به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟

کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟

ترک آداب بود حاصل هنگامه می

می حرام است بر آن کس که به آداب خورد

شود از زخم نمایان جگرش جوهردار

هرکه از چشمه تیغ تو دمی آب خورد

تا بود دل بصفا، نفس مکدر باشد

دزد بیدل جگر خویش به مهتاب خورد

بیقراری ز رگ جان حریصان نرود

بر سر گنج بود مار و همان تاب خورد

فتنه در سایه آن زلف سیه در خواب است

آه اگر باد بر آن زلف سیه تاب خورد

هرکه چون شبنم گل صاف کند مشرب خویش

آب از چشمه خورشید جهانتاب خورد

روزی بی دهنان می رسد از عالم غیب

کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد

چه کند با جگر تشنه صائب دریا؟

ریگ از چشمه سوزن چه قدر آب خورد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

اوست عاقل که درین غمکده صهبا نخورد

روی دست از قدح و پای ز مینا نخورد

شاهد بیخبریهاست سکندر خوردن

هر که فهمیده نهد پا به زمین، پا نخورد

از دو رویان نتوان داشت طمع یکرنگی

بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد

نکند زحمت ناآمده را استقبال

هر که امروز غم روزی فردا نخورد

همت آن است که موقوف نباشد به طلب

رگ ارباب کرم نیش تقاضا نخورد

ابر نیسان کند از آب گهر سیرابش

هر که صائب چو صدف آب ز دریا نخورد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد

ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد

کشتی حوصله طوفانی شبنم می شد

گل اگر از رخ او کسب طراوت می کرد

می شد از غیرت آیینه دل عاشق آب

خوبی معنی اگر جلوه به صورت می کرد

این زمان ناز هما می کشد از سایه جغد

بی نیازی که دو صد ناز به دولت می کرد

این که در کوی تو دل رنگ اقامت می ریخت

کاش بر ریگ روان طرح عمارت می کرد

صفحه روی ترا دید و ورق برگرداند

ساده لوحی که به من دوش نصیحت می کرد

پیشتر زان که دهد خامه به دستش استاد

الف قامت او مشق قیامت می کرد

بی لب لعل تو صائب المی داشت که گل

در نظر جلوه خمیازه حسرت می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

از خموشی دل روشن گهران آب خورد

کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد

گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر

هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد

می فزاید گرهی بر گره مشکل دل

رشته جان اگر از چرخ چنین تاب خورد

نیست یک جرعه درین میکده بی خون جگر

باده در جام کند عاشق و خوناب خورد

دایم از خانه برون دشمن من می آید

سنگ بر شیشه ام از زور می ناب خورد

نفسش نکهت پیراهن یوسف دارد

دل هرکس که ازان چاه ذقن آب خورد

به زبان صحبت اشراق ندارد حاجت

شمع روشن دل خود در شب مهتاب خورد

عمر جاوید شود در نظرش موج سراب

خضر اگر زخمی ازان خنجر سیراب خورد

نرود حسرت شمشیر تو از دل به هلاک

گر چه در خواب بود تشنه همان آب خورد

حسن بر عاشق صادق نکند رحم که صبح

خون ز پیمانه خورشید جهانتاب خورد

در جهانی که تهیدست برون باید رفت

ساده لوح آن که غم رفتن اسباب خورد

کرد دخل کج احباب ز جان سیر مرا

تا به کی ماهی من طعمه ز قلاب خورد؟

ندهد لعل تو از سنگدلی نم بیرون

مگر از چاه زنخدان تو دل آب خورد

چند در شیشه سر بسته گردون صائب

خون خود را دل بیتاب چو سیماب خورد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

در چمن جلوه گر آن قامت رعنا می کرد

ناله فاخته را سرو دو بالا می کرد

گر نمی بود تماشای غزالان مانع

گرد ما را که درین بادیه پیدا می کرد؟

در نظر داشت تماشای خط سبز ترا

خال روزی که در آن کنج دهان جا می کرد

دل به سررشته عیش دو جهان می پیوست

سر اگر در سر آن زلف چلیپا می کرد

پیرهن چاک برون آمده بودی امروز

تا دگر چشم که را بوی تو بینا می کرد؟

هر سر خار مرا نشتر الماسی بود

تا سپرداری من آبله پا می کرد

تیغ عریان ترا دید و ورق برگرداند

آن که دایم ز خدا عمر تمنا می کرد

گر نمی شد دل بیتاب من از غیرت آب

خشکی شانه چه با زلف چلیپا می کرد

داشت تا گوهر من در دل این دریا جای

ساحل از آب گهر جلوه دریا می کرد

صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

بی تو گر شاخ گلی دیده تماشا می کرد

مشق نظاره آن قامت رعنا می کرد

دل صد پاره ما دفتر اگر وا می کرد

آتش لاله چه با دامن صحرا می کرد

وصل جاوید حجاب نظر آگاهی است

قطره ما سفری کاش ز دریا می کرد

ماه رخسار تو انگشت نما بود آن روز

که فلک هاله آغوش مهیا می کرد

تیغ ناز تو اگر آب مروت می داشت

گریه بر زندگی خضر و مسیحا می کرد

گر چه دل روز خوش از گلخن افلاک ندید

اینقدر بود که آیینه مصفا می کرد

حسن خود را اگر از چشم تر ما می دید

آن ستمکاره بیباک چه با ما می کرد

اگر از چشم بد خلق نمی اندیشید

صائب از لطف سخن کار مسیحا می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد

عشق در پرده زنگار تماشا می کرد

از نفس سوختگی خال لب ساحل شد

گوهر ما که تلاش دل دریا می کرد

شوق هر چاک که در پرده دل می افکند

رخنه ای بود که در گنبد مینا می کرد

برق آن حسن جهانسوز به یکدم می سوخت

شوق چندان که پر و بال مهیا می کرد

سنگ اطفال مرا لنگر بیتابی شد

ور نه دیوانه من روی به صحرا می کرد

آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش

کاش یک بار نگاهی به ته پا می کرد

هر طرف نافه دل بود که می ریخت به خاک

هر گره کز سر زلف تو صبا وا می کرد

به تو می داد خط بندگی یوسف را

گر ترا دیده یعقوب تماشا می کرد

مردم از عشق مراد دو جهان می جستند

صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

 

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد

لب میگون ترا کاش تماشا می کرد

عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد

دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد

از گهر بادیه را دامن دریا می کرد

در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه

کوه را ناله من بادیه پیما می کرد

از خط سبز چو موم است کنون نقش پذیر

دل سخت تو که خون در دل خارا می کرد

عاشقان را به سر خاک شدن خون می شد

زیر پا گر نظر آن قامت رعنا می کرد

آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز

دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد

یاد آن عهد که خون در قدحم گر می ریخت

به نگه کردن دزدیده گوارا می کرد

می گشاید نظر از دور به حسرت امروز

آن که گستاخ ترا بند قبا وا می کرد

شب که از تاب می آن چهره برافروخته بود

شمع بال و پر پروانه تمنا می کرد

دل سنگین تو خون می شد اگر می دیدی

که فراق تو چه با این دل شیدا می کرد

لب جان بخش تو از خاک قیامت انگیخت

روح اگر در تن خفاش مسیحا می کرد

آن که می گفت که در پرده کفر ایمان نیست

روی نو خط ترا کاش تماشا می کرد

صائب از خواجه مدد خواست درین تازه غزل

که در احیای سخن کار مسیحا می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

از دو عالم دل اگر رو به سویدا می کرد

سیر پرگار درین نقطه تماشا می کرد

ساده لوحی که به دنبال دوا می گردد

کاش در یوزه درد از در دلها می کرد

بر چراغ نفسش دست حمایت می شد

برق اگر با خس و خاشاک مدارا می کرد

تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود

روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد

گر ز افتادگی این راه نمی شد کوتاه

دوری کعبه مقصود چه با ما می کرد

آب حیوان که سکندر ز سیاهی می جست

بود آماده اگر رو به سویدا می کرد

سالک از دوری این راه خبر گر می یافت

توشه در گام نخستین ز کمر وا می کرد

خبر از سینه پر آبله خویش نداشت

آن که گوهر طلب از سینه دریا می کرد

آب می گشت به چشم دل پرآبله ام

هر که از کار دل خود گرهی وا می کرد

زاهد خشک ز درد طلب آگاه نبود

ور نه تسبیح خود از آبله پا می کرد

منت جان مکش از خلق که در شب خفاش

جلوه از خجلت جان بخشی عیسی می کرد

داشت از شاه سخن سنج امید تحسین

صائب آن روز که این خوش غزل انشا می کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

سیر حسن خود اگر در دل ما خواهی کرد

سفر آینه را رو به قفا خواهی کرد

گر بدانی که چه مشتاق به آغوش توام

نامه شوق مرا بند قبا خواهی کرد

تو که در خانه آیینه نداری آرام

در دل و دیده من خانه کجا خواهی کرد؟

وقت نازکتر ازان موی میان گردیده است

رحم اگر بر دل صد پاره ما خواهی کرد

با رخ ساده کنی خون دل پرکاران را

در زمان خط شبرنگ چها خواهی کرد

پای سیمین مکن آلوده به هر نقش و نگار

گر گذر بر سر خاک شهدا خواهی کرد

دل بی قید تو زندان فراموشان است

صائب دلشده را یاد کجا خواهی کرد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 4:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363491
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث