به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چه داغهاست که بر سینه فگارم نسیت

چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست

دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسید

چه سود دارد بخشش، چو بخت یارم نیست

به خاک کوی بسازم، چو خاک یار نیم

بر آستانه بمیرم چو پیش بارم نیست

خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی

که التفات کسی را به روزگارم نیست

مرا مپرس که در دم نهان نخواهد ماند

که اعتماد برین چشم اشکبارم نیست

نفس به آخرم آمد، ازان دهی سخنی!

که بهر کوی عدم هیچ یادگارم نیست

ملامتش رسد از خونم، این همی کشدم

وگرنه بیم ز شمشیر آبدارم نیست

ز بس که در دل خسرو سواریش ننشست

به عمر یک نفسی بر پی غبارم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

مرا به عشق دل خویش نیز محرم نیست

که می زند دم بیگانگی و همدم نیست

تو رخ نمودی و عشاق را وجود نماند

که پیش چشمه خورشید روز شبنم نیست

به زلف تو همه دلهای سرد راست گذر

وگرنه حالش ازین گونه نیز در هم نیست

هزار سال ترا بینم و نگردم سیر

ولی دریغ که بنیاد عمر محکم نیست

یکی ز تیغ و یکی از سنان همی ترسد

مگوی هیچ کزینها غم و ازان هم نیست

به جان خسرو، اگر زانکه صد هزار غم است

درون جان تو اینست غم، دگر غم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست

رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست

دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم

به جان تو که دلم را سر جدایی نیست

بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است

بگیر باده که هنگام پارسایی نیست

اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب

چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست

بر آب دیده روانی تو همی خواهم

اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست

مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست

اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست

به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت

که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

کسی که عشق نبازد نه آدمی سنگ است

بلای عشق کشد هر که آدمی رنگ است

چه نقش بندی از اندیشه ای که بی عشق است

چه روی بینی از آیینه ای که در زنگ است

هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد

که چشم خوبان همچون دهان شان تنگ است

رها کنید که تن در دهم به بدنامی

که نام نیک در آیین عاشقی ننگ است

سماع در دل من کار کرد و سینه بسوخت

هنوز مطرب ما را ترانه در چنگ است

تو، ای صنم، که مرا در دلی چه سود ازان

که در میان من و دل هزار فرسنگ است

به جنگ تیغ مکش، سر به آشتی برگیر

که حاصل است به صلحت هر آنچه در جنگ است

به خشم می روی و در تو کی رسد خسرو

که ره دراز و قدم سست و بارگی لنگ است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

شکوفه غالیه بو گشت و باغ گل رنگ است

هوای باده ساقی و نفحه چنگ است

بیا و بند قبا باز کن دمی بنشین

که عقل در بر من چون قبای تو تنگ است

اگر ز غمزه بدآموز می کند، مشنو

از آنکه در سر او صد هزار نیرنگ است

شمایل تو مرا کشت وین همه فتنه

ازان کلاه کژ و تکمه شکر رنگ است

مکن ز سنگدلی جور بر من مسکین

که آخر این دل مسکین دل است، نه سنگ است

ز دست خسرو مسکین پیاله ای بستان

که او غلام شهنشاه هفت اورنگ است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است

شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است

چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت

ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است

شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست

نه این شب است که بخت سیاه روز من است

به طعن و سرزنش، ای پندگو، چه ترسانی

سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است

هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب

که باز نامه کفر هزار برهمن است

مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب

مرا که جان به لب آمد چه جای این سخن است

نه آنچنانست که جایت نگه تواند داشت

لطافتی که به بالای سرو و نارون است

چه خوانیم سوی گلزار ترک خسرو گیر

کجا اسیر رخت را سر گل و سمن است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است

که شام تا سحرم زلف یار در نظر است

چگونه تیره نباشد رخم که شمع مراد

نمی فروزد ازین آتشی که در جگر است

مگو که چند شوی بی خبر ز مستی عشق

کسی که مستیش از عشق نیست بی خبر است

هر آن بلا که رسد از بدان رسد همه را

ز نیکوانست مرا هر بلا که گرد سر است

نفیر و ناله خلق از جفای خار بود

اگر ز بلبل پرسی جفای گل بتر است

به تشنگی بیابان عشق شد معلوم

که سایه شین سلامت نه مرد این سفر است

به پای بوس هوس بردنم فضول بود

همین بس است که بالینم آستان در است

مگو که گر بکشد عشق مات، عیب مگیر

چه جای عیب که خود عشق را همین هنر است

تو مست بودی و خسرو خراب تو سحری

گذشت عمر و هنوزم خمار آن سحر است

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:19 PM

مرا کرشمه آن ترک گلعذار بکشت

مرا شکنجه آن جعد همچو مار بکشت

سوار می شد و یک شکل و صد هزار نظر

هم اولین نظرم شکل آن سوار بکشت

مگر که باد صبا برد رخش گلگونش

که جان سوختگان را چراغ وار بکشت

طلب که می کند امروز خون من که مرا

کمان عشق به پیکان آبدار بکشت

به آشکار و نهان چونکه ز آن خویشم دید

نهانیم بر خود خواند و آشکار بکشت

هزار بار، ازان ترک خیره کش، فریاد

که همچو من نه یکی بلکه صد هزار بکشت

چو ماهیی که در افتد به دام خسرو را

به قید زلف در افگند و زار زار بکشت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:12 PM

چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت

بر آستانت مرا سخت حیله ساز بخفت

ز ناز بازی چشمت امیدوار شدم

ولی دریغ که چشمت به خواب ناز بخفت

درین هوس که ببیند به خواب چشم ترا

بخفت نرگس و بیدار گشت و باز بخفت

به باغ با تو همی کرد سر و پای دراز

به یک طنابچه که بادش بزد دراز بخفت

تصور تو به خوبی نگنجدم به خیال

حقیقت است که در پرده مجاز بخفت

رخ آن گهیم نمودی که من ز دست شدم

چه سود جلوه محمود چون ایاز بخفت

ز خاک پای نمانده ست چشم خسرو باز

به خاک پات که این چشمهای باز بخفت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:12 PM

 

مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت

شبی نرفت که بر جان ما بلا نگذشت

مرا ز عارض او دیر شد گلی نشکفت

چو گلبنی که بر او هیچ گه صبا نگذشت

گذشت در دل من صد هزار تیر جفا

که هیچ در دل آن یار بی وفا نگذشت

مسیح من چو مرادم نداد، جان دادم

ولیک عمر ندانم گذشت یا نگذشت

بریخت چشم مرا آب آن بت بدخوی

چه آب ریختگی کان به روی ما نگذشت

کبوتری نبرد سوی دوست نامه من

کز آتش دل من مرغ در هوا نگذشت

چه سود ملک سلیمانت، خسروا، به سخن

چو هدهد تو گهی جانب سبا نگذشت

ادامه مطلب
یک شنبه 22 اسفند 1395  - 3:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400450
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث