به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دوری راه طلب بر دل کاهل بارست

بر دل گرمروان، دیدن منزل بارست

بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد

ورنه بر کشتی ما لنگر ساحل بارست

غم آواره صحرای طلب منظورست

ور نه گلبانگ جرس بر دل محمل بارست

همت آن است که در پرده شب جود کنند

سایه دست کرم بر سر سایل بارست

غنچه خسبان سراپرده دلتنگی را

گر همه برگ حیات است، که بر دل بارست

در مقامی که سر زلف سخن شانه زنند

باد اگر باد بهشت است، که بر دل بارست

صائب آنجا که کند حسن و محبت خلوت

پرتو شمع سبکروح به محفل بارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

نغمه را در دل عشاق اثر بسیارست

یک جهان سوخته را نیم شرر بسیارست

سنگ طفلان ندهد فرصت خاریدن سر

شجری را که درین باغ ثمر بسیارست

کوته افتاده ترا تار نفس ای غواص

ورنه در سینه این بحر گهر بسیارست

تازه شد جان گل از شبنم پاکیزه گهر

فیض در صحبت ارباب نظر بسیارست

عمر کوتاه کند خنده شادی چون برق

چشم وا کردن و بستن ز شرر بسیارست

هر دری شارع صد قافله تفرقه است

زود بر در زن ازان خانه که در بسیارست

به خوشی می گذرد روز و شب سنگدلان

خنده کبک درین کوه و کمر بسیارست

مکن آشفته ز اخبار پریشان دل جمع

پنبه در گوش نه آنجا که خبر بسیارست

دل مکن جمع ز همواری ابنای زمان

سگ خاموش درین راهگذر بسیارست

خیزد از کشور ما طوطی شیرین گفتار

گر به خاک سیه هند شکر بسیارست

نتوان شست به هر صید گشودن صائب

ورنه در ترکش من آه سحر بسیارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست

شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست

دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب

که هوس در دل مرغان قفس بسیارست

هر قدم اری و هر خار زبان ماری است

آفت دامن صحرای هوس بسیارست

بر تهیدستی ما خنده زدن بیدردی است

به کنار آمدن از بحر ز خس بسیارست

باعث رنجش ما یک سخن سرد بس است

دل چون آیینه را نیم نفس بسیارست

ناقه و محمل و لیلی همه بی آرامند

اثر شعله آواز جرس بسیارست

از تماشای گهر نعل در آتش دارد

ورنه در سینه غواص نفس بسیارست

بر جگرسوختگانی که درین انجمنند

سینه گرم مرا حق نفس بسیارست

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد

حق بیداری دزدان به عسس بسیارست

در پی قافله ز افسانه غفلت صائب

نتوان خفت که آواز جرس بسیارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

تا ترا چون دگران دیدن ظاهر کارست

چشم بر روی تو چون آینه بر دیوارست

از فضولی است ترا دیده بینش پر خار

ورنه عالم همه یک دسته گل بی خارست

عالم از سنگدلان قلزم پر کهساری است

کشتی نوح درین ورطه دل هشیارست

نفس آهسته برآور که نمی ریزد گل

در ریاضی که نسیم سحرش بیمارست

چه غم از زیر و زبر گشتن ما دارد عشق؟

نقطه آسوده ز سرگشتگی پرگارست

ای کز اسلام به گفتار تسلی شده ای

کمر خدمت مردم چه کم از زنارست؟

رگ سنگ است ترا هر سر مو از غفلت

با چنین بار، گذشتن ز جهان دشوارست

خوان آراسته را نیست به سرپوش نیاز

سر بی مغز گرفتار غم دستارست

پای بیرون منه از گوشه عزلت زنهار

که بلاهای سیه سایه پس دیوارست

بار عالم همه بر خاطر بینایان است

سوزن از کار فتد رشته چو ناهموارست

دل افگار سیه می شود از سرمه خواب

چشم بیمار چراغ سر این بیمارست

آسمان را غمی از مردن بیکاران نیست

نخل بی بار به دوش چمن آرا بارست

از دو سر کار کسی بسته نگردد هرگز

خنده غنچه پیکان ز لب سوفارست

طاعتی نیست که در پرده خاموشی نیست

ترک گفتار درین بزم، سر کردارست

هنر آن است که در پرده نمایان باشد

جوهر از آینه بیرون چو فتد زنگارست

هوس گنج ترا در دل ویران تا هست

خار این وادی خونخوار زبان مارست

آنچه شیرازه جمعیت دل می دانی

به سراپرده وحدت چو رسی زنارست

غم عالم ز دلم کوه غم او برداشت

این چه فیض است که در دامن این کهسارست

سپری نیست به از مهر خموشی صائب

هر که را جان و دل از تیغ زبان افگارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست

روز آزادی طفلان به معلم بارست

جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است

چه کند با پر کاهی که ته دیوارست

غم روزی و تو کل نشود با هم جمع

بستن توشه درین ره به کمر زنارست

اثر از سبزه بیگانه درین گلشن نیست

چشم گستاخ ترا آینه در زنگارست

خط بی خال بود دایره بی پرگار

خال بی حلقه خط نقطه بی پرگارست

می توان کرد به آهسته رویها هموار

گر چه از سنگدلان روی زمین کهسارست

تا سخن را نکنی راست، میاور به زبان

که بود تیغ کج آن حرف که پهلودارست

گشت خونریزتر از خواب گران مژگانش

بیشتر کار کند تیغ چو لنگردارست

می رسد صبح به خورشید درخشان صائب

دیده هر که چو شبنم همه شب بیدارست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست

باده لعلیش از لعل گهربار خودست

می توان یافتن از حلقه شدنهای خطش

که به صد چشم دلش واله رخسار خودست

بر گرفتاری ما کی جگرش می سوزد؟

آن که بیش از همه عشاق گرفتار خودست

به کباب دل عاشق نکند تلخ دهن

هر که را نقل می از لعل شکربار خودست

کی به نقد دل و جان دگران پردازد؟

چون مه مصر، عزیزی که گرفتار خودست

دل چون آینه از سنگ توقع دارد

بس که آن آینه رو تشنه دیوار خودست

می کند جلوه مستانه نکویان را مست

بیشتر مستی طاوس ز رفتار خودست

یکقلم فاختگان را خط آزادی داد

سرو موزون تو از بس که هوادار خودست

به پریشانی عشاق کجا پردازد؟

آن که از سلسله زلف، گرفتار خودست

نظر از جلوه خورشید کجا آب دهد؟

شبنم هر که نظرباز به گلزار خودست

عکس خود سیر ندیده است در آینه و آب

بس که اندیشه اش از غمزه خونخوار خودست!

چه گل از روی تو نظاره تواند چیدن؟

که به مستی عرق شرم تو هشیار خودست

چند پوشیده کنی عشق خود از اهل نظر؟

نیست بیمار کسی چشم تو بیمار خودست

چه دهم دل به نگاری که بود واله خویش؟

چه پرستم صنمی را که پرستار خودست؟

نیست ممکن که شود رام به مجنون صائب

رم ز خود کرده غزالی که طلبکار خودست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست

نعل طاوس در آتش ز پر و بال خودست

خبر از حال کسی نیست خودآرایان را

همه جا دیده طاوس به دنبال خودست

می کند زلف سپرداری حسن از آفات

چتر طاوس خودآرا ز پر و بال خودست

آفت چشم ز پی جلوه رنگین دارد

پر طاوس درین دایره پامال خودست

گر شود زیر و زبر هر دو جهان، چون طاوس

حسن مشغول تماشای پر و بال خودست

پر طاوس به صد رنگ برآید هر روز

پای طاوس درین دایره بر حال خودست

چون سکندر جگر تشنه ز ظلمات آرد

هر که نازنده به بخت خود و اقبال خودست

خانه پر شهد چو گردد مگس آواره شود

آفت خواجه مغرور، هم از مال خودست

رنج باریک تو از فربهی امیدست

حرص را دام بلا رشته آمال خودست

پاکی از قید بدن می کند آزاد ترا

بد گهر خار و خس دیده غربال خودست

در خزان خون نخورد بلبل دوراندیشی

که سرش فصل بهاران به ته بال خودست

برندارد سر از آیینه زانو هرگز

صائب از بس خجل از صورت احوال خودست

چشم پوشیده شود روز قیامت محشور

بس که صائب خجل از نامه اعمال خودست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

هر که از درد طلب شکوه کند نامردست

عشق دردی است که درمان هزاران دردست

کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان

که علم غوطه به لشکر زده است و فردست

مهر و مه نور دهد تا نظر ما بیناست

چرخ در گرد بود تا سر ما در گردست

کوچه گردان جنون موج سرایی دارند

عشرت روی زمین رزق بیابانگردست

جرم ابنای زمان را ز فلک می دانیم

هر چه شب دزد نماید گنه شبگردست

مس طلا می شود از نور عبادت صائب

روی شبخیز چو خورشید ازان رو زردست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

دل ازان نخل به امید ثمر خرسندست

گره جبهه خوبان، گره پیوندست

پرده خواب گران است سبک مغزان را

سایه بال هما گر چه سعادتمندست

سرو را نیست ز پیوند به خاطر گرهی

دل آزاده ما را چه غم فرزندست؟

دردمندی است پر و بال اثر افغان را

ناخن ناله نی سینه خراش از بندست

هر که ما را کند آزاد ز خود، قبله ماست

عاشقان را به سر دار فنا سوگندست

باش خرسند به قسمت که درین وحشتگاه

هست اگر جنت دربسته، دل خرسندست

عارفان را گله از وحشت تنهایی نیست

نخل چون خوش ثمر افتد غنی از پیوندست

صائب از تنگی دل شکوه ز کوته نظری است

که دل غنچه گل چاک ز شکرخندست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

شب هجران دلم از ناله حسرت شادست

چه توان کرد که فریاد رسم فریادست

رتبه عشق ز معشوق بلندی گیرد

قمری از طعنه کوته نظران آزادست

کار با جذبه عشق است عزیزان، ورنه

بوی پیراهن یوسف گرهی بر بادست

سهل کاری است به فتراک سر ما بستن

صید را زنده گرفتن هنر صیادست

از سواد ورق لاله چنین شد روشن

که سیه بختی و خونین جگری همزادست

هر متاعی که بود قیمت و قدری دارد

آنچه با خاک برابر شده استعدادست

لوح تعلیم ز آیینه به پیشش مگذار

طوطی خط تو در مشق سخن استادست

آفرین بر قلم نافه گشایت صائب

که ز تردستی او ملک سخن آبادست

ادامه مطلب
جمعه 21 خرداد 1395  - 6:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464177
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث