داستان های بحارالانوار ، سر مقدس امام حسین و مجلس شراب و شام‏

وقتی سر مقدس حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام آوردند. یزید دستور داد سفره‏ی غذا انداختند و با اطرافیان خود مشغول خوردن غذا و نوشیدن شراب شدند.
پس از فراغت دستور داد سر مقدس امام حسین را زیر تخت گذاشتند.
آنگاه امر کرد بساط شطرنج چیدند. یزید با دوستان خود شطرنج بازی می‏کرد، در آن حال از حسین (علیه السلام) و خاندان پیغمبر سخن می‏گفت و مسخره می‏کرد.
سپس حضرت می‏فرماید:
فمن کان من شیعتنا فلیتورع عن شرب الفقاع و لعب الشطرنج؛
هر کس از شیعیان ما است باید از شرابخواری و شطرنج بازی خود داری کند. کسی که چشمش به شراب یا شطرنج افتاد به یاد ابا عبدالله حسین افتاد و یزید را لعنت کند، خداوند با این کار گناهش را می‏بخشد اگر چه به تعداد ستارگان باشد(77).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخنان علی در بازار

علی علیه السلام وارد بازار بصره شد، دید مردم سرگرم خرید و فروشند، بر غفلت مردم سخت گریست. سپس فرمود:
ای بندگان دنیا! روزها برای معامله‏های خود قسم یاد می‏کنید، شب‏ها در بستر می‏خوابید، در شبانه روز از آخرت غافلید، پس چه وقت برای آخرت خود توشه بر می‏گیرید، و در امر معاد فکر می‏کنید.
مردی به حضرت گفت: چه کنیم به تأمین مخارج زندگی نیازمندیم.
حضرت فرمود: تأمین زندگی از راه حلال آدمی را از آخرت باز نمی‏دارد، و چنانچه قصد احتکار و جمع آوری دنیا داشته باشی، هرگز عذرت پذیرفته نیست.
مرد گریه کنان برگشت و رفت.
حضرت او را صدا زد و فرمود: برگرد بیشتر توضیح بدهم.
آن مرد برگشت. امام علیه السلام فرمود:
بدان ای بنده خدا! هرکس در این جهان برای آخرت تلاش کند پاداشش در آن دنیا بر او پرداخت می‏گردد، و هرکس در دنیا فقط برای دنیا کار کند در فکر آخرت نباشد، مزدش در جهان آخرت آتش جهنم خواهد بود.
سپس این آیه را خواند:
و اما من طغی و اثر الحیاة الدنیا فان الجهیم هی الماوی: هر کس از حکم خدا سرکش و طاغی شد، و زندگی دنیا را برگزید، دوزخ جایگاه اوست(49).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخنان حکمت‏آموز

اباذر می‏گوید:
به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردم: به من سفارش فرما.
حضرت فرمود:
تو را سفارش می‏کنم پرهیزگار باش، پرهیزگاری سر آمد تمام کارهای نیک است.
عرض کردم: افزون فرما.
فرمود: به پایین دست خود نگاه کن، به بالادست خود ننگر، زیرا در این صورت در تنگنای نعمت قرار نمی‏گیری.
- یا رسول الله! اضافه فرما.
- پیوند با خویشاوندان کن، اگر چه آنان قطع صله رحم کنند.
- بیشتر فرما.
- تهی دستان و همنشینی با آنان را دوست بدار.
- اضافه فرما.
- حق را بگو اگرچه تلخ باشد.
- افزون فرما.
- در راه خدا از سرزنش کننده هراس نداشته باش.
سپس فرمود: بس است آدمی را از لحاظ عیب که در او سه خصلت باشد:
1. عیب‏های مردم را بشناسد و از عیب خود بی خبر باشد.
2. برای مردم بد بداند، عیبی را که در خودش باشد.
3. همنشین خویش را بی جهت آزار دهد.(19)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخنان بیدار کننده‏ی امام حسین

امام حسین (علیه السلام) هنگام حرکت به سوی کربلا فرمود:
راستی این دنیا دگرگون و ناشناس شده و خوبی هایش رفته و چیزی از آن باقی نمانده مگر ته مانده‏ای که بر ته کاسه نشیند و جز زندگی بی ارزش همچو چراگاه خطرناک.
مگر شما نمی بینید که به حق عمل نمی‏کنند و از باطل دست نمی‏کشند در چنین حال باید مومن دل به مرگ ببندد و به دیدار پروردگار رغبت کند.
فانی لا اری الموت الا الحیاة و الحیاة مع الظالمین الا برما(75)؛
به راستی که من مرگ را جز زندگی ابدی، و زندگی را در این جهان با ستمگران جز بدبختی نمی‏بینم.
ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛
راستی مردم همه دنیا پرستند و دین بر سر زبان آنها آویزان است. تا دین برای آنها وسیله‏ی زندگی است آن را بر زبانها می‏چرخانند. هنگامی که به بلا آزمایش شدند، دین داران کم خواهند بود(76).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخنان ارزنده اویس قرنی‏

شخصی از اویس قرنی(134) پرسید: حالت چگونه است‏
اویس در پاسخ گفت: چگونه می‏شود حال کسی که وارد صبح می‏شود امید ورود به شب را ندارد و آنگاه که شب می‏کند امید دیدن صبح را ندارد او را مژده‏ی بهشت دادند ولی برای بهشت شدن کاری نمی‏کند و از آتش دوزخ ترسانده‏اند ولی از عوامل گرفتاری آتش پرهیز نمی‏کند به راستی در دنیا مرگ و مشکلات آن را یادآوری گرفتاری‏های پس از مرگ و روز قیامت، برای مؤمن شادی نمی‏گذارد با پرداخت حقوق الهی، طلا، و نقره برای ما نمی‏ماند دفاع از حق دوستی برای انسان نمی‏گذارد
هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر می‏کنیم به ما فحش می‏دهند مجرم و گناهکار می‏دانند و در این راه افراد فاسد را دور خود جمع کرده و از آنان کمک می‏گیرند
ولی ولله یمنعنا ذاللک ان نقوم فیهم بحق الله به خدا سوگند! آنان با این طرفندها نمی‏توانند مانع شوند و ما با تمام توان در راه پیاده کردن حق در جامعه خواهیم کوشید(135)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخن گفتن اژدها

عصر خلافت امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) بود که حضرت در مسجد اعظم کوفه در منبر برای مردم سخن می‏گفت.
ناگهان دیدند اژدهایی از طرف یکی از درهای مسجد وارد شد، مردم هجوم بردند که او را بکشند، امیرالمؤمنان (علیه السلام) سلام کرد. حضرت اشاره کرد بنشین تا خطبه تمام گردد، پس از پایان خطبه حضرت فرمود: تو کیستی؟
اژدها گفت: من عمرو و بن عثمان نماینده شما در میان جنیان هستم، پدرم از دنیا رفت و به من سفارش کرد به خدمت شما برسم و از دستورات آمده‏ام. هر امری فرمودید اطاعت می‏شود.
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود:
تو را به تقوا و پرهیزگاری سفارش می‏کنم و اینکه بازگردی در میان جنیان جانشین پدرت باشی و تو را به عنوان نماینده خودم در میان آنها منصوب می‏کنم.
عمروبن عثمان برگشت و رفت طبق دستور امام در میان جنیان حکومت کرد.
جابر جعفی می‏گوید: این ماجرا را امام باقر (علیه السلام) نقل کرد، من به آن حضرت عرض کردم آیا عمرو بن عثمان نماینده علی، نزد شما هم می‏آید؟
حضرت فرمود: آری!(40)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، سخاوتمندان‏

در یکی از سالها امام حسن و امام حسین (علیه السلام) با عبدالله بن جعفر به قصد حج از مدینه بیرون شدند، در بین راه زاد و توشه را گم کردند و گرسنه و تشنه به خیمه‏ی پیر زنی رسیدند و از وی آب خواستند.
پیرزن اشاره به گوسفندی که در گوشه‏ی خیمه بود کرد و گفت: شیر این گوسفند را به دوشید و بنوشید. پس از آن غذا خواستند. پیرزن گفت:
به غیر از این گوسفند چیزی ندارم، او را سر ببرید و من وسایل را آماده می‏کنم تا برای شما غذا تهیه نمایم.
یکی از آقایان گوسفند را سر برید، پیرزن غذایی برای آنها تهیه نمود ایشان پس از صرف غذا و رفع خستگی، هنگامی که خواستند حرکت کنند گفتند:
ما چند نفر از طایفه‏ی قریش هستیم اکنون به زیارت خانه‏ی خدا می‏رویم وقتی که به مدینه برگشتیم، نزد ما بیا تا در مقابل این پذیرایی که از ما کردی به تو نیکی کنیم.
کمی از چادر فاصله گرفته بودند شوهر پیرزن آمد، بعد از دانستن قضیه به زن پرخاش کرد و گفت: وای بر تو! گوسفند را برای کسانی که نمی‏شناسی سر می‏بری و می‏گویی از قریش بودند.
پس از مدتی کوتاه زن و شوهر دچار فقر و بی نوایی شدند و در پی چاره، راه مدینه را پیش گرفتند. وارد مدینه که شدند، سرگین‏های شتران را جمع کرده و می‏فروختند از این راه امرار معاش می‏کردند.
روزی امام حسن (علیه السلام) جلوی درب خانه ایستاده بود که ناگهان پیرزن از مقابل آن حضرت عبور کرد. حضرت او را دید و شناخت.
فرمود: ای کنیز خدا، مرا می‏شناسی؟
پیرزن: نه، نمی‏شناسم.
امام: من در سال فلان در روز فلان از مهمانان تو بودم.
پیرزن: پدر و مادرم به فدایت نمی‏شناسم.
امام: من شما را کاملاً می‏شناسم.
آنگاه به غلامش دستور داد هزار گوسفند از زکات برای پیرزن خرید و هزار دینار به او بخشید.
بعد او را نزد برادرش حسین فرستاد، آن حضرت نیز به اندازه عطای برادرش به آن زن بخشید.
سپس غلام، او را نزد عبدالله بن جعفر برد، او نیز دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به آن زن بخشید.
پیرزن به محل خود بازگشت در حالی از ثروتمندان بود(68).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ساده زیستی در اسلام‏

شریح قاضی (20) می‏گوید:
خانه‏ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم.
خبرش به امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود:
ای شریح! شنیده‏ام خانه‏ای به هشتاد دینار خریده‏ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته‏ای!؟
گفتم: آری، درست است.
امام علیه‏السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود:
شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله‏ات نگاه می‏کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می‏دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می‏کند و در گودال قبرت می‏گذارد.
ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته‏ای.
سپس فرمود:
ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله‏ای می‏نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی‏کردی من این چنین قباله می‏نوشتم: این خانه‏ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده‏ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است:
حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می‏شود.
و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است.
و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد.
و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می‏گردد.
این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می‏میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است... (21)
آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، ژنده پوشان‏

روزی عده‏ای از یاران فقیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جمله: سلمان، ابوذر، صهیب، عمار و خباب، در کنار آن حضرت گرد آمده بودند. گروهی از بزرگان و سرمایه داران قریش نزد رسول خدا آمده، گفتند:
یا رسول الله! اگر این ژنده پوشان را از اطراف خود دور کنی، ما نزد تو خواهیم آمد و سخنانت را شنیده و دستوراتت را خواهیم پذیرفت و از آمدن ما به نزد تو، مانعی جز این افراد چیز دیگری نیست.
آیه‏ای خطاب به رسول خدا نازل شد که همیشه خود را با کمال شکیبایی به محبت آنان که صبح و شام خدا را می‏خوانند و رضای او را می‏طلبند وادار کن! و یک لحظه از آن فقیران چشم مپوش، که به زینتهای دنیا مایل شوی و هرگز با آنان که ما دلهای آنان را از یاد خود غافل کرده‏ایم، و تابع هوای نفس خود شدند، و به تبهکاری پرداختند، پیروی مکن.
یعنی با اشراف و ثروتمندان ظالم و هوا پرست پیوندی نداشته باش.
پیامبر برخاست و به جست و جوی همان ژنده پوشان آمد و آنها را در آخر مسجد یافت که به ذکر خدا مشغول بودند، و چون به نزدشان رسید، فرمود:
سپاس خداوندی را که مرگ مرا نرساند، تا دستور دادم که خود را با مردانی از امت خود جا نکنم.
سپس فرمود: ای فقیران دیندار!معکم الحیات و معکم الممات زندگی ام با شما و مرگم نیز با شما باد.(19)
ای کاش! این فرهنگ در جامعه ما زنده می شد، مردم ارزشها را در معنویات می‏دانستند نه در مادیات.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زیبا سخنی‏

در جنگ صفین دو نفر از اصحاب شجاع و با وفای حضرت علی (علیه السلام) به نام حجر بن عدی و عمرو بن حمق به مردم شام لعن ناسزا می‏گفتند:
این خبر به علی (علیه السلام) رسید. حضرت آنها را احضار نمود فرمود: زبان خود را کنترل کنید و از دشنام گویی پرهیز نمایید.
-مگر ما بر حق نیستیم و پیروان معاویه بر باطل نیستند؟
-آری، ما بر حق و آنها بر باطلند.
-پس چرا اجازه نمی‏دهی ما به آنان دشنام بگوییم؟
-من خوش ندارم که شما فحش دهنده و ناسزا گو شناخته شوید.
بلکه مناسب است به جای فحش و ناسزا، کارهای زشت آنها را فاش کنید و بگویید روش آنها چنین و چنان است و کارهایشان، این گونه و آنگونه است و به جای لعن و دشنام بگویید:
خدایا خونهای آنها و خونهای ما را حفظ کن و بین ما و آنانم صلح و سازش برقرار فرما، و آنان را از گمراهی هدایت فرما تا نادانشان حق را بشناسند و از انحراف و کج روی دست بکشند. انتخاب چنین روش را من بیشتر دوست دارم و برای شما نیز بهتر است. آن دو یار پاکباز گفتند: یا امیرالمؤمنین نصیحت شما را از جان و دل می‏پذیرم و شیوه تو را روش خود می‏سازیم.(28)
چقدر زیباست همه پیروان آن امام بزرگوار این شیوه را روش خود سازند و از فحش و ناسزا و حرفهای رکیک حتی به دشمنان بپرهیزند و زبان خویش را پاک نگه دارند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زیارتگاه ابوایوب انصاری در ترکیه‏

هنگامی که سربازان اسلام با رومیان می‏جنگیدند ابو ایوب انصاری(151) در میان آنان بود یک وقت او را در نزدیکی دریا دیدند پرسیدند ابوایوب چه حاجتی داری‏
گفت: من درباره‏ی دنیای شما هیچ حاجتی ندارم ولی تقاضای من این است اگر مرگ من فرا رسید جنازه‏ی مرا تا می‏توانید به درون خاک دشمن ببرید و در آنجا دفن کنید چون من از پیامبر خدا (صله الله علیه و آله و سلم) شنیده‏ام که فرمود: یکی از نیکان اصحاب من نزد قلعه قسطنطیه (استانبول) دفن خواهد شد و امیدوارم من همان صحابی باشم‏
هنگامی که ابوایوب فوت کرد سربازان اسلام او را در تابوت گذاشتند و هر اندازه‏ای پیشروی می‏کردند تابوت او را نیز همراه خود به جلو می‏بردند
قیصر (پادشاه روم) کسی را نزد مسلمانان فرستاد که بپرسد این تابوت چیست و چرا آن همراه خود به جلو می‏آورند.
مأمور قیصر نزدیک شد و ماجرای تابوت را پرسید
مسلمانان در پاسخ گفتند
در این تابوت جنازه‏ای یکی از یاران پیامبر است که پیش از مردنش از ما خواسته او را در سرزمین شما به خاک بسپاریم و ما به وصیت او عمل خواهیم کرد
رومیان گفتند: وقتی که شما برگشتید ما جنازه‏ی او را از خاک در می‏آوریم و جلوی سگها می‏اندازیم‏
سربازان اسلام گفتند
اگر او را از قبر بیرون بیاورید در کشورهای عربی دیگر هیچ نصرانی زنده نخواهد ماند و تمام کلیساها خراب خواهد شد
پس از دفن ابو ایوب بر سر قبر او بارگاهی ساخته شد و تاکنون شبها در آن چراغ روشن می‏شود و قبرش در کشور ترکیه زیارتگاه مردم است(152)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زیارت امام حسین در شب جمعه‏

هنگامی که حاج علی بغدادی محضر امام زمان عج رسید، سوالاتی پرسید، از جمله عرض کرد: کسانی که روضه‏ی امام حسین را می‏خوانند، می‏گویند: سلیمان اعمش نزد شخصی رفت و درباره‏ی زیارت سید الشهداء پرسید که چگونه است؟ او در جواب گفت: زیارت سید الشهداء بدعت است.
سپس در خواب کجاوه‏ای را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن کجاوه کیست؟
گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبری هستند.
پرسید: کجا می‏روند؟
گفتند: در این شب جمعه به زیارت امام حسین می‏روند. در آن لحظه دید ورق‏های از کجاوه می‏ریزد که در آن نوشته شده است.
امان من النار لزوار الحسین فی لیلة الجمعة؛ زائران امام حسین در شب جمعه، روز قیامت از آتش دوزخ در امانند.
حاج علی می‏گوید: به امام زمان عرض کردم: این حدیث صحیح است؟
حضرت فرمود: آری، هر کس در شب جمعه امام حسین را زیارت کند او از آتش جهنم در امان است(78).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زنگ بیدار باش

شخصی از امیرمومنان علی علیه السلام پرسید:
بعد از امامان هدایت گران و چراغ‏های تابان تاریکی هاامامان معصوم بهترین خلق کیانند؟
حضرت در جواب فرمود:
العلما اذا صلحوا: علمایی که صالح اند و راه راست را می‏روند.
دیگری پرسید:
بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون و نمرود و پس از آن سه نفرخلیفه، چه کسانی هستند؟
امام علی علیه السلام در جواب فرمود:
العلما اذا فسدوا، هم المظهرون للا باطیل، الکاتمون للحقائق... اولئک یلعنهم الله و یلعنهم الا عنون الا الذین تابوا: علمایی فاسد که آشکار کننده باطل‏ها و کتمان کننده حقیقت‏ها هستند، خداوند بر آنان لعنت می‏کند و جن و انس و ملک نیز آنها را لعن می‏کنند، مگر آنها که توبه کنند.(52)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زنده شدن مردگان‏

روزی یکی از دشمنان اسلام به نام ابی پسر خلف قطعه استخوان پوسیده‏ای را نزد پیامبر اسلام آورد. (به خیال خود می‏تواند سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را درباره معاد، با آن باطل کند.) و آن را در دست خود نرم کرد و در فضا پراکنده ساخت و گفت:
کدام قدرتی می‏تواند این استخوان‏های پوسیده و خاک شده را از نو زنده کند! و کدام عقل آن را باور کند؟
خداوند متعال به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد که در پاسخ او بگوید:
همان خدایی که در ابتدا این استخوان‏ها را از خاک آفریده و زندگی به آن داده است، می‏تواند بار دیگر این استخوان‏های پوسیده پراکنده را جمع کرده و زنده نماید.
و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قل من یحی العظام و هی رمیم قل یحیها الذی انشأها اول مرة و هو بکل خلق علیم. ‏
ابی پسر خلف می‏گوید: چه کسی می‏تواند این استخوان‏های پوسیده را زنده کند؟
ای پیامبر ما! به او بگو همان کسی آن را زنده می‏کند که بار اول آن را آفریده و حیات و زندگی داد و او به هر آفریده شده آگاه است.(10)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، زندگی دنیا

ابن مسعود که یکی از دانشمندان اصحاب رسول اکرم بود روزی وارد اتاق پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شد، در حالی که حضرت روی حصیر خوابیده بود.
همین که پیغمبر از خواب بیدار شد، ابن مسعود ملاحظه کرد اثر چوبهای خشک و زبر حصیر روی بدن پیامبر دیده می‏شود.
با مشاهده این وضع عرض کرد:
یا رسول الله! اگر صلاح است، برای اتاق خواب شما وسایل آسایش تهیه کنیم؟
حضرت فرمود:
ابن مسعود! وسایل آسایش این دنیا، برایم مهم نیست. زیرا من همانند مسافری هستم که پس از استراحت اندک در سایه درختی، به سوی مقصد حرکت کند.(4) اینجا خانه اصلی من نیست که در آبادی آن بکوشم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0