به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مست گشتم ز ذوق دشنامش

یا رب آن می بهست یا جامش

طرب افزاترست از باده

آن سقط‌های تلخ آشامش

بهر دانه نمی‌روم سوی دام

بلک از عشق محنت دامش

آن مهی که نه شرقی و غربیست

نور بخشد شبش چو ایامش

خاک آدم پر از عقیق چراست

تا به معدن کشد به ناکامش

گوهر چشم و دل رسول حقست

حلقه گوش ساز پیغامش

تن از آن سر چو جام جان نوشد

هم از آن سر بود سرانجامش

سرد شد نعمت جهان بر دل

پیش حسن ولی انعامش

شیخ هندو به خانقاه آمد

نی تو ترکی درافکن از بامش

کم او گیر و جمله هندوستان

خاص او را بریز بر عامش

طالع هند خود زحل آمد

گر چه بالاست نحس شد نامش

رفت بالا نرست از نحسی

می بد را چه سود از جامش

بد هندو نمودم آینه‌ام

حسد و کینه نیست اعلامش

نفس هندوست و خانقه دل من

از برون نیست جنگ و آرامش

بس که اصل سخن دو رو دارد

یک سپید و دگر سیه فامش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

توبه من درست نیست خموش

من بی‌توبه را به کس مفروش

بنده عیب ناک را بمران

رحمت خویش را از او بمپوش

تو سمیع ضمیر و فکری و ما

لب ببسته همی‌زنیم خروش

هر غم و شادیی که صورت بست

پیش تصویر توست خدمت کوش

نقش تسلیم گشته پیش قلم

گه پلنگش کنی و گاهی موش

می‌نماید فسرده هر چیزم

همچو دیگند هر یکی در جوش

می‌زند نعره‌های پنهانی

ذره ذره چو مرغ مرزنگوش

وقت آمد که بشنوید اسرار

می‌گشاید خدا شما را گوش

وقت آمد که سبزپوشان نیز

در رسند از رواق ازرق پوش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

آمد آن خواجه سیماترش

وان شکرش گشته چو سرکا ترش

با همگان روترش است ای عجب

یا که به بیرون خوش و با ما ترش

از کرم خواجه روا نیست این

با همه خوش با من تنها ترش

زین بگذشتیم دریغست و حیف

آن رخ خوش طلعت زیبا ترش

ای ز تو خندان شده هر جا حزین

وی ز تو شیرین شده هر جا ترش

شاد زمانی که نهان زیر لب

یار همی‌خندد و لالا ترش

گر ترشی این دم شرطی بنه

که نبود روی تو فردا ترش

بهر خدا قاعده نو منه

هیچ بود قاعده حلوا ترش

این ترشی در چه و زندان بود

دید کسی باغ و تماشا ترش

یوسف خوبان چو به زندان بماند

هیچ نگشت آن گل رعنا ترش

تا به سخن آمد دیوار و در

کز چه نه‌ای ای شه و مولا ترش

گفت اگر غرقه سرکا شوم

کی هلدم رحمت بالا ترش

می‌دهم عشق و ندیمی کند

غرقه شود در می و صهبا ترش

دست فشان روح رود مست تا

میمنه که نیست بدان جا ترش

بس کن و در شهد و شکر غوطه خور

کت نهلد فضل موفا ترش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

چو تشنه تو باشد که باشد سقایش

چو بیمار گردد به بازار گردد

دکان تو جوید لب قندخایش

تویی باغ و گلشن تویی روز روشن

مکن دل چو آهن مران از لقایش

به درد و به زاری به اندوه و خواری

عجب چند داری برون سرایش

مها از سر او چو تو سایه بردی

چه سود و چه راحت ز سایه همایش

چو یک دم نبیند جمال و جلالت

بگیرد ملالی ز جان و ز جایش

جهان از بهارش چو فردوس گردد

چمن بی‌زبانی بگوید ثنایش

جواهر که بخشد کف بحر خویش

فزایش که بخشد رخ جان فزایش

جهان سایه توست روش از تو دارد

ز نور تو باشد بقا و فنایش

منم مهره تو فتاده ز دستت

از این طاس غربت بیا درربایش

بگیرم ادب را ببندم دو لب را

که تا راز گوید لب دلگشایش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش

که هر دو آب حیاتست پخته و خامش

خمار باده او خوشترست یا مستی

که باد تا به ابد جان‌های ما جامش

ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش

مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش

جفای او که روان گریزپای مرا

حریف مرغ وفا کرد دانه و دامش

بسی بهانه روانم نمود تا نرود

کشید جانب اقبال کام و ناکامش

طرب نخواهد آن کس که درد او بشناخت

نشان نماند او را که بشنود نامش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش

روا بود که رساند به اصل دل دارش

من از قباش ربودم یکی کلهواری

بسوخت عقل و سر و پایم از کلهوارش

شکستم از سر دیوار باغ او خاری

چه خارخار و طلب در دلست از آن خارش

چو شیرگیر شد این دل یکی سحر ز میش

سزد که زخم کشد از فراق سگسارش

اگر چه کره گردون حرون و تند نمود

به دست عشق وی آمد شکال و افسارش

اگر چه صاحب صدرست عقل و بس دانا

به جام عشق گرو شد ردا و دستارش

بسا دلا که به زنهار آمد از عشقش

کشان کشان بکشیدش نداد زنهارش

به روز سرد یکی پوستین بد اندر جو

به عور گفتم درجه به جو برون آرش

نه پوستین بود آن خرس بود اندر جو

فتاده بود همی‌برد آب جوبارش

درآمد او به طمع تا به پوست خرس رسید

به دست خرس بکرد آن طمع گرفتارش

بگفتمش که رها کن تو پوستین بازآ

چه دور و دیر بماندی به رنج و پیکارش

بگفت رو که مرا پوستین چنان بگرفت

که نیست امید رهایی ز چنگ جبارش

هزار غوطه مرا می‌دهد به هر ساعت

خلاص نیست از آن چنگ عاشق افشارش

خمش بس است حکایت اشارتی بس کن

چه حاجتست بر عقل طول طومارش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد

زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش

به نام عیش بریدند ناف هستی ما

به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش

بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش

که عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش

درون پرده ز ارواح عیش صورت‌هاست

ز عکس ایشان این پرده شد مصور عیش

وجود چون زر خود را به عیش ده نه به غم

که خاک بر سر آن زر که نیست درخور عیش

بگویمت که چرا چرخ می‌زند گردون

کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش

بگویمت که چرا بحر موج در موجست

کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش

بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد

که داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش

بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست

که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر عیش

بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت

که گرد کست و عروسی بگیرد جا در عیش

بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک

به یک دو لعب فرومانده‌ام به شش در عیش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش

چه باده‌هاست بتم را در آن کدوی ترش

به قاصد او ترشست و به جان شیرینش

که نیست در همه اجزاش تای موی ترش

هزار خمره سرکه عسل شدست از او

که هست دلبر شیرین دوای خوی ترش

زهای و هوی ترش‌های ماش خنده گرفت

حلاوت عجبی یافت‌های و هوی ترش

ترش چگونه نخندد به زیر لب چو شنید

که جوی شیر و شکر شد روان به سوی ترش

ربود سیل ویم دوش و خلق نعره زنان

میان جوی عسل چیست آن سبوی ترش

پریر یار مرا جست کان ترش رو کو

خمار نیست چرا بودش آرزوی ترش

شتاب و تیز همی‌رفت کو به کو پی من

چرا کند شکرقند جست و جوی ترش

گرفته طبله حلوا و بنده را جویان

که تا ز جایزه شیرین کند گلوی ترش

عجب نباشد اگر قصد او فنای منست

همیشه شیرین باشد یقین عدوی ترش

غلط مکن ترشی نی برای دفع توست

ز رشک چون تو شکاریست رنگ و بوی ترش

ز رشک جاه امیرست روترش دربان

ز رشک روی عروس است روی شوی ترش

هزار خانه چو زنبور پرعسل داری

به جان تو که گذر کن ز گفت و گوی ترش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش

دل خراب طپیدن گرفت از آغازش

به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله

ز دست رفت دل من چو دید سر بازش

دل از بریشم او چون کلابه گردانست

کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش

دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد

که تند می‌رسد آواز عقل پردازش

بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد

ولیک فعل غبار تنست غمازش

غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی

که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش

جهان تنور و در آن نان‌های رنگارنگ

تنور و نان چه کند آنک دید خبازش

ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست

فدات جانم هر جا که هست بنوازش

شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر

که هست مه را چیزی ز لطف پروازش

چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند

چراغکی که بود شب شراراندازش

به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت

که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

تمام اوست که فانی شدست آثارش

به دوستگانی اول تمام شد کارش

مرا دلیست خراب خراب در ره عشق

خراب کرده خراباتیی به یک بارش

بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی

چنان فتاد که خواهی بیا و بردارش

میا به پیش ز درش ببین که می‌ترسم

ز شعله‌ها که بسوزی ز سوز اسرارش

وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ

که سیل سیل روانست اشک دربارش

حدیث موسی و سنگ و عصا و چشمه آب

ز اشک بنده ببینی به وقت رفتارش

برآر بانگ و بگو هر کجا که بیماریست

صلای صحت و دولت ز چشم بیمارش

برآ به کوه و بگو هر کجا که خفته دلیست

صلای بینش و دانش ز بخت بیدارش

که نور من شرح الله صدره شمعیست

که در دو کون نگنجد فروغ انوارش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340359
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث