داستان های بحارالانوار ، گزارش کارهای شیعیان به امامان
موسی بن سیار میگوید:
من در خدمت امام رضا علیه السلام وارد کوچه های شهر طبس شدیم شهر مشهد امروز سرو صدایی شنیدم به طرف آن صدا رفته دیدم جنازهای است دارند میبرند ناگاه امام علیه السلام از مرکب خود پیاده شد و از تابوت گرفت و جنازه را تشیع نمود، از پی آن به راه افتاد.
آنگاه فرمود:
ای موسی بن یسار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشیع نماید، چنان گناهانش میریزد گو اینکه تازه از مادر به دنیا آمده است و آثار گناهی در پرونده او نمیماند.
امام علیه السلام همچنان از پی جنازه رفت تا اینکه او را در کنار قبر گذاشتند.
حضرت جلو رفت و مردم را از جنازه کنار زد، تا میت را مشاهده کرد سپس دستش را روی سینه میت گذاشت و فرمود:
فلانی پسر فلان! ابشر بالجنه فلا خوف علیک بعد هذه الساعه: تو را به بهشت بشارت میدهم. دیگر از پس این ساعت، ترسی نخواهی داشت.
عرض کردم:
فدایت شوم این مرد را میشناسی؟! شما که تا کنون به این منطقه قدم نگذاشتهای.
فرمود:
مگر نمیدانیتعرض علینا اعمال شیعتنا صباحا و مساء: اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما پیشوایان عرضه میشود. هر گاه کوتاهی داشته باشند، از پروردگار تقاضا میکنیم از آن چشم پوشی نماید، و هر کار خیری را انجام داده است، از خداوند درخواست میکنیم اجر آن را بدهد.(126)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ام الفضل همسر عباس عموی پیغمبر اسلام میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هنگامی که سلمان بیمار شد و با همان بیماری فوت نمود، سعد به عیادت او آمد و حال او را پرسید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امیر مومنان علی (علیه السلام) در مورد آیهی...اتقوا النار التی وقودها الناس و الحجاره(44) میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی مامون، خلیفه هوشیار عباسی، در قصر خود نشسته به اطراف تماشا میکرد، دید مردی بر کاخ وی چیزی مینویسد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اسماء بنت عمیس میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ام ایمن که یکی از بانوان دیندار و خدمتگزار حضرت فاطمه علیه السلام بود. میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پس از پایان جنگ جمل عدهای از قریش که مروان نیز درمیان آنها بود و همه از افراد لشگر دشمن بودند، دور هم جمع شدند، یکی از آنها گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
کی از صحابه ارجمند امام باقر علیه السلام میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن سنان میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی به نام اعمش میگوید: کنیزی سیاه چهره نابینا را در مدینه دیدم که آب به مردم میداد و میگفت: در راه محبت علی بنوشید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در یکی از سال هایی که مکه دچار قحطی شدیدی شده بود و زندگی بر اهل مکه مشکل بود، نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام حسن علیهالسلام در هفت سالگی در مجلس رسول خدا شرکت میکرد، آیات قرآنی را میشنید و حفظ میکرد. وقتی محضر مادرش میآمد آنچه را که حفظ کرده بود بیان مینمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی محضر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آیا میخواهی تو را به کاری راهنمایی کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 داستان های بحارالانوار ، گریهی جهان هستی
ای زراره! ان السماء بکت علی الحسین اربعین صباحا بالدم، و ان الارض...
آسمان با خون، زمین با تیره و تار شدن، خورشید با گرفتن و سرخ شدن، کوهها با خرد شدن و درهم شکستن، دریاها با امواج خروشان، ملائکه با دانههای اشک، چهل صباح بر حسین مظلوم گریستند...
وما من عین أحب الی الله و لاعبره من عین بکت و دمئت علیه: هیچ چشمی و هیچ اشکی از دیده گریان، نزد خداوند محبوبتر از آن نیست که برای حسین بگرید و اشک بریزد.
و هیچ گریه کنندهای بر حسین نمیگرید مگر آنکه گریهاش به فاطمه (سلام الله علیها) و رسول خدا میرسد، و فاطمه (سلام الله علیها) را خشنود میسازد و آن کس حق ما را ادا کرده است.
و هر بندهای که در قیامت محشور میشود چشمانش گریان است، مگر گریه کنندگان بر جد من حسین که وقت محشر چشمش روشن است، به او بشارت بهشت دهند، شادی و سرور در چهره شان هویدا است. در حالی که دیگران در اضطرابند، ولی آنان در امان هستند.
والناس یعرضون وهم حداث الحسین...: در آن حال که مردم را برای حساب در صحرای محشر حاضر میکنند، گریه کنندگان برگرد حسین و در سایه عرش الهی با آن حضرت مشغول صحبت شده و از سختی حساب قیامت هراس نخواهند داشت.
و به آنان گفته میشود بیایید وارد بهشت شوید ولی آنان نپذیرفته و همنشینی و هم صحبتی با آقای خود، امام حسین (علیه السلام) را بر بهشت ترجیح میدهند.
وان الحور لترسل علیهم...: حور العینها به سوی آنها پیام میفرستند که ما و سایر خدمتگذاران بهشت، سخت مشتاق شماییم، پس چرا نمیآیید، ولی آنان حتی سرهای خود را نیز به سوی فرستادگان بهشتی بلند نمیکنند، چرا که شادی و خوشحالی هم صحبتشان با حسین مظلوم (علیه السلام) بسیار پربهاست ولی شرایطی دارد، یکی از آنها شناخت واقعی امام حسین (علیه السلام) میباشد، آن کس امام حسین (علیه السلام) را خوب شناخته، که اعمالش به قدر توان مطابق گفتار آن امام شهید است.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گریهی پیغمبر بر حسن
پیش از تولد حسین (علیه السلام) شبی در خواب دیدم قطعهای از گوشت پیکر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا و در دامنم افتاد.
ماجرای خوابم را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتم حضرت فرمود:
خوابت راست است، به زودی از فاطمه پسری متولد میشود و او را برای شیر دادن به تو خواهم سپرد. مطلب همان طور شد که پیغمبر فرمود. روزی حسین (علیه السلام) را به دامن گرفته شیر میدادم، قطرهای از آب کودک به لباس پیغمبر رسید کودک را به شدت کشیدم حسین (علیه السلام) گریست.
رسول خدا فرمود: ام الفضل! چرا فرزندم را ناراحت کردی این لباس شسته میشود.
من حسین را گذاشتم تا آبی بیاورم. برگشتم دیدم رسول خدا گریه میکند. گفتم: یا رسول الله چرا گریان شدی؟
فرمود: اکنون جبرئیل آمد گفت:
این پسرت را امت تو خواهند کشت.(59)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گریه در لحظه های مرگ
سلمان گریه کرد.
سعد گفت:
چرا گریه میکنی؟ پیامبر خدا هنگام رحلت از شما راضی بود و در کنار حوض کوثر به محضرش وارد خواهی شد.
سلمان گفت:
به خدا سوگند! من به خاطر حرص بر دنیا و یا محبت آن گریه نمیکنم، ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلماز ما پیمان گرفت و فرمود:
باید وسیله زندگی دنیای شما مانند وسیله شخصی مسافرسبک و محدود باشد و من میترسم از دستور آن حضرت سر باز زده باشم با این همه وسایل که در کنار من است.
سعد نگاهی به اطراف سلمان انداخت دید جز یک آفتابه، تشت و کاسه چیز دیگری نیست.(154)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گرفتار غل و زنجیر
ای شیعیان ما! بترسید از این که شما همهی چنین آتشی باشید، اگرچه کافر نیستید باز از این آتش. به ستم نکردن به برادران دینی، خود را نگه دارید.
هر کس از شما به برادر دینی خود که با او در دوستی با من شریک است ستمی روا دارد خداوند در میان همین آتش غل و زنجیر او را سنگین کرده، و هیچ چیز او را نجات نخواهد داد، مگر شفاعت ما، و ما هرگز کسی را شفاعت نمیکنیم، مگر این که در نزد آن برادرش واسطه شویم، اگر او گذشت و بخشید شفاعت میکنیم وگر نه، درنگ آن ستمگر در آتش زیاد خواهد شد(45).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گرسنهای در کنار کاخ شکوهمند
مامون به یکی از خدمتکاران دستور داد برو ببین این مرد بر دیوار کاخ چه مینویسد، او را نزد من بیاور. خدمتگزار نزد آن مرد رفت، دید بر دیوار کاخ این شعر را نوشته است:
یا قصر جمع فیک الشوم و اللوم - متی یعشش فی ارکانک البوم
یوم یعشش فیک البوم من فرحی - اکون اول من یر عاک مرغم
ای کاخ با شکوه! زشتیها و ناد عدالتیها را در خود جمع کن، روزی میرسد که جغد در ویرانههای تو لانه بسازد.
آن روز که جغد در خرابههای تو لانه ساخت، من اولین فردی خواهم بود که شاد و خرم برای غارت کردن به سویت خواهم آمد.
خدمتگزار گفت: خلیفه تو را خواسته، نزد او حاضر باش.
مرد: تو را به خدا سوگند! مرا پیش خلیفه مبر.
خدمتگزار: نه، چارهای نیست باید نزد خلیفه بروی. او را به نزد خلیفه آورد. وقتی خلیفه از نوشته آگاه شد، به او گفت: وای بر تو چرا این نوشته را بر دیوار کاخ من نوشتی؟
مرد: ای امیر! تو به خوبی میدانی در این کاخ چه قدر از ثروت و زر زیورها، خوردنی و آشامیدنیها، فرش و ظروفها، کنیز و غلامها، و چیزهای دیگری که زبانم از بیان همه آنها قاصر و فهمم از درک آنها ناتوان است، جمع آوری شده، هنگامی که من از کنار این کاخ با عظمت رد میشدم، فقر و گرسنگی مرا رنج میداد، با خود گفتم:
این کاخ با این شکوه و عظمت، اما من در کنارش گرسنهام و این کاخ سر بر افراشته برایم چه سوی دارد؟ اگر خراب شود، ممکن است، چوبی یا میخی یا چیز دیگری از ویرانه آن پیدا کرده، او را فروخته با پول آن لقمه نانی برای شکم گرسنهام تهیه کنم. آیا این دو بند شعر به نظر خلیفه مسلمان نرسیده:
اذ لم یکن فی دوله امریء - نصیب و لا حظ تمنی زوالها
و ما ذاک من بغض غیر انه - یرجی سواها فهو یهوی انتقالها
اگر برای شخصی از ثروت و دولت کسی فایدهای نباشد، آرزوی نابودی آن را میکند.
این آرزو به خاطر دشمنی آن ثروت و دولت نیست، بلکه امیدوار است بهتر از آن دولت جایگزین گردد.
مامون دستور داد هزار درهم به این مرد بدهید. سپس گفت: تا وقتی که این کاخ آباد است، این مبلغ پول به شما داده خواهد شد.(133)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گردنبند طلا
در خدمت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) بودم پیامبر اسلام وارد شد، گردنبندی از طلا در گردن فاطمه (سلام الله علیها) دید که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آن را از سهمیه خود از بیت المال خریده بود، فرمود:
ای فاطمه! مواظب باش که مردم نگویند دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) زیور طاغوتیان را در گردن آویخته است.
فاطمه (سلام الله علیها) همان لحظه آن گردنبند را از گردن در آورد و فروخت و با پول آن غلامی خرید و آزاد نمود.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این کار زهرا (سلام الله علیها) خوشحال شد.(53)
آری، چنین است راه و روش تربیت صحیح.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گردش آسیاب و جنبش گهواره
در یکی از روزهای تابستان به خانه بانویم فاطمه زهرا علیه السلام رفتم تا او را زیارت کنم. به حجره حضرت که رسیدم دیدم در خانهاش بسته است. ناچار از روزنه در به اندرون خانه نگاه کردم، دیدم بانوی من خوابیده است، در آن حال چیزی بس تعجب آور مشاهده کردم. آسیاب دستی که نزدیک گهواره نوزادش امام حسین بود خود به خود میچرخید و گهواره نیز در حرکت و حسین در آن آرامیده بود. و همین طور دستی شبیه دست زهرا علیه السلام مشغول ذکر الهی است؛ هر چه درون خانه را دقت کردم غیر از فاطمه علیه السلام کسی را ندیدم.
لذا بی اختیار برگشته و خدمت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم و ماجرا را برای آن حضرت عرض کردم.رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ام ایمن! بدان دخترم فاطمه علیه السلام روزه دار است و خسته و گرسنه میباشد روزهای سختی را میگذراند. خداوند سبحان خواب را بر او چیره کرده تا فاطمه لحظههایی را باساید ولی خدای متعال خود بیدار و بر حال بندگان آگاه است.
خدای سبحان فرشتهای را مامور کرده تا آسیاب دستی او را بچرخاند و غذای خانوادهاش را فراهم گرداند، و فرشته دیگری را موظف نموده تا گهواره فرزندش حسین را بجنباند تا میوه قلب او از خواب بیدار نگردد.
همچنین فرشتهای را مامور ساخته تا تسبیح الهی گوید و ثواب آن، در نامه اعمال فاطمه علیه السلام نوشته شود، چون او هیچ گاه از یاد خدا غافل نمیماند. بدین جهت خدا میخواهد فاطمه در حال خواب هم به واسطه فرشته، تسبیح و تقدیس الهی گوید.
ام ایمن عرض کرد:
یا رسول الله آن فرشتگان چه کسانی بودند؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که تبسم به لب داشت و از ماجرا اظهار خشنودی میکرد فرمود:
فرشتهای که آسیاب دستی را میچرخاند، جبرائیل، فرشتهای که گهواره حسین را به حرکت در آورده بود مکائیل و آن فرشته که به جای فاطمه علیه السلام تسبیح میگفت اسرافیل بود.(78)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، گذشت و جوانمردی علی
سوگند به خدا! ما به این مردعلی علیه السلامستم کردیم، و بیعت او را بدون جهت شکستیم و میدانیم که روش هیچ کس مانند روش پسندیده آن حضرت نبود، گذشت او نیز پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نظیر نداشت. اینک برخیزید و به محضر ایشان برویم و از کردار زشت خود عذر خواهی کنیم تا ما را ببخشد.
آن عده به در خانه آن حضرت آمدند و اجازه ورود خواستند، حضرت به آنها اجازه ورود داد.
هنگامی که در حضور علی علیه السلام نشستند و زبان به عذر خواهی گشودند، امام علی علیه السلام فرمود:
ساکت باشید و توجه کنید! من بشری مانند شما هستم، اکنون با شما سخن دارم، از من بشنوید، اگر راست بود تصدیق کنید و گرنه ردش کنید. سپس فرمود: شما را سوگند به خدا! آیا میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که رحلت کرد، من بهترین شخص نسبت به او بودم؟
حاضران گفتند: آری، تصدیق میکنیم.
علی علیه السلام فرمود: شما با ابوبکر بیعت کردید و از من روی برگرداندید و من برای اینکه میان مسلمانان اختلاف پیش نیاید، تحمل کردم. سپس ابوبکر مقام خلافت را به عمر واگذار کرد، باز به خاطر وحدت مسلمانان تحمل کردم تا او کشته شد، هنگام مرگ مرا یکی از شش نفر قرار داد، باز صبر کردم و به اختلاف مسلمانان دامن نزدم. آنگاه با عثمان بیعت کردید سرانجام هجوم بردید، او را کشتید، در حالی که من در خانهام نشسته بودم پس از آن نزد من آمدید بدون اینکه من شما را بخواهم و با من بیعت کردید همان طور که ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید، شما به بیعت آنها وفا کردید ولی بیعت مرا شکستید، چرا بیعت آنها را نشکستید و بیعت مرا شکستید؟ حاضران در کمال شرمندگی گفتند:
یا امیر المومنین! شما مانند حضرت یوسف باش که به برادران تقصیر کارش گفت:لا تثریب علیکم الیوم، یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین: امروز ملامت بر شما نیست خداوند شما را میبخشد و ارحم الراحمین است.(56)
امام علی علیه السلام با کمال جوانمردی فرمود:
لا تثریب علیکم الیوم: امروز ملامت بر شما نیست.
آنگاه فرمود: ولی در میان شما مردی هستاشاره به مروانکه اگر با دستش با من بیعت کند با پایش آن را میشکند.(57)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کیمیای سعادت
روزی در محضر آن حضرت بودم، ناگاه مردی وارد شد که پیاده از خراسان آمده بود، وی دو پایش که پوست انداخته بود، نشان داد و گفت:
به خدا سوگند! مرا چیزی جز محبت شما خاندان پیامبر، از خراسان به مدینه نکشاند. امام باقر فرمود:
والله لو ما احبنا حجر حشره الله معنا و هل الدین الا الحب:
به خدا سوگند! اگر سنگی هم ما را دوست بدارد، خدا او را با ما محشور میکند، آیا دین جز محبت است؟(102)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کیفر تهمت ناجوانمردانه
خدمت امام هادی علیه السلام رسیدم، فرمود:
ای محمد! آیا برای خاندان ذج پیشامدی رخ داده است؟
گفتم: عمر(119) مرد.
حضرت فرمود: الحمدلله.
و من شمردم بیست و چهار بار این جمله را تکرار کرد و سپس فرمود:
مگر نمیدانی او به پدرم امام جواد چه گفته است؟
گفتم: نه.
فرمود:
درباره مطلبی پدرم با او گفتگو میکرد، او به پدرم گفت:
به گمانم تو مست هستی؟!
پدرم گفت:
خداوندا! اگر تو میدانی من امروز را برای رضای تو روزه داشتهام، مزه غارت شدن، خواری و اسیری را به او بچشان!
به خدا سوگند که پس از گذشت چند روز، اموال و دارائیاش غارت شد و خودش به اسارت افتاد و هم اکنون هم که مرده است(120).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کوری شفا یافته
پس از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب میداد و میگفت: در راه محبت سرورم علی آب بنوشید، به افتخار آن کس که خداوند به خاطر او بینایی ام را دوباره به من عنایت کرد.
نزدیک رفتم، گفتم: شما را چندی پیش در مدینه دیدم به مردم آب میدادی و نابینا بودی و امروز میبینم بینا هستی، قضیه بینایی تو از چه قرار است؟
گفت: روزی شخصی از من پرسید: تو کنیز آزاد شده علی بن ابی طالب (علیه السلام) و از ارادتمندان او هستی؟
گفتم: آری.
گفت: خدایا! اگر این کنیز راست میگوید بینایی اش را به او باز گردان. به خدا سوگند! بعد از دعای آن مرد خداوند نعمت بینایی را به من بازگرداند و بینا شدم.
به او گفتم: تو کیستی؟
گفت: من خضر پیغمبر، و از شیعیان علی هستم.(46)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کودکی در مکتب وحی الهی
ابوطالب عیالوار و دارای چهار پسر: عقیل، طالب، جعفر، علی، بود رسول خدا صلی الله علیه و آله
و سلم که هنوز به رسالت مبعوث نشده بود، به عمویش حمزه و عباس گفت:
عمویم ابوطالب عیالوار است، هر کدام از ما یکی از فرزندان او را نزد خود نگه داریم، بدین وسیله از گرفتاریهایش کاسته شود.
هر سه نفر به خانه ابوطالب رفتند و گفتند: ما هر کدام حاضریم یکی از فرزندان شما را نزد خود نگه داریم.
ابوطالب گفت:
تنها عقیلپسسر بزرگ نزد من باشد، هر کاری دیگری انجام دهید مانعی ندارد.
حمزه جعفر را بر گزید و همراه خود به خانهاش برد. و عباس، طالب را همراه خود به خانهاش برد.
و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که علی را برگزید، او شش ساله بود. همان طور که خود رسول خدا هنگامی که عبدالمطلب فوت کرد و ابوطالب سرپرست آن حضرت شد، شش سال داشت.
بدین گونه علی علیه السلام در شش سالگی به خانه پیامبر خدا رفت و آن حضرت و خدیجه خاتون او را خوب تربیت کردند تا پیامبر به رسالت مبعوث شد و علی علیه السلام همواره در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبود تا آن حضرت از دنیا رفت و علی علیه السلام تنها ماند.(25)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کودکی در مکتب وحی
امیرالمؤمنین علیهالسلام به منزل که میآمد، فاطمه علیهالسلام آیه تازهای از قرآن را برای علی علیهالسلام میخواند.
امیرالمؤمنین میفرمود:
فاطمه جان! این آیه را از کجا یاد گرفتهای تو که در مجلس پیامبر (صلی الله علیه و آله) نبودی؟
میفرمود:
پسرت حسن در مجلس بابایش یاد میگیرد و برایم میگوید:
روزی علی علیهالسلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن علیهالسلام مانند روزهای گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را که از آیات قرآنی شنیده بیان کند. زبانش به لکنت افتاد، نتوانست سخن بگوید، فاطمه علیهالسلام از این پیشامد تعجب کرد!
امام حسن عرض کرد:
مادر جان! تعجب نکن! حتماً شخص بزرگواری سخنانم را میشنود، گوش دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است.
ناگاه علی علیهالسلام بیرون آمد و فرزند عزیزش حسن را بغل گرفت و بوسید.(32)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کنترل زبان
مرد پاسخ داد: میخواهم یا رسول الله!
حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق کن و به دیگران بده!
مرد: اگر خود نیازمندتر از دیگران باشم، چه کنم؟
فرمود: مظلوم را یاری کن!
مرد: اگر خودم ناتوانتر از او باشم، چه کنم؟
فرمود: نادانی را راهنمایی کن!
مرد: اگر خودم نادانتر از او باشم، چه کنم؟
فرمود: در این صورت زبانت را جز در موارد خیر نگهدار! سپس رسول خدا فرمود:
آیا خوشحال نمیشوی که یکی از این صفات را داشته باشی و به بهشت داخلت نمایند؟(8)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))