببینم همان طور که عثمان ابن عفان را به کشتن دادی می‏خواستی مرا هم بکشتن دهی؟ این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؟ عایشه پاسخ داد: حال که پیروز شدی گذشت کن. حضرت به برادر او محمد بن ابی بکر فرمود: بنگر ببین زخمی برداشته؟ او نگاه کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) از ضربه سلاح سالم مانده فقط تیری مقداری از پیراهنش را دریده است. حضرت فرمود: او را بردار و به خانه فرزندان خلف خزاعی (عبدالله و عثمان) انتقال بده. سپس به جارچی فرمود: صدا زند زخمی‏ها را رها کنند و آنان را نکشند و فراریان را دنبال نکنند و هر کس به خانه خود پناه برد و دربروی خود بست در امان خواهد بود.(823)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، فرار افراد امام در جنگ

در ماجرای جنگ صفین امام علی (علیه‏السلام) از فرار افراد سپاه خود به سوی معاویه و پیوندشان به سپاه معاویه با مالک اشتر (سردار پر صلابت سپاه امام علی (علیه‏السلام)) شکایت و درد دل کرد. مالک اشتر عرض کرد: ما در جنگ جمل به همراهی اهل بصره و کوفه با سپاه جمل می‏جنگیدیم و در آن جنگ وحدت نظر داشتیم ولی بعد از آن اختلاف نظر پدید آمد آنگاه اراده‏ها سست شد و آثار عدالت گم گردید. و تو ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) با مردم بر اساس عدالت رفتار می‏کنی و می‏خواهی عدالت و حق بین آنها حاکم گردد طبقه بالا و پایین جامعه از نظر تو مساوی هستند، این روش (گر چه حق است ولی) موجب فرار افرادی شده که حق و عدل به مزاجشان سازگار نیست ولی معاویه با شیوه‏های فریبکارانه خود طبقه اشرافی و ثروتمند را به دیگران مقدم می‏دارد و اکثر مردم فریفته اهل دنیا هستند از این اگر دنیا را به طور وفور در اختیار آنها قرار دهی به سوی تو می‏آیند و گردنها سوی تو خواهد آمد. جمعی از اصحاب امام علی (علیه‏السلام) نیز همین تحلیل را به آن حضرت عرض کردند. امام علی (علیه‏السلام) در پاسخ مالک فرمود: آیا به من دستور می‏دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می‏کنم استمداد جویم. سوگند به خدا تا خورشید طلوع می‏کند و ستاره‏ای در آسمان چشمک می‏زند چنین کاری نمی‏کنم.(822)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قرآن صامت ، قرآن ناطق

امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد، در حالی که کمیل بن زیاد که از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهی می‏کرد، در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود و آیه امن هو قانت اناء اللیل...(820) را با صدای دلنشین و حزین می‏خواند، کمیل در دل خود از حال این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد، بدون آنکه چیزی بر زبان براند. امام (علیه‏السلام) رو به سوی او کرد و فرمود: سر و صدای این مرد مایه حجاب تو نشود زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد! کمیل از این مسأله در تعجب فرو رفت. نخست اینکه امام (علیه‏السلام) بزودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهر الصلاح داد. ...مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که در مقابل امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ایستادند و حضرت با آنها پیکار کرد، در حالی که قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ کرده داشتند، امیرمؤمنان (علیه‏السلام) رو به کمیل کرد و در حالی که شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیانگر بر زمین افتاده بود با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود: ای کمیل! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالی که او تعجب تو را برانگیخته بود. کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد.(821)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، امام العارفین و مطالعه آسمان

یکی از اصحاب امام علی (علیه‏السلام) به نام حبة عرنی می‏گوید: شبی من و نوف در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیده بودیم در اواخر شب بود که ناگاه دیدیم علی (علیه‏السلام) در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حیران دستها را به دیوار نهاده و این آیات را تلاوت می‏کند.
ان فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب ‏
به طور مسلم در آفرینش آسمان و زمین و در آمد و رفت منظم شب و روز نشانه‏هایی (بر توانایی و حکمت حق) برای خردمندان وجود دارد.
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار‏
خرمندان آنان‏اند که در همه حال و تمام اوقات به یاد خدا هستند و ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده خدا را یاد می‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین اندیشه می‏نمایند و می‏گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی ساحت مقدست (از انجام کار لغو و بیهوده) پاک منزه است پس ما را از آتش کیفر خود نگه دار.
ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار
پروردگارا هر کسی را که به دوزخ بری سرافکنده و بی‏آبرویش کرده‏ای و ستمگران یارانی ندارند.
ربنا سمعنا منادیاً ینادی لللیمان ان آمنو بربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار‏
پروردگارا ما، نادی منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان آورید و ما ایمان آوردیم پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را در شمار نیکان از این جهان ببر.
ربنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامه انک لا تخلف المیعاد(818)‏
پروردگارا آنچه به وسیله پیامبران به ما وعده کردی به ما عنایت فرما و در روز قیامت ما را سرافکنده و شرمسار مکن که به طور قطع تو خلاف وعده نمی‏کنی.
حبه می‏گوید: علی (علیه‏السلام) در آن شب این آیات را مکرر تلاوت می‏کرد و آن چنان مجذوب مطالعه آسمان و دلباخته خالق این زیباییها و پدید آوردنده این همه عظمت و شگفتی شده و چنان از خود بی‏خود بود که گویی هوش از سرش پریده بود من و نوف هر دو در بستر آرمیده ناظر این منظره حیرتزده بودیم، که علی (علیه‏السلام) کم کم به خوابگاه من رسید. آن گاه خطاب به من فرمود: حبه خواب هستی یا بیدار؟ گفتم: بیدارم آقا، شما با این جهاد و کوشش با آن همه سوابق درخشان و خدمتهای فراوان به اسلام و یا اینکه در زهد و تقوا و عبادت بی‏نظیری چنین اشک می‏ریزی و از هیبت و خشیت خدا چنین حالی داری پس ما بیچارگان چه کنیم؟ علی چشمها را به پایین انداخت و شروع به گریه کرد و آن گاه به من فرمود:
ای حبه: همگی ما در برابر خدا ایستگاهی داریم و هیچ یک از اعمال ما بر او پوشیده نیست. ای حبه: به طور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است. ای حبه هیچ چیز نمی‏تواند من و تو را از خداوند پنهان دارد. آن گاه حضرت رفیقم نوف را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای نوف! خوابی؟
- نه یا امیرالمؤمنین خواب نیستم حالت حیرت‏انگیز و شگفت آور شما موجب شد که امشب فراوان گریستم.
فرمود: ای نوف: اگر امشب از خوف خدا فراوان گریه کردی فردا در برابر خدا چشمانت روشن خواهد شد. ای نوف هیچ قطره از اشکی از دیدگان کسی از خشیت خدا جاری نمی‏شود مگر آنکه دریاهایی از آتش را خاموش می‏کند و آخرین جمله‏ای که از خدا در ترک انجام مسئولیتها بترسد! آنگاه از برابر ما گذشت در حالی که با خود زمزمه می‏کرد و می‏گفت:
خدایا! ای کاش می‏دانستم هنگامی که غافلم، آیا تو از من اعراض کرده‏ای یا به من توجه داری. و ای کاش می‏دانستم که با این خواب طولانی؛ و کوتاهی در سپاسگزاری نعمتهایت حالم در نزد تو چگونه است.
نوف گوید: به خدا قسم علی (علیه‏السلام) تا صبح در همین حال بود.(819)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تقسیم جام طلا و نقره از بیت المال

روزی قنبر، غلام امام علی (علیه‏السلام) نزد آن حضرت آمد و از ظرفهای طلا و نقره که به عنوان بیت المال آورده بودند خبر داد در مسیر راه قنبر به علی (علیه‏السلام) عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) تو هر چه به بیت المال آمده چیزی را برای خود ذخیره نمی‏کنی و همه آن را تقسیم می‏نمایی پیشنهاد می‏کنم از این جامها مقداری را برای خود ذخیره کنی.
امال علی (علیه‏السلام) به او فرمود: ویحک یا قنبر! لقد احببت بیتی ناراً عظیمة؛ وای بر تو ای قنبر! همان دوست داری که آتش عظیمی را وارد خانه‏ام کنی.
آنگاه شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و با چندین ضربه آن ظروف طلایی و نقره‏ای را قطعه قطعه کرد، سپس مردم را به حضور طلبید و به آنها فرمود: این ریزه‏های طلا و نقره بر اساس سهمیه بندی تقسیم کنید، حتی خورده ریزه‏های ناچیز باقی مانده را دستور داد تا تقسیم نمایند.(817)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تقسیم بیت المال

حضرت امیرمؤمنان (علیه‏السلام) همه بیت المال مسلمین را به طور مساوی بدون تبعیض تقسیم می‏کرد، و در هر روز جمعه محل بیت المال خود را جارو می‏نمود و دو رکعت نماز در آن محل می‏خواند و می‏گفت: تا این زمین در روز قیامت گواهی دهد که من بیت المال را برای خود ذخیره نکردم و به طور مساوی آن را تقسیم نمودم.(816)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ازدواج جوانان

امام صادق (علیه‏السلام) فرمود: مردی را با دست خود استمناء کرده بود گرفته و او را به حضرت امام علی (علیه‏السلام) آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد که دست او سرخ شد. سپس از بیت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت، بر اساس این روایت امام علی (علیه‏السلام) برای جلوگیری از فساد هم از شیوه روبنایی استفاده کرد (زدن و تأدیب آن مرد) و هم از شیوه زیربنایی که وسائل ازدواج او را فراهم نمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، غیب گویی ستاره شناس در محضر حضرت

در حالی که علی (علیه‏السلام) به همراه سپاه خویش روانه جنگ معروف نهروان بود. ستاره‏شناسی به نام مسافر بن عفیف با عجله خود را به آن حضرت رسانید و عرض کرد: اوضاع کواکب بر این دلالت دارد که اگر کسی در این ساعت حرکت کند از دشمن شکست می‏خورد. علی (علیه‏السلام) فرمود: این ادعا، با قرآن که می‏فرماید: (غیر از خدا کسی بر غیب و نهان آسمانها زمین آگاه نیست)(814)سازگار نیست و تو با چنین عقیده‏ای خود را از خداوند بی‏نیاز کرده‏ای!
سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: از ستاره‏شناسی جز آن مقداری که برای شناختن راههای بیابان و دریا، لازم است خودداری کنید زیرا چنین ادعاهایی انسان را به غیب گویی می‏کشاند. غیب گویی هم در ردیف جادوگری است و جادوگر نیز در ردیف کافر قرار دارد و جایگاه کافر هم، آتش دوزخ خواهد بود.
آنگاه حضرت یاران خود را مخاطب قرار داد و ضمن توکل بر خدا دستور داد آنان بنام خدا به راه خود ادامه دادند و در جنگ پیروز و سرافراز هم گردیدند.(815)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، امام فقیر نبود انفاق گر کاملی بود

به امام علی (علیه‏السلام) خبر رسید که: طلحه و زبیر گفته‏اند: علی (علیه‏السلام) مال و ثروت ندارد و فقیر است. این خبر به علی (علیه‏السلام) گران آمد به نمایندگان خود فرمود: همه محصول باغهای خودم را در جا جمع کنید. نمایندگان هنگام محصول، همه محصولات را جمع کردند و به دستور امام آنها را فروختند و پول آنها صد هزار درهم گردید. امیرمؤمنان (علیه‏السلام) آن پولها را در روبروی خود بر زمین ریخت و پیام بر طلحه و زبیر فرستاد و آنها را در آنجا حاضر کرد آنگاه فرمود: (‏هذا المال و الله لی لیس لا حد فیه شیی؛ این پولها سوگند به خدا مال شخصی من است که از دسترنج خود بدست آوردم نه از بیت المال مسلمین و هیچ کس در آن حق ندارند.)
آنها می‏دانستند که حضرت علی (علیه‏السلام) دروغ نمی‏گوید: دریافتند که علی (علیه‏السلام) صاحب اموال بسیار است که از حضور علی (علیه‏السلام) بیرون آمدند و به یکدیگر گفتند: علی (علیه‏السلام) فقیر نیست بلکه صاحب ثروت می‏باشد.(813)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تواضع حضرت علی

از امام صادق (علیه‏السلام) منقول است: یک روز حضرت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در حالی که سوار بر مرکبی بود به طرف اصحاب خود حرکت کرد تا به آنها پیوست. آنان نیز گرد علی (علیه‏السلام) جمع شدند و وقتی حضرت می‏خواست بجایی برود آنان از عقب سر او حرکت کردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و دید اصحاب از عقب سر او حرکت می‏کنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آیا کاری دارید؟ پاسخ دادند: حاجتی ندارند اما دوست دارند در رکاب آن حضرت باشند حضرت این نوع تشریفات و احترام را نپسندید و به آنان دستور بازگشت داد و چنین تشریفاتی را موجب فساد راکب و ذلت و زبونی افراد پیاده رو دانست و پس از آن دستور حرکت داد چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گردید زیرا صدای کفش‏های عقب سر افراد، دلهای طمعکار آنها را آلوده می‏کند.(812)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، علی و رنجهای حکومت داری

روزی شخصی یهودی از علی (علیه‏السلام) راجع به امتحانات الهی آن حضرت سؤال کرد: حضرت فرازهایی از امتحانات الهی خود را برای وی توضیح داد، البته در بیان این وقایع حضرت دقیقاً مسائل اجتماعی و رفتار اصحاب و یاران خود را بیان می‏نماید که از جمله آنها این بود که:
... ای برادر یهودی کسانی که با من بیعت کرده بودند چون دیدند مقاصد شخصی آنان به دست من انجام نمی‏شود بوسیله آن زن (عایشه) بر من شوریدند، با اینکه از طرف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصی بر او بودم او را بر شتری سوار کردند... این زن (مردم آن شهر) آنان را از شهر بیرون کشید، ندانسته و دیوانه وار شمشیر آختند و نفهمیده تیرها پرتاب کردند. من در کار آنان میان دو مشکل قرار داشتم که هیچ یک را دوست نداشتم؛ اگر دست نگه می‏داشتم آنان از شورش باز نمی‏گشتند... و اگر ایستادگی می‏کردم کار بجایی می‏کشید که نمی‏خواستم. لذا پیش از هر چیز حجت را بر آنان تمام کردم... به آن زن پیشنهاد کردم به خانه‏اش باز گردد و مردمی که در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بیعت را که با من دارند به پایان برسانند و پیمانی را که از خداوند در گردن آنان است را نشکنند و تمام قدرت خود را به نفع آنان در اختیارشان گذاشتم... ولی جز بر نادانی و سرکشی و گمراهی آنها نیافزود چون دیدم جز جنگ هیچ پیشنهادی را نمی‏پذیرند بر مرکب جنگ سوار شدم... و به جنگی که در ابتدا مایل نبودم عاقبت الامر دچار آن می‏شدم... واسطه‏ها فرستادم و به سوی آنان سفر نمودم و عذرشان را پذیرفتم، تهدیدشان نمودم، هر چه را که از من می‏خواستند متعهد شدم، و هر چه راهم که نمی‏خواستند خودم پیشنهاد نمودم ولی چون به جز جنگ هوای دیگری در سر نداشتند بناچار جنگ کردم...(811)
علی (علیه‏السلام) در این پرسش و پاسخ یهودی به روند زندگی خود که در مسیر اطاعت محض الهی بوده اشاره می‏فرماید، که از لحاظ کیفیت نقل تاریخی؛ می‏توان آن را در نوع خود بدون شائبه تحریف تلقی نمود و در لابلای گفتار آن حضرت نقطه پر نور آن، همانا مظلومیت امیرمؤمنان (علیه‏السلام) است که جان شیعیانش را می‏گدازد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0