به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چون ز می صفحه رخسار تو گلگون گردد

چشم نظارگیان کاسه پر خون گردد

حسن را آینه صاف بود روشنگر

چه عجب لیلی اگر واله مجنون گردد؟

کرد از بوسه مرا آن لب نوخط معمور

روزی از پاس نمک داشتن افزون گردد

هرکه دیوانه شد، از پند نگردد عاقل

خون چو شد مشک، محال است دگر خون گردد

خط لب لعل ترا توبه ز خونخواری داد

دل عاشق به چه امید دگر خون گردد؟

نیست از گرد گنه رحمت یزدان را باک

بحر از سیل محال است دگرگون گردد

فیض حق در دل آلوده نگردد نازل

خم چو بی باده شود جای فلاطون گردد

نرسد دام تهی چشم به گرد عنقا

چون کسی باخبر از عالم بیچون گردد؟

چاره غفلت سرشار بود بیداری

کاین سپه زود پریشان ز شبیخون گردد

غوطه در خون زده از حسرت شیرین، چه عجب

دوش فرهاد اگر مسند گلگون گردد

گر چنین خواجه به سیم و زر خود تکیه کند

زود همصحبت و همخانه قارون گردد

حسن صائب ز هوادار کند نشو و نما

سرو در زیر پر فاخته موزون گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

گر چنین خون دل ازان طره مشکین گردد

شانه را دست در آن زلف نگارین گردد

مانع شوخی آن چشم نشد پرده خواب

برق در ابر محال است بتمکین گردد

می بری دلبری ای شوخ زحد، می ترسم

کز گر انباری دل زلف تو بی چین گردد

از جوان حرص فزون است کهنسالان را

خار چون خشک شود بیش شلایین گردد

عالمی گردن امید برافراخته اند

تا به خون که دم تیغ تو رنگین گردد

اگر از باده شود چهره خوبان رنگین

باده از چهره رنگین تو رنگین گردد

چشم خورشید کز او خیره شود چشم جهان

از تماشای رخت مشرق پروین گردد

کوه غم بار به دل نیست طلبکار ترا

که سبکسیر شود سیل چو سنگین گردد

پای خوابیده محال است به معراج رسد

چشم خودبین چه خیال است خدابین گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

سر شوریده ز تسلیم به سامان گردد

دل پریشان نشود دیده چو حیران گردد

از پریشانی دل خانه تن زندان است

غنچه شو تا نفس تنگ گلستان گردد

از گشایش نبود بهره تهی مغزان را

پسته پوچ محال است که خندان گردد

چه کشی تیغ به رخساره گلرنگ، که خط

کافری نیست که از تیغ مسلمان گردد

قمری از سرو به زنهار برآرد انگشت

در ریاضی که نهال تو خرامان گردد

در کف آه بود بست و گشاد دل من

ابر از باد شود جمع و پریشان گردد

نرسد شهر به داد دل مجروح، مرا

خوش نمک زخم من از شور بیابان گردد

دل تسلی شود از دست نوازش صائب

بحر ساکن اگر از پنجه مرجان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

نفس سرکش چه خیال است به فرمان گردد؟

سگ دیوانه محال است نگهبان گردد

با ضعیفان نظر لطف خدا بیشترست

روزی مور شکر خند سلیمان گردد

هوس بیجگر از ناز شود روگردان

عشق را چین جبین سلسله جنبان گردد

می گشاید دل غمگین به سبکدستی آه

گوهر اشک اگر سفته به مژگان گردد

می شود جمع به شیرازه خرمن آخر

تخم هر چند در آغاز پریشان گردد

بی ضرورت به سخن لب مگشا در پیری

که سخن پوچ ز افتادن دندان گردد

لطف حق بیش بود با نظر افتاده خلق

زال را شهپر سیمرغ مگس ران گردد

رهنوردان طلب بال و پر یکدگرند

موج را موج دگر سلسله جنبان گردد

می شود پیش مه روی تو خورشید سفید

کرم شب تاب اگر روز نمایان گردد

حیرت روی تو مهر لب صائب گردید

طوطی از آینه هر چند زبان دان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

چشم شوخ تو چو بر همزن مژگان گردد

دو جهان فتنه به هم دست و گریبان گردد

در غبار دل ما آه عبث پیچیده است

این نه ابری است که از باد پریشان گردد

حیرت وصل زبان بند لب گفتارست

طوطی آن به که جدا از شکرستان گردد

بی حجاب تن خاکی نرسد جان به کمال

پسته بی پوست محال است که خندان گردد

داغ محرومی اگر آب کند سایل را

به ازان است که شرمنده احسان گردد

از کفن جامه احرام سرانجام دهد

هرکه را درد طلب سلسله جنبان گردد

عشق هر روز شد از روز دگر مشکلتر

نیست در طالع این کار که آسان گردد

هرکه چون آبله در حلقه آهل نظرست

هر قدم گرد سر خار مغیلان گردد

در پریخانه دل نیست قرارش صائب

طفل اشکی که بدآموز به دامان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

 

نخل قد تو به باغی که خرامان گردد

سرو در زیر پر فاخته پنهان گردد

چون به گلزار روی خواب خمار آلوده

گل ز خمیازه آغوش پریشان گردد

هر سیه روز به کیفیت چشمش نرسد

سرمه را جوهر آن نیست که حیران گردد

رنگ از چهره گلهای هوس محو شود

چون سهیل عرق شرم فروزان گردد

شرط عشق است که تا شور محبت باقی است

زخم ناسور به دنبال نمکدان گردد

صائب از پرتو حسن است که بلبل شده است

طوطی از صحبت آیینه سخندان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد

زلف شب در نظرش سنبل و ریحان گردد

دلم آشفته ز جمعیت یاران گردد

همچو سی پاره که در جمع پریشان گردد

می شود فاختگان را خط آزادی سرو

در ریاضی که نهال تو خرامان گردد

هرکه چون شانه کند دست درازی با زلف

تخته مشق دو صد زخم نمایان گردد

می دهد دست نوازش دل ما را تسکین

بحر ساکن اگر از پنجه مرجان گردد

می دهد رخنه لب زود سر سبز به باد

جای رحم است بر آن پسته که خندان گردد

دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است

که اگر باز ستانند دو چندان گردد!

از تماشای رخت حیرت صائب افزود

طوطی از آینه هر چند زبان دان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟

این نه ابری است که از باد پریشان گردد

روی یوسف کند آن روز جهان را روشن

که برافروخته از سیلی اخوان گردد

صبر کن بر نفس گرم خود ای تشنه جگر

که چو دل آب شود چشمه حیوان گردد

یاد رخسار لطیف تو عجب اکسیری است

که غبار دل ازو سنبل و ریحان گردد

چون فلاخن که سبکسیر شد از سنگ، ترا

خواب سنگین مدد شوخی مژگان گردد

نشود زخم زبان گر مروان را مانع

برق را توشه ره، خار مغیلان گردد

سنبلستان شده از خواب پریشان عالم

تا که بیدار ازین خواب پریشان گردد؟

دیده ای را که چو آیینه پریشان نظرست

هیچ تدبیر چنان نیست که حیران گردد

می درد پرده خود بیشتر از پرده او

هرکه باکم ز خودی دست و گریبان گردد

نیست ممکن که زند تنگی ازو خیمه برون

دیده مور اگر ملک سلیمان گردد

می تواند مژه پیچید عنان اشک مرا

بحر اگر عاجز سر پنجه مرجان گردد

غم منصور که دارد، غرض عشق این است

که سر دار ز منصور به سامان گردد

بوسه آن روز توانی به لب ساحل زد

که خس و خار تو بازیچه طوفان گردد

حکمت این بود درین سیر و سفر صائب را

که به جان تشنه دیدار صفاهان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

در واکرده، در بسته ز دربان گردد

دولت از خانه در بسته گریزان گردد

آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند

در سیه خانه کجا دود نمایان گردد؟

زان به صحرا ننهم روی که مجنون مرا

آتشی نیست که محتاج به دامان گردد

کوه را شورش من سر به بیابان داده است

کیست مجنون که مرا سلسله جنبان گردد

ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد

طوطی از آینه صاف زبان دان گردد

شود از خواب گران بیش سبکسیری عمر

سیل چون گشت گرانسنگ شتابان گردد

گر چنین تنگ شود دایره عیش و نشاط

پسته در پوست محال است که خندان گردد

می شمارم ز گرانسنگی غفلت مخمل

بستر خوابم اگر خار مغیلان گردد

می شود همچو مه بدر دلش نورانی

هرکه قانع چو مه نو به لب نان گردد

تن به لنگر ندهد کشتی طوفان زدگان

سر عاشق چه خیال است بسامان گردد؟

شد ز داغ جگر لاله مبرهن صائب

که ته دل، سیه از نعمت الوان گردد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

که گمان داشت ز خط حسن تو زایل گردد؟

فرد خورشید که می گفت که باطل گردد؟

می تواند ز رخ شمع کسی گل چیدن

که چو پروانه به گرد سر محفل گردد

ناف دریاست چو گرداب مرا لنگرگاه

نیستم موج که سعیم پی ساحل گردد

مرغ روح شهدا پر به پر هم بسته است

زهره کیست که گرد سر قاتل گردد؟

سخن تلخ فرو برده و قهقه زده ام

کام من تلخ کی از زهر هلاهل گردد؟

سر مژگان سبکرو به سلامت باشد!

پا اگر آبله از دوری منزل گردد

شبنم آینه کس چهره خورشید نکر

به چه رو با رخش آیینه مقابل گردد؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372635
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث