به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین

از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین

اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند

گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین

چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش

باری این ساعت که در قتل است بسیاری ببین

نیست همدردی که گویم حال خود را، ای صبا

بلبلی نالنده تر از من به گلزاری ببین

وصل خاصان راست، من زایشان نیم، ای بخت بد

بهر من اندازه ادبار من کاری ببین

بلبلا، امروز من در گلستانم، گل مجوی

از جگر پر کاله ای بر نوک هر خاری ببین

ای دل، آخر می بباید داشت، پاس کار خویش

خسرو ار گم شد، سگی دیگر به بازاری ببین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

تنگ نبات چون بود، لب بگشا که هم چنین

آب حیات چون رود، خیز و بیا که همچنین

هر که بگویدت که تو دل به چه شکل می بری؟

از سر کوی ناگهان مست بر آکه همچنین

هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن؟

یک نفسی بیا نشین در بر ما که همچنین

هر که بگویدت که گل خنده چگونه می زند

غنچه شکرین خود بازگشا که همچنین

ور به تو گویم، ای پسر، کت به کنار چون کشم

تنگ ببند بر میان بند قبا که همچنین

هر که پری طلب کند، چهره خود بدو نمای

هر که ز زلف دم زند، زلف گشا که همچنین

لاف وفا زنی، ولی نیست برای نام را

در تو نشانی از وفا، هم به وفا که همچنین

هر که نخواند هیچ گه نامه عشق چون بود

قصه حال خسروش باز نما که همچنین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

 

رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین

سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین

بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید

دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین

گر بیایی و ببینی حال من از گفت من

بو که بزیم جان من، یک بار باز آی و ببین

چون تو رفتی از من و من از خود، کنون لطف کن

گاه رفتن آخرین دیدار، باز آی و ببین

من نمی گویم «بیا، وین شخص چون مویم نگر»

از خم گیسوی خود، یک بار بازآی و ببین

گر ندیدی سوزش مجنون ز درد و داغ عشق

درد و داغ خسرو غمخوار، باز آی و ببین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

 

گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من

سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من

خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت

دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون

گر چه شد آب جمله خون در تن ناتوان من

وه که ز جور چون تویی نام غبار بر زبان

نیست کسی که بفگند خاک بر این دهان من

گر دهیم به جان امان، نزل ره تو عمر من

ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من

گفتیم از چه ناخوشی، رنج تو چیست، بازگو؟

دوری دوستان و بس، دور ز دوستان من

بس که توشوخ و دلبری، گم شود ار دل کسی

گر چه که دیگری برد، بر تو بود گمان من

دور مکن ز دامنش گرد من، ای صبا، از آنک

در ره او از این هوس خاک شد استخوان من

خون دل من آب شد از پی روی شستنش

خواب نمی رود هنوز از پی این جوان من

خشم کنان بیا که ما صلح کنیم یکدگر

جان و دل من آن تو، رنج و غم تو آن من

دوش ز آه دل مرا سوخته بود لب، ولی

بخت من آنک نام شه بود برین زبان من

شاه جهان جلال دین، آنک به یک اشارتش

دولت بیکرانه شد محنت بی کران من

بگذرد و نیوفتد هیچ به خسروش نظر

پیک شتاب می رود ترک سبک عنان من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

آفت زهد و توبه شد ترک شرابخوار من

یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟

باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم

جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من

ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی

تا بنشیند از درون آتش انتظارمن

رغبت اگر نمی کنم، ساقی خون خود شوم

مطرب رایگان تو ناله زیروار من

بی تو دو چشم چار شد، خاک در تو سرمه ام

سرمه گر از تو بایدم، خاک به هر چهار من

چون تو سوار بگذری، دیده گهر فشان کنم

خواه قبول و خواه رد، نیست جز این نثار من

بس که پر از غبار شد دل ز تو، گر نفس زنم

خاک به رویم افگند، این دل پر غبار من

رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت

فتنه تمام می کند محنت نیم کار من

لاغ مکن که خسروا، دامن خود ز من مکش

چون که ز دست من بشد دامن اختیار من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من

تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من

فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو

فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟

تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من

دشمن آب دیده ام، بس که بریخت آب من

درد سریت می دهد گریه زار من، بلی

خود همه درد سر بود حاصل این گلاب من

سوزش خود چه گویمت، بس که بگفت دمبدم

آتش دل به صد زبان، حال دل کباب من

روز من از تو گشت شب، ور غم روشنی خورم

آه جهان فروز دل، بس بود آفتاب من

در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند

آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من

عمر شتاب می کند، وقت وفای عهد شد

هست ز عمر بی وفا بیشتر این شتاب من

از تو همای کی فتد سایه بر آشیان ما!

جغد به حیله می پرد در وطن خراب من

دی در تو همی زدم لب به جفا گشادیم

بخت در دگر گشود از پی فتح باب من

بوسه سؤال کردمت، بوسه زدی به زیر لب

گر نه من ابلهم، همین بس نبود جواب من

خسرو از انقلاب تو، گر چه که ماند بی سکون

هم ز سکون به دل شود، این همه انقلاب من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین

ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین

ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار

ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین

ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین

چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین

گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت

در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن

دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره

«گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »

دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن

پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین

بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان

در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین

ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری

خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین

می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا

ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:15 PM

بالای تست این پیش من یا سرو بستا نیست این

چشم من است این پیش تو یا ابر نیسانیست این

مردم به جان چاکر ترا، دیو و پری لشکر ترا

نی خوبی است این مر ترا، ملک سلیمانیست این

تو می روی، وز هر کران خلقی به فریاد و فغان

ای کافر نامهربان، آخر مسلمانیست این؟

هر سو که می افتد گذر، هر غم کزان نبود بتر

هر لحظه می آید به سر، ما را چه پیشانیست این؟

ترسان همی بودم که جان خوبی ستاند ناگهان

ای دل، کنون هشیارهان، کان آفت جانیست این

هرچ آیدت زین حوروش، ای جان محنت کش، بکش

بسیار بودی جمع و خوش، وقت پریشانیست این

شهری بکشت آن تندخو، زنهار جام می مخور

گستاخ می بینی درو، خسرو، چه نادانیست این؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

 

ز اندازه بگذشت آرزو، طاقت ندارم بیش از این

دیدم که هجران چون بود، دیگر نیارم بیش از این

دل تشنه دیدار تو، جان میهمان یک نفس

ای آشنا، از در مران، بیگانه وارم بیش از این

بگذار بوسم پای تو، بس از جهان محنت برم

هم، جان تو، کاندر جهان کاری ندارم بیش از این

آزرده دیرینه را یک غمزه زن کان به شود

مرهم نمی خواهد ز تو جان فگارم بیش از این

ای ابر نیسانی، مزن لاف از در غلتان خود

کز بهر ایثار رهش در دیده دارم بیش از این

آرام گیر، ای بی وفا، یک دم نشین بر چشم تو

زان رو که دیدار ترا نبود قرارم بیش از این

خسرو چو موید از غمت، زاندوه تو بار گران

آخر مسلمانی، منه بر سینه بارم بیش از این

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

آمد بهار، ای یار من، بشکفت گلها در چمن

شد در نوا هر بلبلی بر شاخ سرو و نارون

باد صبا گلریز شد، ساقی، بده می تا شوم

گه از خمار چشم تو مست و گه از دردی دن

با عارض زیبای تو ما را چه جای باغ و گل

با قامت رعنای تو چه جای سرو و نارون

چندان به یاد عارضت بارم ز جوی دیده خون

تا لاله هایت را دمد سنبل بر اطراف چمن

چشمم چو در هر گوشه ای سرشار دارد چشمه ای

در چشمم ار ناری گهی، باری بیا در چشم من

شادم اگر میرم زغم، باری ز محنت وارهم

از هجرت، ای زیبا صنم، تا چند باشم ممتحن؟

گاهیم سازد بی خبر، گاهیم نآرد در نظر

با عاشقان آن چشم را باز این چه سحر است و فتن؟

داریم با زلفت، بتا، وقت خوش و این قصه را

مگشای با باد صبا، وقت مرا بر هم مزن

از انتظارت دیده ها شد خسرو بیچاره را

ای یوسف فرخ لقا، بویی فرست از پیرهن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 413

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4333211
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث