به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ناله ممکن نیست از دلهای پرخون سرزند

چون شود لبریز جام، از وی صدا چون سرزند

از مزار ما حجاب آلودگان معصیت

سرو موزون در لباس بید مجنون سرزند

صلح می باید به روی تازه از حاصل کند

مصرعی چون سرو از هر کس که موزون سرزند

می توان تا در ته یک پیرهن با گنج بود

از ضمیر خاک هیهات است قارون سرزند

سبزه می آید به دشواری برون از زیر سنگ

از لب لعل تو حیرانم که خط چون سرزند

چون شراب پشت دار افزون شود کیفیتش

خط مشکین چون از آن لبهای میگون سرزند

بر کبودی می زند چون رنگ آتش صاف شد

ورنه خط زودست ازان رخسار گلگون سرزند

حسن خواهد مهربان شد بر سیه روزان خویش

چون ازان رخسار صائب خط شبگون سرزند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

جام خالی غوطه در خم بی محابا می زند

ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

در زوال خویش چون خورشید می سوزد نفس

مهر خود از نامجویان هر که بالا می زند

می کند طی راه چندین ساله را در یک قدم

راه پیمایی که پشت پا به دنیا می زند

چون خروس بی محل بر تیغ می مالد گلو

هر که در بزم بزرگان حرف بیجا می زند

در دل شیرین به زور دست نتوان جای کرد

تیشه بیجا کوهکن بر سنگ خارا می زند

باخت سر زلف ایاز از سرکشی با خسروان

دل سیه بر دولت خود عاقبت پا می زند

بیقراری در حریم وصل عاشق را بجاست

موج، پیچ و تاب در آغوش دریا می زند

هر که بردارد به دوش از بردباری بار خلق

سینه چون کشتی به دریا بی محابا می زند

سوخت مجنون مرا سودا و عشق سنگدل

همچنان بر آتشم دامان صحرا می زند

می کند ضبط نفس در زیر آب زندگی

صائب از تیغ شهادت هر که سروا می زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند

خاک راه را از تهیدستان به قیمت می خرند

از کسادی نیشکر انگشت حسرت می مکد

مردم از کام مگس شهد حلاوت می خرند

آه از این افسردگان، فریاد ازین دلمردگان

شمع کافوری پی گرمی صحبت می خرند

با کباب تر نمک را التیام دیگرست

سینه مجروحان به جان شور قیامت می خرند

ناامید از آبروی جبهه خجلت مباش

کاین متاع ناروا را در قیامت می خرند

حج خریدن در دیار عشقبازان رسم نیست

هر که مرد اینجا، برای او شهادت می خرند

گوهر سیراب را صائب درین خاک سیاه

گر به نرخ خاک بفروشی، به نفرت می خرند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند

چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند

پشت پا بر جسم زد جان تا هوای عشق کرد

جامه را بخشد به ساحل هر که بر دریا زند

از که دیگر می توان چشم نوازش داشتن؟

چون تجلی سنگ بر هنگامه موسی زند

کند سازد تیغ دشمن را سپر انداختن

بحر در شورش بود تا غرقه دست و پا زند

دامن دشت قناعت باغ و بستان من است

می تپم گر گل کسی بر خار این صحرا زند

بر نیاید دوزخ سوزان به روی سخت ما

طاعت ما را مگر ایزد به روی ما زند

چون قلم شق در سر فرهاد سنگین دل فتاد

این سزای آن که ناحق تیشه بر خارا زند

عشق و تعمیر دل عاشق، چه امیدست این؟

بخیه چون سیلاب بر چاک دل دریا زند؟

سر به یک بالین فرو ناید غیوران را، مگر

دار دیگر عشق از بهر فنای ما زند

کلک گوهر بار صائب چون گهرریزی کند

گوشها چون گوش ماهی غوطه در دریا زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

در دل شب هر که جامی از می احمر زند

صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند

وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک

هر که چون خورشید تابان حلقه بر هر در زند

بایدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت

کوته اندیشی که در گلزار گل بر سر زند

داغ محرومی بر آرد دود از خرمن مرا

شمع چون پروانه را آتش به بال و پر زند

ناامیدی را به خود خواند به آواز بلند

جز در دل حلقه هر کس بر در دیگر زند

آب حیوان شهنشاهان بود اجرای حکم

قطره بیهوده در ظلمات اسکندر زند

خشک چون موج سراب از شوره زار آید برون

غوطه گر لب تشنه دیدار در کوثر زند

طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید

شب شود کوتاه چون صبح از دو جانب سرزند

سگ به یک در قانع از درها شد و نفس خسیس

حلقه دم لا به هر دم بر در دیگر زند

صائب از تیغ زبان هر جا شود گوهرفشان

مهر خاموشی به لب شمشیر از جوهر زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

خانه آرایان ز تعمیر درون غافل شدند

اصلشان چون بود از گل، خرج آب و گل شدند

خشک مغزانی که نشکستند خود را چون حباب

چون کف دریا و بال دامن ساحل شدند

نغمه پردازی کنند از سیلی باد خزان

چون صنوبر سرفرازانی که صاحبدل شدند

جای حیرت نیست اهل عقل اگر مجنون شوند

حیرت از دیوانگان دارم که چون عاقل شدند

سبز شد در دست مردم دانه تسبیحها

بس که در دوران ما از ذکر حق غافل شدند

نیست صائب دولتی بالاتر از خلق نکو

از چنین دولت چرا اهل جهان غافل شدند؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

لاله ها از پرتو رخسار او گلگون شدند

سروها از نسبت بالای او موزون شدند

خنده بر خمیازه صبح قیامت می زنند

می پرستانی که محو آن لب میگون شدند

خرده بینانی که در دامان دل آویختند

چون سویدا مرکز پرگار نه گردون شدند

سیر چشمانی که بوی آدمیت داشتند

قانع از جنت به آن رخسار گندم گون شدند

خاکساران در هوای نیستی چون گردباد

جلوه ای کردند و آخر محو در هامون شدند

در بهار حشر چون برگ خزان باشند زرد

چهره هایی کز شراب بیغمی گلگون شدند

نظم عالم شد حجاب دیده حق بین خلق

یکقلم از خوبی خط غافل از مضمون شدند

زرپرستانی که تن دادند زیر بار حرص

از گرانی زنده زیر خاک چون قارون شدند

حکمت اندوزان عالم از خرابات جهان

قانع از مسکن به یک خم همچون افلاطون شدند

در فضای لامکان اکنون سراسر می روند

بیقرارانی که سنگ شیشه گردون شدند

رتبه دیوانگی را نسبتی با عقل نیست

آهوان خوش گردن از نظاره مجنون شدند

از ره سیلاب صائب رخت خود برداشتند

رهنوردانی که از قید خودی بیرون شدند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند

از غبار خاطر مجنون بیابان ساختند

زلف کافر کیش او گردی که از دامان فشاند

خاکبازان عمارت کافرستان ساختند

در سر آن زلف جان عالمی بر باد رفت

آب شد دلها چو آن چاه زنخدان ساختند

دست شستند از حیات خود به آب زندگی

نقد جان جمعی که صرف تیغ جانان ساختند

هر کجا دیوانه ای را دید از جا می رود

شیشه دل را مگر از سنگ طفلان ساختند؟

می زند موج قیامت سینه های زخم دار

زلف مشکین که را دیگر پریشان ساختند؟

گریه زندانی افلاک از هم نگسلد

وای بر شمعی که بهر نه شبستان ساختند

خضر را زخم نمایان گشت عمر جاودان

تیغ سیراب ترا روزی که عریان ساختند

در لباس دشمنی کردند با ما دوستی

شور چشمانی که داغ ما نمکدان ساختند

از هوسناکان حذر کن کاین گروه بی ادب

مصر را بر یوسف بی جرم زندان ساختند

می توان دامان بوی گل گرفت از دست باد

وای بر جمعی که وقت خود پریشان ساختند

غافلند از دستگاه مور قانع زیر خاک

تنگ چشمانی که با ملک سلیمان ساختند

وه چه صیادی که از سهم تو شیران جهان

هم زپهلوی نزار خود نیستان ساختند

بر لب دریا زشوخی خیمه چون تبخال زد

گوهرم را در صدف چندان که پنهان ساختند

همچو مژگان سالها دست دعا برداشتم

تا مرا بی مدعا چون چشم حیران ساختند

اهل دل چون ناامید از دامن مطلب شدند

همچو دست غنچه صائب با گریبان ساختند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند

لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند

من کشیدم بی تأمل باده منصور را

ورنه صدبار این می از ساغر به مینا ریختند

شعله شوق مرا شد بال پرواز دگر

هر خس و خاری که در راه تماشا ریختند

ظرف داغ آتشین عشق، گردون را نبود

عاقبت این طشت آتش بر سر ما ریختند

هر که از نخل تمنا روزه مریم گرفت

نقل انجم در گریبانش چو عیسی ریختند

کوری چشم حسودان بینش ما شد زیاد

همچو آتش خار اگر در دیده ما ریختند

از دورنگیها که پنهان داشت دوران در لباس

جرعه ای در دامن گلهای رعنا ریختند

ریخت آخر غمزه یوسف به تیغ انتقام

مصریان خونی که در جام زلیخا ریختند

بر سر هر خار و خس چون موج می لرزد دلش

هر که را چون بحر، گوهر در ته پا ریختند

همت ما بود عالی، ورنه در روز ازل

حاصل کونین را در دامن ما ریختند

صائب آن روزی که رنگ نوبهاران خام بود

در قدح چون لاله ما را درد سودا ریختند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

از مروت نیست منع صوفی از ذکر بلند

مهر خاموشی در آتش چون زند بر لب سپند؟

روح قدسی در تن خاکی چسان خامش شود؟

طشت بام افتاده را آواز می باشد بلند

اختیاری نیست وجد و نعره ارباب حال

در گسستن ناله بیتابانه می خیزد زبند

حلقه ذکرست، اگر در گاه حق را حلقه ای است

پامنه زین حلقه بیرون تا شوی اقبالمند

می کند مغشوش جوهر صفحه آیینه را

صوفیان صافدل از علم رسمی فارغند

بی حدی ممکن نگردد قطع راه دور عشق

سالکان واصل نمی گردند بی ذکر بلند

از فلاخن سنگ بی گردش نمی گردد خلاص

جان زندانی به وجد آزاد می گردد زبند

جان علوی در تن سفلی چسان گیرد قرار؟

صید وحشی چون شود آسوده در دام و کمند؟

از نمد بر سنگ صائب می خورد دندان مار

هر که شد پشمینه پوش آزاد گردد از گزند

ادامه مطلب
چهارشنبه 26 خرداد 1395  - 11:35 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416797
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث