ابر آمد و بر روی هوا می گرید
چون متهم از شرم و حیا می گرید
معلومم شد که او چرا می گرید
بر عمر تلف گشته ما می گرید
ابر آمد و بر روی هوا می گرید
چون متهم از شرم و حیا می گرید
معلومم شد که او چرا می گرید
بر عمر تلف گشته ما می گرید
با نغمه داوود کمانچه نزنید
زر وزن کنید و بر کپانچه نزنید
گفتم به جواب تو درآیم لیکن
شرطیست که بر کوه طپانچه نزنید
گویند همایی به هوا می آید
چون سایه الطاف خدا می آید
گفتم غلطی که گر مرا می آید
کوفست به ویرانی ما می آید
یا بوی تو از باد صبا می آید
یا رایحه مشک خطا می آید
یا چین سر زلف تو را بگشادند
یا آهو چین نافه گشا می آید
این باد معنبر ز کجا می آید
کز نکهت او دم صبا می آید
یا کرد طواف بر ریاحین بهشت
یا از سر زلف یار ما می آید
آن سنبل تر چو بر لب آب آید
گل را ز بنفشه زار او تاب آید
با روی تو خورشید برابر می شد
زلفت به طرفداری مهتاب آید
تیر دگران اگر زره بگشاید
پیکان تو از موی گره بگشاید
قاپوچی آسمان کمان پشت شود
تیر تو چو در کمانچه طه بگشاید
تیر تو چو شست کابلی بگشاید
خال از رخ زنگیچه شب برباید
گویی که مهست در سراپرده قوس
چون روی تو در برج کمان بنماید
ای در گران مایه دریای وجود
بر قامت تو قبای زیبای وجود
خواهی که خدای خویش را بشناسی
خود را بشناس ای شناسای وجود
بر عارض چون گل تو سنبل بدمید
از عنبر تو غالیه بر ماه کشید
غنچه سخنی ز پسته تنگ تو گفت
باد سحر آمد و دهانش بدرید