به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی

چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی

به جیب زندگی‌تهمت شمرنقد بقا بستن

مگر درکاغذ آتش زده مشتی شرر پیچی

ندارد صرفه عرض دستگاه رنگ و بو گل را

بساطی را که بر هم چیده‌ای آن به‌ که در پیچی

خیال هرزه‌گردی اینقدر آواره‌ات دارد

به جایی می‌رسی زین ره سر مویی اگر پیچی

گریبان تأمل وسعت آبادی دگر دارد

به خود می‌پیچ اگر می‌خواهی از آفاق سرپیچی

حریف آن میان نتوان شد از باریک‌بینیها

مگر از زلف مشکین تار مویی درکمر پیچی

تغافل چند خون سازد دل حسرت نگاهان را

تبسم زیر لب چون موج تا کی در گهر پیچی

سواد مدعای ‌نسخهٔ هستی ‌شود روشن

اگر بر هم نهی چشمی و طومار نظر پیچی

اگر فقر از تو می‌نالد و گر جاه از تو می‌بالد

نه‌ای آتش چرا بیهوده بر هر خشک و تر پیچی

حجاب جوهر آزاد توست اسباب آزادی

همه پروازی اما گر بساط بال و پر پیچی

نفس در سینه تا دزدیده‌ای اندیشه می‌تازد

عنانها دارد از خود رفتنت مشکل که در پیچی

خیالات جهان آخر ز سر واکردنی دارد

ازین ساز هوس بر هر چه پیچی مختصر پیچی

جنونهای امل غیر از دماغت کیست بردارد

چو موگردد رسا ناچار می‌باید به سر پیچی

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل

مبادا همچو طوطی بر پر و بالت شکر پیچی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی

مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی

شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد

به این هستی‌که من دارم نمی‌خواهد نفس هستی

گر اقبال هوس را عزتی می‌بود در عالم

قضا از شرم‌ کم می‌بست بر مور و مگس هستی

هوای عافیت صحرای مانوس عدم دارد

نمی‌سازد عزیزان، با مزاج هیچکس هستی

غریب است ازگرفتاران، ‌غم تن پروری خوردن

حذر زبن دانه و آبی‌که دارد در قفس هستی

تو بر جمعیت اسباب مغروری و زبن غافل

که آخر می‌برد در آتشت زین خار و خس هستی

خروش الرحیلی بشنو و از جستجو بگذر

سراغ‌کاروان دارد در آواز جرس هستی

نبودی‌، آمدی و می‌روی جایی که معدومی

زمانی شرم باید داشتن زین پیش و پس هستی

مزاری راکه می‌بینم دل از شوق آب می‌گردد

خوشا جمعیت جاوبد و ذوق بی‌نفس هستی

تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل

درین حرمان ‌سرا می‌داشت گر فریادرس هستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

یاد باد آن کز تبسم فیض عامی داشتی

در خطاب غیر هم با من پیامی داشتی

یاد باد آن ساز شفقتها که بی ناموس غیر

در بساط تیره روزان عیش شامی داشتی

یاد باد ای حسرت بنهاده پا از دل برون

چون نگه در چشم حیران هم مقامی داشتی

گاهگاهی با وجود بی‌نیازیهای ناز

خدمتی ارشاد می‌کردی غلامی داشتی

آمد آمد خاک مشتاقان به‌گردون می‌رساند

یک دوگام آنسوی تمکین طرفه‌کامی داشتی

کردی از اهل وفا یکباره قطع التفات

در تغافل سخت تیغ بی‌نیامی داشتی

اینقدر خلوت پرست‌ کنج ابرویت‌ که ‌کرد

چون نگاه بی‌نیازان سیر بامی داشتی

ما همان خاکیم اکنون انفعال از ما چرا

پیش زپن هم با همه تمکین‌، خرامی داشتی

سوخت دل در انتظار گرد سر گردیدنی

آخر ای بدمست‌ گاهی دور جامی داشتی

تیغ هم بربیدل ما مد احسان بود وبس

گر به حکم ناز میل انتقامی داشتی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

مژه‌واری ز خواب ناز جستی

دو عالم نرگسستان نقش بستی

تغافل مهرگنج‌کاف و نون بود

تبسم کردی و گوهر شکستی

ز آهنگی‌که افسون نفس داشت

عنان صور بر عالم گسستی

مگر با آن میان ربطی ندارد

سخن بر معنی نایاب بستی

محیط آنگه محاط قطره حرف است

که می‌داند چسان در دل نشستی

خودآرایی چه مستور و چه اظهار

خراباتی چه مخموری چه مستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار

تو دیرستان ناز خود پرستی

تحیر چشم بند سحرکاری‌ست

بهار بی‌نشانی گل به دستی

دربغا رمز خورشیدت نشد فاش

ابد رفت و همان صبح الستی

کسی دیگر چه اندیشد چه فهمد

به آیینی‌که نتوان یافت هستی

به معراج خیالات تو بیدل

بلندیهاست سر در جیب پستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

مژه‌واری ز خواب ناز جستی

دو عالم نرگسستان نقش بستی

تغافل مهر گنج کاف و نون بود

تبسم کردی وگوهر شکستی

ز آهنگی‌که افسون نفس داشت

عنان صور بر عالم گسستی

مگر با آن میان ربطی ندارد

سخن بر معنی نایاب بستی

محیط آنگه محاط قطره حرف است

که می‌داند چسان در دل نشستی

خودآرایی چه مستور و چه اظهار

خراباتی چه مخموری چه مستی

نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار

تو دیرستان ناز خود پرستی

تحیر چشم بند سحرکاری‌ست

بهار بی‌نشانی گل به دستی

دریغا رمز خورشیدت نشد فاش

ابد رفت و همان صبح الستی

کسی دیگر چه اندیشد چه فهمد

به آیینی‌که نتوان یافت هستی

به معراج خیالات تو بیدل

بلندیهاست سر در جیب پستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

در پردهٔ هر رنگ کمین کرده شکستی

داده است قضا کارگه شیشه به مستی

بر نقش خیال تو و من بسته شکستی

از هر دو جهان آن طرف آینه بستی

عمری‌ست بهار دل فردوس خیال است

گل تخت چمن بارگه غنچه نشستی

خجلت‌کش نومیدی‌ام از هستی موهوم

کو آنقدرم رنگ ‌که آرد به شکستی

فطرت چقدر گل ‌کند از پیکر خاکی

کردند بلند آتشم از خانهٔ پستی

هر چند که اقبال‌ کلاهم به فلک سود

بی‌خاک شدن نقش مرا نیست نشستی

کاری دگر است آنچه دلش حاصل جهد است

این مزد مدان وعدهٔ هر آبله دستی

از معبد نیرنگ مگویید و مپرسید

ماییم همان سایهٔ خورشید پرستی

گل کن به نم جبهه غباری ‌که نداری

درکشو‌ر اوهام چه بندی و چه بستی

هشدار که در عرصهٔ همت نتوان یافت

چون سعی‌ گذشتن ز نشان صافی شستی

بیدل اثر سعی ندامت اگر این است

آتش به دو عالم فکن از سودن دستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی

توهمین آینه بودی به چه امید شکستی

چه خیال است به قید جسد آزاد نشستن

امل آشفت دماغت تو شدی غره‌ که رستی

مثل موج گهر آینه دار است در اینجا

گره دام تو گردید کمندی که گسستی

به تماشاگه فرصت نشوی محو فسردن

نفس آیینه غبار ست درین ‌کوچه‌ که هستی

نگهی صرف تامل ننمودی چه‌ کند کس

قدح ناز تو لبریز وداع است و تو مستی

دل ز انداز تو افسون تغافل نپسندد

به هوس چشمک نازی‌که تو آیینه به دستی

چو نفس مغتنم انگار پر افشانی وحشت

که به‌گرد دو جهان آب زدی‌ گر تو نشستی

ثمر لمعهٔ تحقیق نشاید مژه بستن

حذر از خیرگی چشم به خورشید پرستی

به نگاهی‌ست چو همت اثر اوج و نزولت

همه گر عرش بنایی مژه تا خم زده پستی

من اگر با همه ‌کوشش به ‌کناری نرسیدم

تو هم ای موج د‌رین بحر چه بستی، چه شکستی

نفسی چند غنیمت شمر از دل نگذشتن

چه‌قدر مرحله طی شد که تو این آبله بستی

مژه بیهوده درین بزم‌ گشودم من بیدل

به عدم راند چو شمعم عرق خجلت هستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

رفتی چو می از ساغر و دیگر ننشستی

ای اشک دمی بر مژهٔ ‌تر ننشستی

جان سختی حرص اینهمه مقدور که باشد

زد بر کمرت بار دل این در ننشستی

نامحرمی عافیتت طرفه جنون داشت

پرواز هم افسرد و ته پر ننشستی

ای قطره دماغت نکشد ننگ فسردن

خوشباش ‌که بر مسند گوهر ننشستی

چون آتش ازین جاه ‌که خاکست مآلش

گو شعله نبالیدی و اخگر ننشستی

ای سایه چنین پهن ‌که چیده‌ست بساطت

آخر تو ز خاک آنهمه برتر ننشستی

بر مسند اقبال‌ که جز نام ندارد

چون نقش نگین یکدوعرق ‌ننشتی

عالم همه افسانهٔ تکلیف صداع است

آه ازتو درین مجلس اگر بر ننشستی

ناراستی از جادهٔ فهمت به ‌در انداخت

بودی خط تحقیق و به مسطر ننشستی

گر مفلسی و شهرت جاهیست ضرورت

تشهیر کمی نیست ‌که بر خر ننشستی

بیدل همه تن حلقه شدی لیک چه حاصل

در خاک نشستی و بر آن در ننشستی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

 

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی

ندارم مزرع امید اما می‌دهم آبی

درین دریا به‌کام آرزو نتوان رسید آسان

مه اینجا بعد سالی می‌کشد ماهی به قلابی

خجالت هم ز ابرام طبیعت برنمی‌آید

حیا را کرد غواص عرق مطلوب نایابی

گهی فکر تعین‌گاه هستی می‌کنم انشا

سر و کارم به تعبیر است ‌گویا دیده‌ام خوابی

خم تسلیم‌، قرب راحت جاوید می‌باشد

به ذوق سجده سر دزدیده‌ام در کنج محرابی

قناعت پرور این‌گرد خوانیم از ضعیفیها

غنیمت می‌شمارد رشتهٔ ما خوردن تابی

ز فکر خودگریزان رفت خلق نارسا فطرت

بر ناآشنا سیر گریبان بود گردابی

تلاش حرص هم سرمایهٔ مقدور می‌خواهد

دماغ ما ز خشکی داغ شد، ای دردسر خوابی

برو درکربلا دیگر مپرس از رمز استغنا

شهید ناز او از تیغ می‌خواهد دم آبی

نوایی‌ گل نکرد از پردهٔ ساز نفس بیدل

ز هستی بگسلم شاید رسد تاری به مضرابی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 2:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4461207
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث