به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود

آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود

جان چه می دانست از دنیا چها خواهد کشید

خاکبازیهای طفلان را تماشا کرده بود

لنگر تمکین کوه غم به فریادم رسید

ورنه بیتابی مرا در عشق رسوا کرده بود

از دل شیرین خیالی داشت در مد نظر

کوهکن در بیستون شغلی که پیدا کرده بود

از نگاه عجز شد چون طوق زیب گردنم

تیغ او دستی که بهر قتل بالا کرده بود

از جوانمردی سراسر باده گلرنگ کرد

عشق هر خونی که در جام زلیخا کرده بود

رشته جان با دل آزاده من می کند

آنچه سوزن با گریبان مسیحا کرده بود

از شکرخند صدف شد خام، ورنه پیش ازین

ابر ما عادت به روی تلخ دریا کرده بود

آتشین رویی که شمع مجلس ما بود دوش

حلقه بیرون در را چشم بینا کرده بود

عمرها شد در لباس لاله بیرون می دهد

اشک مجنون آنچه با دامان صحرا کرده بود

جان چه خونها خورد تا از صفحه دل پاک کرد

نقطه سهوی که نامش را سویدا کرده بود

دید تا آن سر و سیم اندام را، بر دل گذاشت

شاخ گل دستی که بهر رقص بالا کرده بود

حسن بازیگوش او صائب نشان تیر کرد

دل به خون دیده مکتوبی که انشا کرده بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

دوش بر من سایه آن سرو روان افکنده بود

شاخ گل دستی به دوش باغبان افکنده بود

شرم رویش از عرق صددیده بیدار داشت

چشم را هر چند در خواب گران افکنده بود

گرچه آب از سایه اش چون ابر رحمت می چکید

از نگاه گرم آتش در جهان افکنده بود

صبر و عقل و هوش را باد بهار جلوه اش

بر سر هم همچو اوراق خزان افکنده بود

جلوه مستانه اش از طره عنبرفشان

همچو دریا موج عنبر بر کران افکنده بود

نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حیا

شوخ چشمان هوس را از زبان افکنده بود

از حجاب عشق بودم حلقه بیرون در

زلف او هر چند دستم در میان افکنده بود

مهر خاموشی حجاب چهره مطلب نبود

نور رویش پرده از راز نهان افکنده بود

از شکوه حسن، خورشید جهان افروز او

چاک در جیب فلک چون کهکشان افکنده بود

سرو بالا دست او از خارخار پای بوس

خار در پیراهن آب روان افکنده بود

در زمین او جلوه مستانه، نقش پای او

هر طرف طرح بهشت جاودان افکنده بود

راست بوده است این که ریزد درد بر عضو ضعیف

پیچ و تاب زلف در موی میان افکنده بود

از حجاب عشق صائب بود جایم زیر تیغ

گرچه بر من سایه آن ابرو کمان افکنده بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

خنده سوفار با دلگیری پیکان بود

نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود

صحبت نیکان، خسیسان را دعای جوشن است

ایمن است از سوختن تا خار در بستان بود

دولت دنیا گوارا نیست بر روشندلان

تاج زر تا هست بر سر شمع را، گریان بود

بر نمی دارد زمین خاکساری امتیاز

در فتادن سایه شاه و گدا یکسان بود

گر بسوزد هر دو عالم را نیاساید شرار

اشتهای حرص دایم در ته دندان بود

بی نیازان را سپهر سفله می دارد عزیز

چون کند ترک فضولی، خانه از مهمان بود

گفتگوی عشق می آرد دل ما را به وجد

مطرب از طوفان سزد، دریا چو دست افشان بود

عالم افسرده از آزاد مردان تازه روست

سرو در فصل خزان پیرایه بستان بود

دل ز سیمای سخنسازست دایم در عذاب

پیچ و تاب نامه از غمازی عنوان بود

حرص از دلسردی من روی پنهان کرده است

در زمستان مور در زیرزمین پنهان بود

در دل صائب ندارد عالم پر شور راه

آب گوهر را چه غم از تلخی عمان بود؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

پایه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟

علم موزون کم چرا از علم ناموزون بود؟

گردبادش جلوه انگشت زنهاری کند

دامن دشتی که گرم از سینه مجنون بود

کنج عزلت کرد مستغنی مرا از احتیاج

خم لباس و خانه و گلزار افلاطون بود

نیست ممکن نخل احسانی کند نشو و نما

تا به مغز خاک پنهان ریشه قارون بود

گر ببندد محتسب میخانه را در، گو ببند

ساقی و نقل و شراب ما لب میگون بود

می شود هم پله قارون به اندک فرصتی

دوش هر کس زیر بار منت گردون بود

جوش گل سازد خروش بلبلان صائب زیاد

عشق روزافزون شود چون حسن روزافزون بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود

گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود

از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست

آب کشت من مدام از چشمه غربال بود

از گشاد لب در تشویش واشد بر رخش

در رحم از فکر روزی طفل فارغبال بود

خاک زن در چشم خودبینی که از آب حیات

سد اسکندر همین آیینه اقبال بود

آهوان از تنگ میدانی به من گشتند رام

بس که از شور جنونم دشت مالامال بود

داغ خوش پرگاری من بود خال نوخطان

تا دل سوداییم در حلقه اطفال بود

دل خنک شد تا دهن بستم زحرف نیک و بد

مهر خاموشی تب گفتار را تبخال بود

عمر من شد صرف صائب در تمنای محال

تار و پود هستی من رشته آمال بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

آبروی کعبه گر از چشمه زمزم بود

کعبه دل را صفا از دیده پرنم بود

از خودآرا، دست بر دنیا فشاندن مشکل است

در ته سنگ است هر دستی که با خاتم بود

می کند عالم به چشم سوزن عیسی سیاه

تار و پود این جهان گر رشته مریم بود

هر که نتواند زدوش خلق باری برگرفت

از گرانجانی حیاتش بار بر عالم بود

صبح، وصل مهر تابان از دم جان بخش یافت

می شود روشن چراغش هر که صاحب دم بود

غنچه خسبان بیخبر از راز عالم نیستند

کاسه زانوی اهل فکر، جام جم بود

آن که اول شعر گفت آدم صفی الله بود

طبع موزون حجت فرزندی آدم بود

هر که صائب نفس سرکش را نسازد زیردست

در حقیقت کمتر از زال است اگر رستم بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

تا عنان اختیار ناقصم در چنگ بود

تا به زانو پایم از خواب گران در سنگ بود

عاجزان را رحمت حق پرده داری می کند

بودم از صیاد ایمن تا شکارم لنگ بود

سرمه خواب گران در چشم پر خون داشتم

بستر و بالین من چون لاله تا از سنگ بود

از صفای سینه در چشمم جهان تاریک شد

دیو یوسف بود تا آیینه ام در زنگ بود

عدل ایزد بر گرفت از من عذاب قبر را

بس که بر من چار دیوار عناصر تنگ بود

بود در قید محبت تا دلم خود را شناخت

از حلاوت این شکر دایم اسیر تنگ بود

آهنم روزی که منزل داشت در دل سنگ را

چون جرس آوازه ام فرسنگ در فرسنگ بود

نیست صائب همچو طوطی قالبی گفتار ما

بلبل ما در حریم بیضه سیر آهنگ بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود

تلخی می محو در گلبانگ نوشانوش بود

نرگس مخمور خون عقل در پیمانه داشت

جلوه مستانه سیلاب متاع هوش بود

گرچه دامن می کشید از سایه خود سرو او

باغ بر گل تنگ از خمیازه آغوش بود

بر نمی آمد صدا از هیچ کس غیر از سپند

شمع مجلس با زبان آتشین خاموش بود

تیره بختی همچو داغ لاله در خون می تپید

از فروغ می در و دیوار اطلس پوش بود

در قفس تیغ زبان ما برآمد از نیام

شعله آواز ما در گلستان خس پوش بود

گلشن از خاموشی ما پرده تصویر شد

خون گل از شعله آواز ما در جوش بود

هیچ کس را صائب از اهل سخن روزی نشد

آنچه از اسباب عشرت قسمت ما دوش بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود

دامن صحرای محشر بر جنونم تنگ بود

در گلستانی که شبنم قفل بیرون درست

بلبل گستاخ ما پهلونشین رنگ بود

عالمی را دشمن جان کرد با من نامه اش

امن بودم تا جواب نامه من جنگ بود

در بهارستان وحدت سبزه بیگانه نیست

دست بر هر تار این قانون زدم آهنگ بود

تا غبار خودپرستی شستم از لوح بصر

رو به هر وادی که کردم خضر پیشاهنگ بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

ریزش اشک ندامت غافلان را بس بود

مشت آبی لشکر خواب گران را بس بود

می شود پشت کمان از آتش سوزنده نرم

آه گرمی روی سخت آسمان را بس بود

زود می پاشد زهم در پیری اوراق حواس

آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود

ما سیه روزان به اندک روی گرمی قانعیم

کرم شب تابی چراغ این دودمان را بس بود

چون هوا مغلوب شد، در دست خاتم گو مباش

باد در فرمان سلیمان زمان را بس بود

کار تیغ از دست آید چون قوی افتاد دل

پنجه مردانگی شیر ژیان را بس بود

حسن سرکش را دعای جوشنی چون عشق نیست

طوق قمری دیده بان سروروان را بس بود

هست بی زحمت مهیا آنچه می باید ترا

مهر خاموشی سپر تیغ زبان را بس بود

سیل بی رهبر به دریا می رساند خویش را

جذبه منزل دلیل این کاروان را بس بود

می توان بردن زسیما ره به کنه هر کسی

صائب از مکتوب، عنوان نکته دان را بس بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 12:22 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4389837
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث