زندگاني امام علي ، پیام رسانی که عاقبت به خیر شد
قبل از جنگ جمل طلحه و زبیر یکی از یاران خود را بنام خداش برای ابلاغ پیامشان به علی (علیهالسلام) نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: ای خداش، ما تو را نزد مردی میفرستیم که خود و خاندانش را از سالها قبل، به جادوگری و غیب گویی میشناسیم...
مواظب باش سخن علی (علیهالسلام) تو را نفریبد بلکه با او ستیز میکنی تا حق را بر او آشکار سازی... مبادا ادعای علی (علیهالسلام) و گفتههای او، تو را تحت تأثیر خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان که یکی از راههای فریب دادن علی (علیهالسلام) این است که با آوردن خوردنی و نوشیدنی و عسل و روغن و خلوت کردن با مردم، آنها را فریب میدهد مبادا از غذای او بخوری و تو باید از همه این امور دوری کن و به یاری خدا به سوی او برو، هنگامی که او را دیدی آیه سخره(827) را بخوان و از نیرنگ او و نیرنگ شیطان به خدا پناه ببر! وقتی به حضور او رسیدی با تمام توجه به او نگاه کن... آنگاه این طالب را از جانب ما به او بگو:
دو برادر دینی، تو و دو پسر عموی نسبی، تو را سوگند میدهند که قطع رحم نکنی؛ آیا نمیدانی که ما از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبری تو با مردم و اقوام خود مخالفت کردیم و از آنها بریدیم، اکنون که تو زمام امور رهبری را به دست گرفتهای احترام ما را ضایع کردی و امیدمان را قطع کردی... این را بدان آن کسی که (مانند عمار یاسر و...) تو را از ما و همسوئی با ما منصرف میکند، سودش برای تو از ما کمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سستتر میباشد.
به ما خبر رسید که به ما بیاحترامی کردهای و ما را نفرین نمودهای، چه چیز تو را بر این کار روا داشت با اینکه ما تو را از شجاعترین قهرمانان عرب میدانستیم (نفرین کار آدم شجاع نیست) تو نفرین بر ما را کار معمولی خود قرار دادهای و میپنداری نفرین تو، ما را شکست میدهد.
خداش، وقتی به ما رسید طبق دستور آنها آیه سخره را خواند، امام علی (علیهالسلام) تا او را دید خندید و فرمود: ای برادر عبد قیس بیا نزدیک، خداش گفت: جا وسیع است ولی من آمدم پیامی را به شما برسانم. امام علی (علیهالسلام) فرمود: بفرمائید چیزی بخورید... خداش گفت: نیازی به آنچه گفتی ندارم. امام علی (علیهالسلام) فرمود: میخواهی با تو در جای خلوت بنشینم تا اگر راز داری به من بگویی. خداش گفت: رازی ندارم هر رازی برای من آشکار است.
آنگاه امام (علیهالسلام) او را قسم داد: که آیا زبیر به تو سفارش نکرد که از این اموری که من به تو پیشنهاد کردم دوری کنی؟ خداش گفت: همین طور است که میفرمایی؛ آنگاه امام علی (علیهالسلام) اشاره به خواندن آیه سخره توسط او کرد و فرمود: آیا زبیر به تو نگفت چنین کنی، خداش گفت: آری، امام علی (علیهالسلام) فرمود: آن آیه را دوباره بخوان. خداش آن آیه را خواند. امام علی (علیهالسلام) مکرر به خداش فرمود: آن آیه را بخوان، او آیه را میخواند، علی (علیهالسلام) غلطهای او را تصحیح میکرد، او تا هفتاد بار آن آیه را خواند.
خداش پیش خود گفت: عجبا! چرا امیرمؤمنان دستور تکرار آیه را میدهد؛ آنگاه امام علی (علیهالسلام) به خداش فرمود: آیا احساس نمیکنی که دلت آرامش یافته است؟
خداش گفت: آری بخدا سوگند دلم آرامش یافت.
امام علی (علیهالسلام) فرمود: اکنون بگو آن دو نفر، چه پیامی را توسط تو،
برای من فرستادهاند؟ خداش پیام آنها را به امام علی (علیهالسلام) رساند.
آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پیام مرا به آنها برسان. (خلاصه پاسخ امام چنین است). به آنها بگو: گفتار خود شما، برای استدلال بر محکومیت شما کفایت میکند، خداوند گروه ستمگران را هدایت نمیکند. شما میپندارید برادر دینی و پسر عموی نسبی من هستید، البته در مورد خویشاوندی نسبی آن را انکار نمیکنم ولی با آمدن اسلام پیوند جاهلیت قطع شد، اما در مورد برادر دینی بودن شما؛ راست نمیگویید؛ شما با کارهای خود با قرآن خدا مخالفت نمودید و شیوه برادر دینی را از بین بردید و از تحت فرمان من خارج شدید... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من، از هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شما از روی حق با آنها مخالفت نمودید (و با من بیعت کردید) ولی بعداً با مخالفت با من، آن حق را دگرگون کرده و باطل نمودید و اگر از روی باطل با مردم مخالفت کردید پس گناه آن باطل و گناه جدید مخالفت با من برگردن خود شما است، به علاوه، انگیزه مخالفت شما با مردم (برای من نبود، بلکه) به خاطر طمع به دنیا بود.
در مورد اینکه میگوئید: امید شما را قطع کردم و چنین معتقدید؛ خدا را شکر که عیب دینی بر من نگرفتند (زیرا قطع کردن امید آلودگان و معصیتکاران، جرم دینی نیست) و اما انگیزه دوری من از شما، آن چیزی است که موجب سرپیچی شما از حق و بیعت شکنی شما شد و افسار بیعت را مانند چارپایی که افسارش را پاره میکند پاره کردید و از گردنتان بیرون آوردید...
اما اینکه مرا از شجاعترین قهرمانان عرب خواندید و از این رو نفرین مرا مناسب شجاعت من ندانستید، بدانید که در هر مقامی و مرحلهای کاری مناسب است، شجاعت من در آنجاست که سخت در تنگنای دشمن قرار گیرم و خداوند دل توانمند به من بدهید و به دفاع برخیزم اما شما در مورد نفرین من نباید بیتابی کنید، چرا که نفرین کسی که به پندار شما، جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسی ندارد.
آنگاه علی (علیهالسلام) آنها را چنین نفرین کرد:
خدایا! اگر طلحه و زبیر بر من ستم کردهاند و نسبت ناروا (جادوگری و دست داشتن در قتل عثمان و...) را به من دادند و آنچه را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شأن من دیدند و شنیدند، ولی کتمان نمودند و با تو و پیامبرت مخالفت کردند؛ پس زبیر را با بدترین وضعی بکش و خونش را در گمراهیش بریز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سختترین مجازات کیفر فرما.
خداش گفت: آمین، خدایا! مستجاب کن؛ خداش تصمیم گرفت که از آن دو نفر (طلحه و زبیر) بیزاری جوید.
اما امام علی (علیهالسلام) فرمود: ای خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنها ابلاغ کن. خداش گفت: نه به خدا نمیروم مگر اینکه از خدا بخواهی و دعا کنی که مرا بیدرنگ به سوی تو بازگرداند و مرا در مسیر خشنودی خودش در مورد تو موفق کند.
امام علی (علیهالسلام) برای خداش همین دعا را کرد، خداش نزد طلحه و زبیر رفت و پیام امام علی (علیهالسلام) را به آنها ابلاغ کرد سپس با شتاب به حضور علی (علیهالسلام) بازگشت و در جنگ جمل جزء یاران امام شد و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.(828)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
پس از ضربت خوردن علی (علیهالسلام)، آن حضرت مقام رهبری و امامت را برای فرزندش امام حسن (علیهالسلام) وصیت کرد و به حسین (علیهالسلام) و محمد بن حنیفه و همه فرزندان و روسای شیعیان و خانوادهاش فرمود: بر این وصیت گواه باشید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حبه عرنی گوید: یک سال پیش از آنکه عثمان کشته شود از حذیفة بن الیمان شنیدم که میگفت: گویا میبینم که گروهی، حمیرا (عایشه) مادر شما را بر شتری سوار نموده و پیش میرانند و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفتهاید و قبیله ازد - که خدا بدوزخشان برد - با او هستند و نبوضبه که خدا قدمهایشان را بشکند یاران اویند. چون روز جنگ جمل فرا رسید و مردم به کارزار پرداختند جارچی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صدا زد (امام (علیهالسلام) میفرماید:) هیچ یک از شما شروع به جنگ نکند تا من به شما فرمان دهم؛ گوید: دشمن به طرف ما تیراندازی کرد گفتیم: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) ما را هدف تیر ساختهاند فرمود: دست نگه دارید دوباره به ما تیراندازی کردند وقتی چند نفر از ما را کشتند عرض کردیم: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) ما را کشتند حضرت فرمود: احملوا علی برکة الله با پشتیبانی و برکت خدا حمله برید ما دست به حمله زدیم نیزههایی بود که در بدن یکدیگر فرو میبریم تا جایی که اگر کسی راه میرفت بر روی نیزه پا میگذاشت. سپس جارچی امام صدا زد لیکم بالسیوف با شمشیر حمله ببرید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اصبغ بن نباته گوید: حارث همدانی با گروهی از شیعیان که من هم در میان آنها بودم بر حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وارد شدیم حارث که بیمار بود افتان و خیزان حرکت میکرد و با عصائی که در دست داشت بر زمین میکوفت. حضرت که او را بدین حال دید رو به او کرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام)، روزگار بر من چیره گشته و سلامتی را از من ربوده است و علاوه بر این نزاعی که اصحاب تو در خانهات با یکدیگر دارند مرا بیشتر ناراحت ساخته و آتشی در درونم افروخته و مرا بیش از حد بیتاب و تحمل کرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چیست؟ عرض کرد: درباره تو و درباره آن سه نفری که قبل از تو بودهاند (ابوبکر و عمر و عثمان) بعضی از آنان درباره تو بسیار غلو و زیاده روی میکنند و برخی میانه رو بوده و همراه شما هستند و پارهای در حال حیرت و تردید باقی مانده و به شک و دو دلی در افتادهاند... حضرت فرمود: بس است ای برادر همدانی؛ بدان که بهترین شیعیان من آن دسته و فرقهای هستند که راه اعتدال و میانه روی را اختیار کردهاند... حارث گفت: پدرم و مادرم فدایت چه خوب است این کدورتی را که بر دلهای ما نشسته بزدایی و ما را در این مورد از بینش لازم برخوردار و راهنمایی کنی. حضرت فرمود: بس کن، تو مردی هستی که حق بر تو مشتبه شد. (و کارهای چشمگیر افرادی که قبل از من آمدند گرمی بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان ساخته) دین خدا به شخصیت و موقعیت افراد شناخته نمیشود. بلکه به علامت و نشانه حق شناخته میگردد و حق را بشناسی اهلش را خواهی شناخت...(824) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد حنفیه میگوید: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبیله بنی ضبه بیشترین کشته را داده بود چون جنگجویان از میدان جنگ گریختند. علی (علیهالسلام) و عمار یاسر و محمد بن ابی بکر که با آن حضرت همراه بودند پیش آمدند تا به هودجی (که عایشه در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیر که به آن خورده بود چون خار پشتی مینمود، حضرت با عصایی که بدست داشت بر آن هودج زد و فرمودی ای حمیرا (عایشه) بگو ببینم همان طور که عثمان ابن عفان را به کشتن دادی میخواستی مرا هم بکشتن دهی؟ این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؟ عایشه پاسخ داد: حال که پیروز شدی گذشت کن. حضرت به برادر او محمد بن ابی بکر فرمود: بنگر ببین زخمی برداشته؟ او نگاه کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از ضربه سلاح سالم مانده فقط تیری مقداری از پیراهنش را دریده است. حضرت فرمود: او را بردار و به خانه فرزندان خلف خزاعی (عبدالله و عثمان) انتقال بده. سپس به جارچی فرمود: صدا زند زخمیها را رها کنند و آنان را نکشند و فراریان را دنبال نکنند و هر کس به خانه خود پناه برد و دربروی خود بست در امان خواهد بود.(823) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در ماجرای جنگ صفین امام علی (علیهالسلام) از فرار افراد سپاه خود به سوی معاویه و پیوندشان به سپاه معاویه با مالک اشتر (سردار پر صلابت سپاه امام علی (علیهالسلام)) شکایت و درد دل کرد. مالک اشتر عرض کرد: ما در جنگ جمل به همراهی اهل بصره و کوفه با سپاه جمل میجنگیدیم و در آن جنگ وحدت نظر داشتیم ولی بعد از آن اختلاف نظر پدید آمد آنگاه ارادهها سست شد و آثار عدالت گم گردید. و تو ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) با مردم بر اساس عدالت رفتار میکنی و میخواهی عدالت و حق بین آنها حاکم گردد طبقه بالا و پایین جامعه از نظر تو مساوی هستند، این روش (گر چه حق است ولی) موجب فرار افرادی شده که حق و عدل به مزاجشان سازگار نیست ولی معاویه با شیوههای فریبکارانه خود طبقه اشرافی و ثروتمند را به دیگران مقدم میدارد و اکثر مردم فریفته اهل دنیا هستند از این اگر دنیا را به طور وفور در اختیار آنها قرار دهی به سوی تو میآیند و گردنها سوی تو خواهد آمد. جمعی از اصحاب امام علی (علیهالسلام) نیز همین تحلیل را به آن حضرت عرض کردند. امام علی (علیهالسلام) در پاسخ مالک فرمود: آیا به من دستور میدهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت میکنم استمداد جویم. سوگند به خدا تا خورشید طلوع میکند و ستارهای در آسمان چشمک میزند چنین کاری نمیکنم.(822) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد، در حالی که کمیل بن زیاد که از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهی میکرد، در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود و آیه امن هو قانت اناء اللیل...(820) را با صدای دلنشین و حزین میخواند، کمیل در دل خود از حال این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد، بدون آنکه چیزی بر زبان براند. امام (علیهالسلام) رو به سوی او کرد و فرمود: سر و صدای این مرد مایه حجاب تو نشود زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد! کمیل از این مسأله در تعجب فرو رفت. نخست اینکه امام (علیهالسلام) بزودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهر الصلاح داد. ...مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که در مقابل امیرمؤمنان (علیهالسلام) ایستادند و حضرت با آنها پیکار کرد، در حالی که قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ کرده داشتند، امیرمؤمنان (علیهالسلام) رو به کمیل کرد و در حالی که شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیانگر بر زمین افتاده بود با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود: ای کمیل! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالی که او تعجب تو را برانگیخته بود. کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد.(821) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از اصحاب امام علی (علیهالسلام) به نام حبة عرنی میگوید: شبی من و نوف در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیده بودیم در اواخر شب بود که ناگاه دیدیم علی (علیهالسلام) در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حیران دستها را به دیوار نهاده و این آیات را تلاوت میکند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی قنبر، غلام امام علی (علیهالسلام) نزد آن حضرت آمد و از ظرفهای طلا و نقره که به عنوان بیت المال آورده بودند خبر داد در مسیر راه قنبر به علی (علیهالسلام) عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) تو هر چه به بیت المال آمده چیزی را برای خود ذخیره نمیکنی و همه آن را تقسیم مینمایی پیشنهاد میکنم از این جامها مقداری را برای خود ذخیره کنی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امیرمؤمنان (علیهالسلام) همه بیت المال مسلمین را به طور مساوی بدون تبعیض تقسیم میکرد، و در هر روز جمعه محل بیت المال خود را جارو مینمود و دو رکعت نماز در آن محل میخواند و میگفت: تا این زمین در روز قیامت گواهی دهد که من بیت المال را برای خود ذخیره نکردم و به طور مساوی آن را تقسیم نمودم.(816) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: مردی را با دست خود استمناء کرده بود گرفته و او را به حضرت امام علی (علیهالسلام) آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد که دست او سرخ شد. سپس از بیت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت، بر اساس این روایت امام علی (علیهالسلام) برای جلوگیری از فساد هم از شیوه روبنایی استفاده کرد (زدن و تأدیب آن مرد) و هم از شیوه زیربنایی که وسائل ازدواج او را فراهم نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در حالی که علی (علیهالسلام) به همراه سپاه خویش روانه جنگ معروف نهروان بود. ستارهشناسی به نام مسافر بن عفیف با عجله خود را به آن حضرت رسانید و عرض کرد: اوضاع کواکب بر این دلالت دارد که اگر کسی در این ساعت حرکت کند از دشمن شکست میخورد. علی (علیهالسلام) فرمود: این ادعا، با قرآن که میفرماید: (غیر از خدا کسی بر غیب و نهان آسمانها زمین آگاه نیست)(814)سازگار نیست و تو با چنین عقیدهای خود را از خداوند بینیاز کردهای! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به امام علی (علیهالسلام) خبر رسید که: طلحه و زبیر گفتهاند: علی (علیهالسلام) مال و ثروت ندارد و فقیر است. این خبر به علی (علیهالسلام) گران آمد به نمایندگان خود فرمود: همه محصول باغهای خودم را در جا جمع کنید. نمایندگان هنگام محصول، همه محصولات را جمع کردند و به دستور امام آنها را فروختند و پول آنها صد هزار درهم گردید. امیرمؤمنان (علیهالسلام) آن پولها را در روبروی خود بر زمین ریخت و پیام بر طلحه و زبیر فرستاد و آنها را در آنجا حاضر کرد آنگاه فرمود: (هذا المال و الله لی لیس لا حد فیه شیی؛ این پولها سوگند به خدا مال شخصی من است که از دسترنج خود بدست آوردم نه از بیت المال مسلمین و هیچ کس در آن حق ندارند.) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از امام صادق (علیهالسلام) منقول است: یک روز حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در حالی که سوار بر مرکبی بود به طرف اصحاب خود حرکت کرد تا به آنها پیوست. آنان نیز گرد علی (علیهالسلام) جمع شدند و وقتی حضرت میخواست بجایی برود آنان از عقب سر او حرکت کردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و دید اصحاب از عقب سر او حرکت میکنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آیا کاری دارید؟ پاسخ دادند: حاجتی ندارند اما دوست دارند در رکاب آن حضرت باشند حضرت این نوع تشریفات و احترام را نپسندید و به آنان دستور بازگشت داد و چنین تشریفاتی را موجب فساد راکب و ذلت و زبونی افراد پیاده رو دانست و پس از آن دستور حرکت داد چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گردید زیرا صدای کفشهای عقب سر افراد، دلهای طمعکار آنها را آلوده میکند.(812) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی شخصی یهودی از علی (علیهالسلام) راجع به امتحانات الهی آن حضرت سؤال کرد: حضرت فرازهایی از امتحانات الهی خود را برای وی توضیح داد، البته در بیان این وقایع حضرت دقیقاً مسائل اجتماعی و رفتار اصحاب و یاران خود را بیان مینماید که از جمله آنها این بود که: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، تعیین امام
آنگاه کتاب و اسلحه خود را به امام حسن (علیهالسلام) تحویل داد و فرمود: پسر جانم رسول خدا به من امر فرمود، که به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو بسپارم، چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وصیت کرد و کتاب و سلاحش را به من سپرد، و به من امر فرمود: که به تو امر کنم هنگامی که وفاتت فرا رسید مقام امامت را به برادرت حسین (علیهالسلام) بسپاری.
سپس امام علی (علیهالسلام) به پسرش حسین (علیهالسلام) توجه کرد، در حالی که امام سجاد (علیهالسلام) در آن هنگام حدود سه سال داشت و در کنار پدر خود بود، فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را امر کرد که مقام امامت را به این پسرت (اشاره به علی بن الحسین) بسپاری.
سپس امام علی (علیهالسلام) دست امام سجاد (علیهالسلام) را گرفت و فرمود: پسر عزیزم! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو نیز امر کرد، که مقام امامت را به پسرت محمد بن علی (امام باقر (علیهالسلام)) بسپاری و به او از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و من سلام برسانی.
آنگاه امام علی (علیهالسلام) بار دیگر به پسرش امام حسن (علیهالسلام) متوجه شد و فرمود: پسر جانم! تو صاحب امر (امامت) و اختیاردار خون من هستی (که در مورد ابن ملجم تصمیم بگیری) تو حق داری ابن ملجم را ببخشی یا بکشی اگر او را کشتی همانگونه که او یک ضربت بر فرق سرم زد، تو نیز یک ضربت بر سر او بزن و کار ناروا نکن.(826)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، هیجان جنگ
ما چنان با شمشیر بر کلاه آنها میکوفتیم که تیزی شمشیرمان کند میگشت سپس جارچی امام صدا زد: لیکم بالاقدام پاهایشان را بزنید و قدمهایشان را بشکنید.
گوید: هیچ روزی بیشتر از آن روز ندیدم که ساقهای پا قطع شده باشد و من یاد سخن حذیفه افتادم که گفت: یاران او بنی ضبهاند و گفت: خدا قدمهایشان را بشکند. و دانستم که دعایش مستجاب شده است. سپس چارچی امام صدا زد لیکم بالبعیر فانه شیطان کار شتر را تمام کنید که آن شیطانی است آنگاه مردی با نیزه به آن شتر زد و دیگری یکی از دستهایش را انداخت و شتر به زمین نشست و نعرهای کشید.
آنگاه عایشه فریاد بلندی بر آورد و همه مردم از اطرافش گریختند، چارچی امام صدا زد: زخمیها را نکشید و فراریان را دنبال نکنند و هر کس به خانه خود رفت و در بر روی خود بست در امان است و هر کس اسلحه خود را زمین گذارد در امان است.(825)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، روشی صحیح
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، فرار افراد امام در جنگ
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، قرآن صامت ، قرآن ناطق
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، امام العارفین و مطالعه آسمان
ان فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب
به طور مسلم در آفرینش آسمان و زمین و در آمد و رفت منظم شب و روز نشانههایی (بر توانایی و حکمت حق) برای خردمندان وجود دارد.
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار
خرمندان آناناند که در همه حال و تمام اوقات به یاد خدا هستند و ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده خدا را یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین اندیشه مینمایند و میگویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی ساحت مقدست (از انجام کار لغو و بیهوده) پاک منزه است پس ما را از آتش کیفر خود نگه دار.
ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار
پروردگارا هر کسی را که به دوزخ بری سرافکنده و بیآبرویش کردهای و ستمگران یارانی ندارند.
ربنا سمعنا منادیاً ینادی لللیمان ان آمنو بربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار
پروردگارا ما، نادی منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان آورید و ما ایمان آوردیم پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را در شمار نیکان از این جهان ببر.
ربنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامه انک لا تخلف المیعاد(818)
پروردگارا آنچه به وسیله پیامبران به ما وعده کردی به ما عنایت فرما و در روز قیامت ما را سرافکنده و شرمسار مکن که به طور قطع تو خلاف وعده نمیکنی.
حبه میگوید: علی (علیهالسلام) در آن شب این آیات را مکرر تلاوت میکرد و آن چنان مجذوب مطالعه آسمان و دلباخته خالق این زیباییها و پدید آوردنده این همه عظمت و شگفتی شده و چنان از خود بیخود بود که گویی هوش از سرش پریده بود من و نوف هر دو در بستر آرمیده ناظر این منظره حیرتزده بودیم، که علی (علیهالسلام) کم کم به خوابگاه من رسید. آن گاه خطاب به من فرمود: حبه خواب هستی یا بیدار؟ گفتم: بیدارم آقا، شما با این جهاد و کوشش با آن همه سوابق درخشان و خدمتهای فراوان به اسلام و یا اینکه در زهد و تقوا و عبادت بینظیری چنین اشک میریزی و از هیبت و خشیت خدا چنین حالی داری پس ما بیچارگان چه کنیم؟ علی چشمها را به پایین انداخت و شروع به گریه کرد و آن گاه به من فرمود:
ای حبه: همگی ما در برابر خدا ایستگاهی داریم و هیچ یک از اعمال ما بر او پوشیده نیست. ای حبه: به طور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است. ای حبه هیچ چیز نمیتواند من و تو را از خداوند پنهان دارد. آن گاه حضرت رفیقم نوف را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای نوف! خوابی؟
- نه یا امیرالمؤمنین خواب نیستم حالت حیرتانگیز و شگفت آور شما موجب شد که امشب فراوان گریستم.
فرمود: ای نوف: اگر امشب از خوف خدا فراوان گریه کردی فردا در برابر خدا چشمانت روشن خواهد شد. ای نوف هیچ قطره از اشکی از دیدگان کسی از خشیت خدا جاری نمیشود مگر آنکه دریاهایی از آتش را خاموش میکند و آخرین جملهای که از خدا در ترک انجام مسئولیتها بترسد! آنگاه از برابر ما گذشت در حالی که با خود زمزمه میکرد و میگفت:
خدایا! ای کاش میدانستم هنگامی که غافلم، آیا تو از من اعراض کردهای یا به من توجه داری. و ای کاش میدانستم که با این خواب طولانی؛ و کوتاهی در سپاسگزاری نعمتهایت حالم در نزد تو چگونه است.
نوف گوید: به خدا قسم علی (علیهالسلام) تا صبح در همین حال بود.(819)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، تقسیم جام طلا و نقره از بیت المال
امال علی (علیهالسلام) به او فرمود: ویحک یا قنبر! لقد احببت بیتی ناراً عظیمة؛ وای بر تو ای قنبر! همان دوست داری که آتش عظیمی را وارد خانهام کنی.
آنگاه شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و با چندین ضربه آن ظروف طلایی و نقرهای را قطعه قطعه کرد، سپس مردم را به حضور طلبید و به آنها فرمود: این ریزههای طلا و نقره بر اساس سهمیه بندی تقسیم کنید، حتی خورده ریزههای ناچیز باقی مانده را دستور داد تا تقسیم نمایند.(817)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، تقسیم بیت المال
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ازدواج جوانان
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، غیب گویی ستاره شناس در محضر حضرت
سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: از ستارهشناسی جز آن مقداری که برای شناختن راههای بیابان و دریا، لازم است خودداری کنید زیرا چنین ادعاهایی انسان را به غیب گویی میکشاند. غیب گویی هم در ردیف جادوگری است و جادوگر نیز در ردیف کافر قرار دارد و جایگاه کافر هم، آتش دوزخ خواهد بود.
آنگاه حضرت یاران خود را مخاطب قرار داد و ضمن توکل بر خدا دستور داد آنان بنام خدا به راه خود ادامه دادند و در جنگ پیروز و سرافراز هم گردیدند.(815)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، امام فقیر نبود انفاق گر کاملی بود
آنها میدانستند که حضرت علی (علیهالسلام) دروغ نمیگوید: دریافتند که علی (علیهالسلام) صاحب اموال بسیار است که از حضور علی (علیهالسلام) بیرون آمدند و به یکدیگر گفتند: علی (علیهالسلام) فقیر نیست بلکه صاحب ثروت میباشد.(813)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، تواضع حضرت علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، علی و رنجهای حکومت داری
... ای برادر یهودی کسانی که با من بیعت کرده بودند چون دیدند مقاصد شخصی آنان به دست من انجام نمیشود بوسیله آن زن (عایشه) بر من شوریدند، با اینکه از طرف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصی بر او بودم او را بر شتری سوار کردند... این زن (مردم آن شهر) آنان را از شهر بیرون کشید، ندانسته و دیوانه وار شمشیر آختند و نفهمیده تیرها پرتاب کردند. من در کار آنان میان دو مشکل قرار داشتم که هیچ یک را دوست نداشتم؛ اگر دست نگه میداشتم آنان از شورش باز نمیگشتند... و اگر ایستادگی میکردم کار بجایی میکشید که نمیخواستم. لذا پیش از هر چیز حجت را بر آنان تمام کردم... به آن زن پیشنهاد کردم به خانهاش باز گردد و مردمی که در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بیعت را که با من دارند به پایان برسانند و پیمانی را که از خداوند در گردن آنان است را نشکنند و تمام قدرت خود را به نفع آنان در اختیارشان گذاشتم... ولی جز بر نادانی و سرکشی و گمراهی آنها نیافزود چون دیدم جز جنگ هیچ پیشنهادی را نمیپذیرند بر مرکب جنگ سوار شدم... و به جنگی که در ابتدا مایل نبودم عاقبت الامر دچار آن میشدم... واسطهها فرستادم و به سوی آنان سفر نمودم و عذرشان را پذیرفتم، تهدیدشان نمودم، هر چه را که از من میخواستند متعهد شدم، و هر چه راهم که نمیخواستند خودم پیشنهاد نمودم ولی چون به جز جنگ هوای دیگری در سر نداشتند بناچار جنگ کردم...(811)
علی (علیهالسلام) در این پرسش و پاسخ یهودی به روند زندگی خود که در مسیر اطاعت محض الهی بوده اشاره میفرماید، که از لحاظ کیفیت نقل تاریخی؛ میتوان آن را در نوع خود بدون شائبه تحریف تلقی نمود و در لابلای گفتار آن حضرت نقطه پر نور آن، همانا مظلومیت امیرمؤمنان (علیهالسلام) است که جان شیعیانش را میگدازد.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))