ای در گران مایه دریای وجود
بر قامت تو قبای زیبای وجود
خواهی که خدای خویش را بشناسی
خود را بشناس ای شناسای وجود
ای در گران مایه دریای وجود
بر قامت تو قبای زیبای وجود
خواهی که خدای خویش را بشناسی
خود را بشناس ای شناسای وجود
بر عارض چون گل تو سنبل بدمید
از عنبر تو غالیه بر ماه کشید
غنچه سخنی ز پسته تنگ تو گفت
باد سحر آمد و دهانش بدرید
آن پیر که جنبشی ازو می آید
معشوقه اگر جوان بود می شاید
ور پیر بود زن و جوان باشد مرد
حیف است که پیر را جوان می گاید
آن کس که عمل به جز مجازی نکند
در خدمت محمود ایازی نکند
از مردم دیده کی پذیرند نماز
تا خرقه به خون دل نمازی نکند
خواهی که به کام دشمنانت نکنند
انگشت نمای مردمانت نکنند
پرهیز کن از خواهر و از دختر و زن
تا حیز و دیوث و قلتبانت نکنند
آنها که شراب را حکیمانه خورند
سرطست که می به شرط پیمانه خورند
اکنون که حرام شد حکیمان نخورند
پیمانه چو باشد اهل پیمانه خورند
با قد تو سرو سرفرازی نکند
با زلف تو مشک دست یازی نکند
سوسن سخن بنفشه با موی تو گفت
آن به که دگر زبان درازی نکند
تا عارض چون آتشت افروخته اند
صد خرمن تقوی و ورع سوخته اند
گویی که قبای دلبری روز ازل
بر قد تو پرداخته و دوخته اند
جانهای رسل براس و عین آمده اند
حوران همه با زینب و زین آمده اند
امشب ملکوت آسمانها بتمام
گریان به عزاپرس حسین آمده اند
گر چه به قلم کام بسی دانی راند
وز نوک قلم مشک توانی افشاند
چون نامه خویشتن بباید خواندن
منویس کتابتی که نتوانی خواند