به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند

قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند

به دست بسته چه گل می توان ز جنت چید

به آن جمال حجاب نظ ر چه کار کند

به مصر برد ز کنعان پیاده یوسف را

کمند جذبه عاشق دگر چه کار کند

ز آه وناله نشد چشم بخت ما بیدار

به خواب مرگ نسیم سحر چه کار کند

به شبنمی نتوان سرد کرد دوزخ را

به آتش دل ما چشم تر چه کار کند

نمی شود ز سفر راست تیر کج هرگز

سفر به آدمی بی بصر چه کار کند

نشاند از خط مشکین به روز من او را

سیه زبانی ازین بیشتر چه کار کند

جز این که گرد یتیمی لباس خود سازد

درین محیط پراز خون گهر چه کار کند

چو سرو هر که به بی حاصلی قناعت کرد

جز این که دست زند برکمر چه کار کند

چو پیشدستی خود کرد سرنوشت قضا

محبت پدری با پسر چه کار کند

چو نیست سوخته جانی درین جهان صائب

ز سنگ سربدر آرد شرر چه کار کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند

مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند

میان نازک او را نگاه موی شکاف

مگر به پیچ وخم از زلف امتیازکند

فغان که چشم بد آفتاب کم فرصت

امان نداد به شبنم که چشم باز کند

حیا مدار توقع ز آتشین رویی

که همچو شمع زبان در دهان گاز کند

چه فتنه ها کند آن چشم شوخ در مستی

که کار رطل گران وقت خواب ناز کند

گهر به رشته بینش ز هر نگاه کشد

به عبرت آن که درین پرده چشم باز کند

جبین گشاده به سایل کسی که برنخورد

به روی دولت ناخوانده در فراز کند

بغیر مهر خموشی که می فزاید عمر

که دیده است گره رشته را دراز کند

نشد گشایشی از زلف و خط مگر صائب

تمام کار من آن چشم نیم باز کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

ز درد چهره محال است مرد زرد کند

چه لایق است که اظهار درد مردکند

ز درد نیست اگر زیر تیغ آه کشم

که هر کجا که فشانند آب گرد کند

علاج خصم زبردست نیست جزتسلیم

به آسمان چه ضرورست کس نبرد کند

شود ز رفتن روشندلان جهان غمگین

که زرد روی زمین آفتاب زرد کند

توان به خون جگر سرخ داشت تا رخسار

کسی چرا ز طمع روی خویش زرد کند

ز حرف سخت شدن رنجه فرع هشیاری است

ترا که نیست شعوری سخن چه درد کند

چنین که ریشه دوانده است در تو بیدردی

عجب عجب که ترا عشق اهل درد کند

کند چو صبح کسی آفتاب را تسخیر

که زندگانی خودصرف آه سرد کند

شود به رنگ طلا ناقصی تمام عیار

که رخ ز سیلی استاد لاجورد کند

مپرس حال من ای سنگدل که هیهات است

که عرض حال به بیدرد اهل درد کند

طمع ز اختر دولت مدار یکرنگی

که هر چه سبز کند آفتاب زرد کند

نسیم فتح چو پروانه گرد آن گردد

که پای همچو علم سخت درنبرد کند

نفس شمرده زند هرکه چون سحر صائب

کلام روشن خودرا جهان نورد کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

فغان چه با دل سنگین آن نگار کند

خروش بحر به گوش صدف چه کار کند

ز قرب زلف دل تنگ من گشاده نشد

چه عقده باز ز دل دست رعشه دارکند

بود ز وسمه دو ابروی آن بهشتی رو

دوبرگ سبز که خون در دل بهار کند

چوشانه شددل صدچاک من تمام انگشت

نشد که حلقه آن زلف را شمار کند

به خون صید چرا دامن خود آلاید

میسرست کسی را که دل شکار کند

ز باده توبه نمودن دلیل بیخردی است

چگونه عقل پشیمانی اختیار کند

چه نسبت است به خورشید شان حسن ترا

فلک پیاده شود تا ترا سوارکند

در آن چمن که ندارندباربی برگان

نهال ما به چه امید برگ وبار کند

فسان دشنه یکدیگرندسنگدلان

کسی چه شکوه به ابنای روزگار کند

کدام ذکر به این ذکر می رسد صائب

که آدمی نفس خویش را شمار کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

بتان که خون شهیدان چو آب می نوشند

کجا ز ساغرومینا شراب می نوشند

چه تشنه اند به خون حجاب خوبانی

که باده شراب در اثنای خواب می نوشند

ز خواب مستی آن چشمه ها یکی صد شد

به خواب تشنه لبان دایم آب می نوشند

چه کشوری است محبت که خاکسارانش

ز کاسه سرگردون شراب می نوشند

دل سیاه درونان نمیشودروشن

اگر می از قدح آفتاب می نوشند

رسیده اند به سرچشمه رضاجمعی

که آب تلخ به جای گلاب می نوشند

مسافران توکل به ساغر لب خشک

زلال خضر ز بحر سراب می نوشند

مگر ز روز حسابند بیخبر صائب

جماعتی که می بی حساب می نوشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

دلی که آتش روی تواش کباب کند

ز اشک شادی خودمستی شراب کند

فغان که باده مردافکنی نمی یابم

که چشم شوخ تو بیرحم را به خواب کند

تو چون در آیینه بینی عجب تماشایی است

که آفتاب تماشای آفتاب کند

سزای مرهم کافور سرد مهران است

جراحتی که شکایت ز مشک ناب کند

به حرف تلخ مرا مشفقی که توبه دهد

علاج بیخودی بلبل از گلاب کند

نظر ز تازه خطان دوختن به آن ماند

که در بهار کسی توبه از شراب کند

از آن دو زلف توزانوی خویش ته کرده است

که پیش موی میان مشق پیچ وتاب کند

ز گرد رهزن صد کاروان هوش شود

دلی که گردش چشم تواش خراب کند

سراغ قبله کند در حرم سبک عقلی

که جای بوسه ز روی تو انتخاب کند

حدیث توبه رها کن که غفلت صائب

ازان گذشته که اندیشه صواب کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

چو در پیاله رنجش می عتاب کند

پیاله روترش از تلخی شراب کند

نسیم بی ادب امروز تند می آید

مباد رخنه در آن غنچه نقاب کند

رخش ز باده فروزان شدآفتاب کجاست

که بهر خرمن خود برق انتخاب کند

ز سوزعشق رگ وریشه ام چنان گرم است

که برق راخس وخاشاک من کباب کند

غبار خاطر من گربه گریه آمیزد

چه خاکها که نه در کاسه حباب کند

فروغ عقل شود محو چون ستاره صبح

چوآفتاب قدح پای در رکاب کند

بس است شوربرآمدزجان مخموران

تبسم تو نمک چند در شراب کند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند

مرا چوخط به لب او ره سخن بخشند

سبک چو گرد ز دامان همت افشانم

تمام روی زمین را اگر به من بخشند

شکستگان جهانند مومیایی هم

خوشا دلی که به آن زلف پرشکن بخشند

درین ریاض ثمر رزق باد دستانی است

که چون شکوفه به هر خار پیرهن بخشند

کشند اگر به ته بال سرنواسنجان

به تنگنای قفس وسعت چمن بخشند

مساز تیشه خودکند کاین عقیق لبان

ز خون خویش سراپا به کوهکن بخشند

هنوز حق سخن را نکرده اند ادا

هزار عقد گهر گربه یک سخن بخشند

زبان نغمه سرایان به کام می چسبد

اگر به طوطی ما فرصت سخن بخشند

مسلم است بر آن شمعها سرافرازی

که زندگانی خودرا به انجمن بخشند

به غور چاه زنخدان که می رسد صائب

مگر ز زلف درازش مرا رسن بخشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

چگونه باده عرفان جماعتی نوشند

که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند

حدیث بیش وکم ومهرذره بدمستی است

ز یک پیاله دو عالم شراب می نوشند

ز ما سلام به دارالسلام دار رسان

که در زمانه ما خلق پنبه در گوشند

حدیث اهل زمین قابل شنیدن نیست

به ذوق حرف که این نه صدف همه گوشند

به شمع موم قناعت کنند از خورشید

جماعتی که چو محراب تنگ آغوشند

خموش باش که چندین هزار شمع اینجا

مکیده اند لب خامشی و مدهوشند

حضور گلشن فردوس آن کسان دارند

که در به روی خوداز کاینات می پوشند

ز رفتن دگران خوشدلی ازین غافل

که موجها همه با یکدگر در آغوشند

چه ساده اندحریفان بی بصر صائب

به آفتاب قیامت نقاب می پوشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند

چه دولتی است که مارا همان به ما بخشند

سعادت ازلی جو که در گذر باشد

سعادتی که ز بال وپر هما بخشند

فریب جودفرومایگان مخور زنهار

که می کنند ترا خرج تا عطا بخشند

هزار پیرهن گل به خار بخشند

چه می شود دل صدپاره ای به ما بخشیدند

مکن ز بخت شکایت که می شود خودبین

به پشت آینه چون رو اگر صفا بخشند

دهند اگر به تو دربسته خلد چندان نیست

که گوشه ای به تو از عالم رضا بخشند

اگر به تنگدلی همچو غنچه صبر کنی

ترا هم از گره خود گرهگشا بخشند

فلک چو مهره مومین بود به فرمانش

به هر که قوت سرپنجه دعا بخشند

تن سفالی خود را بهم شکن صائب

که در عوض به تو جام جهان نما بخشند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 8:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288864
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث