به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بود درعهد عمر مردی قوی

چون ادا کردی نماز معنوی

خلق را در پیش خود بنشاندی

شعر درمحراب خوش میخواندی

خواندن اشعار او بعد از نماز

منکران گفتند با فاروق باز

گفت پیش او بریدم این زمان

پیش او بردندش آخر مردمان

چون عمر را دید مرد از جای جست

دست او بگرفت و در پیشش نشست

گفت فاروقش که تو بعد از نماز

شعر خوانی شعرهای دلنواز

گفت چیزی می درآید غیبیم

همچنان میخوانم از بی عیبیم

گفت برخوان مرد شعر آغاز کرد

مرغ دل فاروق را پرواز کرد

شعر او در ذم نفس خویش بود

حکمت باریک و دور اندیش بود

سخت دلخوش شد ز شعر او عمر

حفظ کرد و باز میگفت آنقدر

گفت این شعرم که برخواندی تمام

هم عمر این شعر میگوید مدام

شعر چون اینست تا بتوانیش

جهد باید کرد تا میخوانیش

شعر نیک و بد تو از خود میکنی

نیک اگر بد میکنی بد میکنی

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:11 PM

 

مصطفی کو بود دل جان را ز قدر

منبری بنهاد حسان را ز قدر

بر سر منبر فرستادش پگاه

تا ادا میکرد شعر آنجایگاه

گه ثنا گفتیش گه آراستی

گاه از وی قطعهٔ درخواستی

بنگرید ای منکران بیوفا

تا کرا بنهاد منبر مصطفی

گفت حسان را ز احسان و کرم

هست جبریل امین با تو بهم

خواجهٔ دنیا و دین شمع کرام

خواند ایشان را امیران کلام

شعر را جاوید چون نبود مزید

اصدق قول عرب قول لبید

مصطفی گفتست شعر نامدار

چون سخنهای دگر دارد شمار

زشت او زشت و نکوی اونکوست

زشت دشمن دار نیکو دار دوست

از ابوبکر وعمر هم شعر خواست

اشعر از هر دو علی مرتضا است

نظم حسانی و اشعار حسن

هست منقول از حسین و از حسن

شافعی را شعر هم بسیار هست

وز امامان دگر اشعار هست

شعر اگر حکمت بود طاعت بود

قیمتش هر روز و هر ساعت بود

شعر بر حکمت پناهی یافتست

کوبه یؤتی الحکمه راهی یافتست

شعر مدح و هزل گفتن هیچ نیست

شعر حکمت به که در وی پیچ نیست

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:11 PM

 

گفت شهزادی مگر پیش پدر

خواند یک روزی غلامی را بدر

گفت برخیز ای غلام چست کار

نیم جو زر تره خر پیش من آر

شاه گفت ای مدبر و ای هیچکس

تو خسیسی هیچ ناید از تو خس

شاه را کز نیم جو اندیشه است

گو ترا تره فروشی پیشه است

زین قدر آنرا که آگاهی بود

کی سزاوار شهنشاهی بود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

شعر و عرش و شرع از هم خاستند

تا دو عالم زین سه حرف آراستند

نور گیرد چون زمین از آسمان

زین سه حرف یک صفت هر دو جهان

آفتاب ار چه سمائی گشته است

در سنا جنس سنائی گشته است

از کمال شعر و شوق شاعری

چرخ را بین ازرقی و انوری

باز کن چشم و ز شعر چون شکر

از بهشت عدن فردوسی نگر

شعر را اقبال جمشیدی ببین

مهر را شمسی و خورشیدی ببین

ور ز بالا سوی ارکان بنگری

هم شهابی بینی و هم عنصری

ور درین علمت کند شاهی هوس

علم اگر در چینست خاقانیت بس

چون بهشت و آسمان و آفتاب

چون عناصر باد وآتش خاک و آب

نسبتی دارند با این شاعران

پس جهان شاعر بود چون دیگران

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

بود روزی حلقهٔ پر اهل فضل

هرکسی میکرد حرفی نیز نقل

تا سخن آمد بشعر و شاعری

هرکسی میگفت حرفی سرسری

مدح و ذم شعر میگفتند باز

شد سخن بر هر دو قوم آنجا دراز

بو محمد ابن خازن پیش رفت

در کمال شعر بیش اندیش رفت

گفت هم موزون و هم زیباست شعر

در حقیقت احسن الاشیاست شعر

زانکه بر هر چیز کامیزد دروغ

تا ابد آن چیز گردد بی فروغ

گفت نیکو را کند در حال زشت

ور بود نیکو نکوتر از بهشت

کذب اگر در شعر گردد آشکار

در جوار شعر گردد چون نگار

آنچه کذب از وی چنین زیبا شود

میسزد گر احسن الاشیا شود

آنچه زیبا میشود ازوی دروغ

صدق او را چون بود یارب فروغ

چون شنیدند این دلیل اهل هنر

متفق گشتند با او سر بسر

شعر را کردند بهتر چیز نام

کی تواند بود ازین بر تر مقام

شعر چون در عهد ما بد نام ماند

پختگان رفتند و باقی خام ماند

لاجرم اکنون سخن بی قیمتست

مدح منسوخست وقت حکمتست

دل ز منسوخ وز ممدوحم گرفت

ظلمت ممدوح در روحم گرفت

تا ابد ممدوح من حکمت بس است

در سر جان من این همت بس است

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

آن امام دین چنین گفتست راست

کان چنان قربی که نزدیک خداست

اهل لطف و طبع را کس در جهان

آن نیابد آشکارا و نهان

از زفانها هر سخن بیرون رود

از زفان شاعران موزون رود

آنکه بود او سرور پیغامبران

گفت در زیر زفان شاعران

هست حق را گنجهای بیشمار

سر آن یک میندانند از هزار

هم قوافی کان خوش و یکسان بود

زان سخن بسیار در قرآن بود

گر قوافی را رواجی نیستی

بر سر هر خطبه تاجی نیستی

نظم ونثری کان میان امتست

از قوافی آن سخن را حرمتست

گر پیمبرمی نخواندی شعر راست

پادشا جولاهه گر نبود رواست

چون جهودان ساحرش میخواندند

بت پرستان شاعرش میخواندند

حق تعالی گفت این بس ظاهرست

کو بحق نه ساحر ونه شاعرست

شاعری در منصب پیغامبری

همچو حجامیست در اسکندری

آنکه باشد هر دو کونش ارزنی

خوشه چینی چون کند در خرمنی

حق چو گفتش نیست شاعر زان نبود

ورنه او را در سخن تاوان نبود

بود او هم در عرب هم در عجم

افصح الفصحاء فی کل الامم

شاعران را نطق او خاموش کرد

در لفظش حلقهشان در گوش کرد

هم فصیحان پیش او الکن شدند

هم ظریفان جهان کودن شدند

باز با جبریل گفت ای محترم

من نیم قاری نبود او لاجرم

هر دو عالم زیر پایش بود خاک

گر نبود او قاری و شاعر چه باک

شعر از طبع آید و پیغامبران

طبع کی دارند همچون دیگران

روح قدسی را طبیعت کی بود

انبیا را جز شریعت کی بود

در سخن آمد بسی و اندکی

گر بسنجی وزن گیرد بیشکی

شعر گفتن همچو زر پختن بود

در عروض آوردنش سختن بود

لیکن آن کس را که زر باشد بسی

کی تواند سختن آن هرگز هر کسی

گر بسنجی زر زر موزون بود

ور بسی باشد ز وزن افزون بود

زر چو در میزان نمیگنجد بسی

پس زر بسیار چون سنجد کسی

زر بسی سختن نه بس کاری بود

چون توان سختن چو بسیاری بود

چون پیمبر خواجه اسرار بود

در خور سرش سخن بسیار بود

چون بسختن در نمیآید زرش

همچنان ناسخته میشد از برش

گر زر سخته دهد مرد کریم

گرچه موزون باشد آن باشد سلیم

چون زر ناسخته او پخته بود

سخت اگر گفتی سخن هم سخته بود

حاتم طی را ترازو کی نکوست

لیک فرش بخل را زوطی نکوست

پادشا را زور بازو بس بود

دست زر پاشش ترازو بس بود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

عشق چیست از قطره دریا ساختن

عقل نعل کفش سودا ساختن

فکر چیست اسرار کلی حل شدن

کوه کندن در دل خردل شدن

ذوق چیست آگاه معنی آمدن

نه بتقوی نه بفتوی آمدن

صحو چیست از خود بخود ره یافتن

پس زخود خود را منزه یافتن

محو چیست ازخویش بی خویش آمدن

پس ز هر دو نیز درویش آمدن

وجد چیست از صبح صادق خوش شدن

بی حضور آفتاب آتش شدن

فقد چیست از صبح با شام آمدن

هم ز عشق خویش در دام آمدن

عیب چیست از عین پرده ساختن

خویشتن را زنده مرده ساختن

شکر چیست از خار گل پنداشتن

جزو را نادیده کل پنداشتن

عین چیست آئینه خویش آمدن

خویش را بی خویش در پیش آمدن

شوق چیست از خویش بیرون آمدن

بر امید مشک در خون آمدن

لطف چیست از ذرهٔذره شدن

عذر کمتر ذره را غره شدن

قهر چیست ازمور پیل انگاشتن

پشهٔ را جبرئیل انگاشتن

بسط چیست از هردو عالم سر زدن

خویش بر صد عالم دیگر زدن

قبض چیست ازجان و دل تن ساختن

خانه در سوراخ سوزن ساختن

قرب چیست اندر بر آتش شدن

یا چو پروانه شدن تا خوش شدن

بعد چیست ازجسم جان انگاشتن

قعر دوزخ آسمان انگاشتن

خوف چیست امن آزاد آمدن

در بهشت عدن ناشاد آمدن

عمر چیست از مرگ بیرون زیستن

مرگ از پس کردن اکنون زیستن

عیش چیست از زندگی مرده شدن

پیش هر دردی پس پرده شدن

وقت چیست از یک سر موی آمدن

صد بلا چون موی در روی آمدن

حال چیست از نفس متواری شدن

پس باستقبال جباری شدن

راه چیست از جان پناهی یافتن

گنج را دزدیده راهی یافتن

سیر چیست از جزو خود بیرون شدن

ذرهگی بگذاشتن گردون شدن

حب چیست از پیش جان برخاستن

پیش جانان جان فشان برخاستن

انس چیست از خود رهائی یافتن

در سویدا آشنائی یافتن

مهر چیست از سنگ پستان ساختن

طفل خود را هر دو کیهان ساختن

وصل چیست از نیستی هست آمدن

پس ازین هر دو برون مست آمدن

نفخه چیست از لا هو الا هو شدن

پس دو عالم ناف یک آهو شدن

شرح چیست از غش بتحقیق آمدن

موی را چون قرع و انبیق آمدن

شرم چیست از لطف ناآمیختن

سایهٔ خود دیدن و بگریختن

چاره چیست از بود نابود آمدن

پس بهیچ از جمله خشنود آمدن

جهد چیست از دیده دریا ریختن

در روش از آب گرد انگیختن

جذبه چیست از یک نظر ذره شدن

بر پر جبریل بر سدره شدن

جود چیست از جمله با هیچ آمدن

هیچ را فی الجمله بی پیچ آمدن

عدل چیست انصاف خود را خواستن

هیچ انصاف از کسی ناخواستن

فضل چیست اسرار را محرم شدن

تا ابد جان پیش صورت کم شدن

ذوق چیست از وعده شبنم داشتن

چشم بر دریای اعظم داشتن

امر چیست از بندگی جان داشتن

ذره ذره محو فرمان داشتن

نهی چیست از درد در دیر آمدن

غیر دیدن در ولا غیر آمدن

حسن چیست از رشح سرگردان شدن

در رخ انموذجی حیران شدن

قبح چیست آئینه را پشت آمدن

از همه تن با یک انگشت آمدن

نفع چیست از شمع کار آموختن

جمله را افروختن خود سوختن

صبر چیست آتش مزاجی داشتن

سوختن مردن همه بگذاشتن

جد چیست از جان وفادار آمدن

بس بیک یک موی در کار آمدن

هزل چیست آب فراست ریختن

یا گلابی بر نجاست ریختن

سهو چیست از پرده بر در ماندن

زیر باران خفتن و تر ماندن

حلم چیست از ذروهٔ عرش آمدن

گاو و ماهی را بهم فرش آمدن

توبه چیست اینجمله را درهم زدن

خیمه زین عالم بدان عالم زدن

سجده چیست از ننگ خود در گل شدن

در دل گل عرش جان حاصل شدن

قصد چیست از دیده کوری ساختن

مردمک سوراخ موری ساختن

حج چیست از پا و سر بیرون شدن

کعبهٔ دل جستن و در خون شدن

عفو چیست آزار جان برداشتن

جرم خلقان جرم خود پنداشتن

کبر چیست آبی بهاون کوفتن

وز منی بر دوست و دشمن کوفتن

عجب چیست آهن ز گرمی سوختن

دیو را ابلیستی آموختن

جنگ چیست از جان عنانی داشتن

هر سر موئی سنانی داشتن

صلح چیست از ذات خود پنهان شدن

سایه گشتن نیک و بد یکسان شدن

خشم چیست از خود خیالی داشتن

دوزخی را بر سفالی داشتن

کینه چیست از سینه زندان کردنست

اژدها در حقه پنهان کردنست

بخل چیست از تشنگی جان دادنست

همچو بوتیمار بحر افتادنست

جبن چیست از سایهٔ پژمردنست

چون شکوفه از دمی افسردنست

مکر چیست از زهر حلوا کردنست

وانگه آن حلوا ز سودا خوردنست

امن چیست از جان طمع ببریدنست

خویش را چون سایه بیجان دیدنست

ذل چیست از نفس پاک افتادنست

زیر پای سگ چو خاک افتادنست

عز چیست از نیک خود گردیدنست

در معز خویش خود را دیدنست

صدق چیست در راستی به بودنست

در کمانی سر بسر زه بودنست

کذب چیست از یخ فقع جوشیدنست

تیر را اندر کمان پوشیدنست

حرص چیست از جهل گرد آوردنست

چون شود کوهی بزیرش مردنست

ذنب چیست از راه سر پیچیدنست

با نجاست مشک در پیچیدنست

قطع چیست از جان بسفل افتادنست

شیشهٔ از دست طفل افتادنست

حدس چیست اصل خدائی دیدنست

صدق صبح آشنائی دیدنست

طبع چیست از گل بگل افتادنست

همچو خر بر یک نسق استادنست

یأس چیست آزردن دلخستگانست

هم بریدن از همه پیوستگانست

ضعیف چیست از ضعف زیر افتادنست

قوت پیلی را بموری دادنست

کشف چیست از خاک در خون جستنست

وز درون پرده بیرون جستنست

برچیست از تشنگی خود مردنست

جمله را سیراب احسان کردنست

وعظ چیست از کوه چشمه زادنست

گفتنت وصفیت آندادنست

صمت چیست ازدام هستی جستنست

هر دو لب از ما سوی اللّه بستنست

خلق چیست از خاک مفرش کردنست

با سگان همکاسگی خوش کردنست

ربح چیست از بند مطلق گشتنست

فانی خود باقی حق گشتنست

خسر چیست از جهل گوهر سودنست

یک نفس مشغولی هستی بودنست

صبر چیست آهن سکاهن کردنست

پشم را در دیده آهن کردنست

شکر چیست انعام دایم دیدنست

پس در آن انعام منعم دیدنست

علم چیست از ذره قافی کردنست

تا ابد گردش طوافی کردنست

زهد چیست آزاد دنیا بودنست

دیده بان راه عقبی بودنست

فقر چیست از گمرهی ره کردنست

وز دو عالم دست کوته کردنست

زرق چیست از نقطه ساکن بودنست

وز بلای خویش ایمن بودنست

رزق چیست از زهر قند آوردنست

آسمان را در کمند آوردنست

جوع چیست اصل دو عالم خوردنست

هم ز جوع آخر بزاری مردنست

روزه چیست از غیر درگه بستنست

ازوجود و از عدم ره بستنست

فرق چیست اندر جهان پیوستنست

ذره ذره چیز در جان بستنست

ذکر چیست از درد درمان بردنست

بر در دل نقب بر جان بردنست

قبله چیست آیات کبری دیدنست

ذره ذره روی مولی دیدنست

کعبه چیست اندر جوار افتادنست

تو بتو در ناف عالم زادنست

توشه چیست از کل کل پربودنست

پس تهی بر هیچ ره پیمودنست

حرف چیست از درد چیزی گفتنست

شیرمردی پیش حیزی گفتنست

قال چیست از قشر روغن خوردنست

کوزه را با آب روشن خوردنست

حیله چیست از عقل عزم جستنست

پنبه و آهن بهم پیوستنست

غصه چیست ازکور ره نادیدنست

در سقر برف سیه نادیدنست

قصه چیست از مشکلی آشفتنست

وانچه نتوان گفت هرگز گفتنست

شعر چیست این جمله در بگشادنست

شرح چندینی عجایب دادنست

گرچه بود اینجایگه جولان راز

مصلحت نبود سخن کردن دراز

هم برین صد بیت کردم اختصار

زانکه گر گویم بچربد از هزار

هر دلی را کین قدر معلوم شد

آن دگرها نرم تر از موم شد

چون صفات راه را پایان نبود

بیش از این گفتن مرا امکان نبود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

فاطمه خاتون جنت ناگهی

پیش سید رفت در خلوتگهی

گفت کرد از آس دستم آبله

یک کنیزک از تو میخواهم صله

تا مرا از آس رنجی کم رسد

تا کیم از آس چندین غم رسد

آس گردونم چو یک ارزن بود

آس کردن خود چه کار من بود

وی عجب در پیش حیدر روزگار

بود آن ساعت غنیمت بیشمار

دست بگشاد و ببخشید آن همه

هیچ نگذاشت از برای فاطمه

یک دعاش آموخت زیبا و عزیز

گفت این بهتر ترازان جمله چیز

چون نماند از انبیا میراث باز

کار چندینی مکن برخود دراز

هان چگوئی ظلم بود این یا نبود

بود این شفقت همه دین یا نبود

آنکه او از فقر فخر آمد عزیز

کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز

هست دنیا دشمن حق بی مجاز

دشمن حق کی گذارد دوست باز

گر سر دین داری ای بی پا و سر

راه دین این نیست زین ره در گذر

دین تو از بهر خلاص خویش دار

در دو عالم درد خاص خویش دار

بی شک این نادادن اینجا دین بود

در فدک صدیق را هم این بود

درد حق گر دامن جان گیردت

این تعصب کی گریبان گیردت

انس حضرت جانفزایت بس بود

تا که تو هستی خدایت بس بود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

 

ای تعصب بند بندت کرده بند

چند گوئی چند از هفتاد و اند

در سلامت هفتصد ملت ز تو

لیک هفتاد و دو پر علت ز تو

هست کیش و راه و ملت بیشمار

تا تو بشماری نیابی روزگار

هر زمان خونی دگر نتوان گرفت

با همه کس تیغ بر نتوان گرفت

تو یکی پس در یکی رو بیشکی

تا یکی اندر یکی باشد یکی

بی تعصب گرد و بی تقلید شو

شرک سوز و غرقهٔ توحید شو

گر تو هستی دوربین و راز دان

پس طبیعت از شریعت باز دان

تا کنی تو پس روی صدیق را

یا علی آن عالم تحقیق را

چون تو بر تقلید باشی کار ساز

شرع را از طبع کی دانی تو باز

گر تو بر تقلید خواهی رفت راه

کوه باشی نه جوی ارزی نه کاه

کره خر بر شریعت کی رود

یا رود جز بر طبیعت کی رود

کره خر کز پس مادر رود

چون بتقلیدی رود هم خر رود

چون صحابه غرق توحید آمدند

نه چو تو پس رو بتقلید آمدند

تو در ایشان گرتصرف میکنی

در چراغ چارمین پف میکنی

چون صحابه یک بیک آزادهاند

در هدایت چون نجوم افتادهاند

گر کسی در یک تن از آن قوم پاک

کرد طعنی بر ستاره ریخت خاک

گر ستاره یک بیک خواهند رفت

جمله آخر در فلک خواهند رفت

هر یکی چون از فلک تابندهاند

رهبرند و راهرو تا زندهاند

نور بخشند و جهان افروز پاک

گر تو کوری مینبینی زان چه باک

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4474473
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث