به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خوشا وقت شوریدگان غمش

اگر زخم بینند و گر مرهمش

گدایانی از پادشاهی نفور

به امیدش اندر گدایی صبور

دمادم شراب الم در کشند

وگر تلخ بینند دم در کشند

بلای خمارست در عیش مل

سلحدار خارست با شاه گل

نه تلخ است صبری که بر یاد اوست

که تلخی شکر باشد از دست دوست

ملامت کشانند مستان یار

سبک تر برد اشتر مست بار

اسیرش نخواهد رهایی زبند

شکارش نجوید خلاص از کمند

سلاطین عزلت، گدایان حی

منازل شناسان گم کرده پی

به سر وقتشان خلق کی ره برند

که چون آب حیوان به ظلمت درند؟

چو بیت‌المقدس درون پر قباب

رها کرده دیوار بیرون خراب

چو پروانه آتش به خود در زنند

نه چون کرم پیله به خود برتنند

دلارام در بر، دلارام جوی

لب از تشنگی خشک، برطرف جوی

نگویم که بر آب قادر نیند

که بر شاطی نیل مستسقیند

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

تو را عشق همچون خودی ز آب و گل

رباید همی صبر و آرام دل

به بیداریش فتنه برخد و خال

به خواب اندرش پای بند خیال

به صدقش چنان سرنهی بر قدم

که بینی جهان با وجودش عدم

چو در چشم شاهد نیاید زرت

زر و خاک یکسان نماید برت

دگر با کست بر نیاید نفس

که با او نماند دگر جای کس

تو گویی به چشم اندرش منزل است

وگر دیده برهم نهی در دل است

نه اندیشه از کس که رسوا شوی

نه قوت که یک دم شکیبا شوی

گرت جان بخواهد به لب بر نهی

وگر تیغ بر سر نهد سر نهی

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:38 PM

 

شنیدم که مردی غم خانه خورد

که زنبور بر سقف او لانه کرد

زنش گفت از اینان چه خواهی؟ مکن

که مسکین پریشان شوند از وطن

بشد مرد نادان پس کار خویش

گرفتند یک روز زن را به نیش

زن بی خرد بر در و بام و کوی

همی کرد فریاد و می‌گفت شوی:

مکن روی بر مردم ای زن ترش

تو گفتی که زنبور مسکین مکش

کسی با بدان نیکویی چون کند؟

بدان را تحمل، بد افزون کند

چو اندر سری بینی آزار خلق

به شمشیر تیزش بیازار حلق

سگ آخر که باشد که خوانش نهند؟

بفرمای تا استخوانش دهند

چه نیکو زده‌ست این مثل پیر ده

ستور لگدزن گرانبار به

اگر نیکمردی نماید عسس

نیارد به شب خفتن از دزد، کس

نی نیزه در حلقهٔ کارزار

بقیمت تر از نیشکر صد هزار

نه هر کس سزاوار باشد به مال

یکی مال خواهد، یکی گوشمال

چو گربه‌نوازی کبوتر برد

چو فربه کنی گرگ، یوسف درد

بنائی که محکم ندارد اساس

بلندش مکن ور کنی زو هراس

چه خوش گفت بهرام صحرانشین

چو یکران توسن زدش بر زمین

دگر اسبی از گله باید گرفت

که گر سر کشد باز شاید گرفت

ببند ای پسر دجله در آب کاست

که سودی ندارد چو سیلاب خاست

چو گرگ خبیث آمدت در کمند

بکش ورنه دل بر کن از گوسفند

از ابلیس هرگز نیاید سجود

نه از بد گهر نیکویی در وجود

بد اندیش را جاه و فرصت مده

عدو در چه و دیو در شیشه به

مگو شاید این مار کشتن به چوب

چو سر زیر سنگ تو دارد بکوب

قلم زن که بد کرد با زیردست

قلم بهتر او را به شمشیر دست

مدبر که قانون بد می‌نهد

تو را می‌برد تا به دوزخ دهد

مگو ملک را این مدبر بس است

مدبر مخوانش که مدبر کس است

سعید آورد قول سعدی به جای

که ترتیب ملک است و تدبیر رای

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

کسی دید صحرای محشر به خواب

مس تفته روی زمین ز آفتاب

همی برفلک شد ز مردم خروش

دماغ از تبش می‌برآمد به جوش

یکی شخص از این جمله در سایه‌ای

به گردن بر از خلد پیرایه‌ای

بپرسید کای مجلس آرای مرد

که بود اندر این مجلست پایمرد؟

رزی داشتم بر در خانه، گفت

به سایه درش نیکمردی بخفت

در آن وقت نومیدی آن مرد راست

گناهم ز دادار داور بخواست

که یارب بر این بنده بخشایشی

کز او دیده‌ام وقتی آسایشی

چه گفتم چو حل کردم این راز را؟

بشارت خداوند شیراز را

که جمهور در سایهٔ همتش

مقیمند و بر سفرهٔ نعمتش

درختی است مرد کرم، باردار

وز او بگذری هیزم کوهسار

حطب را اگر تیشه بر پی زنند

درخت برومند را کی زنند؟

بسی پای دار، ای درخت هنر

که هم میوه داری و هم سایه‌ور

بگفتیم در باب احسان بسی

ولیکن نه شرط است با هرکسی

بخور مردم آزار را خون و مال

که از مرغ بد کنده به پر و بال

یکی را که با خواجهٔ تست جنگ

به دستش چرا می‌دهی چوب و سنگ؟

برانداز بیخی که خار آورد

درختی بپرور که بار آورد

کسی را بده پایهٔ مهتران

که بر کهتران سر ندارد گران

مبخشای بر هر کجا ظالمی است

که رحمت بر او جور بر عالمی است

جهان‌سوز را کشته بهتر چراغ

یکی به در آتش که خلقی به داغ

هر آن کس که بر دزد رحمت کند

به بازوی خود کاروان می‌زند

جفا پیشگان را بده سر بباد

ستم بر ستم پیشه عدل است و داد

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت

زرش بود و یارای خوردن نداشت

نه خوردی، که خاطر بر آسایدش

نه دادی، که فردا بکار آیدش

شب و روز در بند زر بود و سیم

زر و سیم در بند مرد لئیم

بدانست روزی پسر در کمین

که ممسک کجا کرد زر در زمین

ز خاکش بر آورد و بر باد داد

شنیدم که سنگی در آن جا نهاد

جوانمرد را زر بقائی نکرد

به یک دستش آمد، به دیگر بخورد

کز این کم زنی بود ناپا کرو

کلاهش به بازار و میزر گرو

نهاده پدر چنگ در نای خویش

پسر چنگی و نایی آورده پیش

پدر زار و گریان همه شب نخفت

پسر بامدادان بخندید و گفت

زر از بهر خوردن بود ای پدر

ز بهر نهادن چه سنگ و چه زر

زر از سنگ خارا برون آورند

که با دوستان و عزیزان خورند

زر اندر کف مرد دنیا پرست

هنوز ای برادر به سنگ اندرست

چو در زندگانی بدی با عیال

گرت مرگ خواهند، از ایشان منال

چو چشمار و آنگه خورند از تو سیر

که از بام پنجه گز افتی به زیر

بخیل توانگر به دینار و سیم

طلسمی است بالای گنجی مقیم

از آن سالها می‌بماند زرش

که لرزد طلسمی چنین بر سرش

به سنگ اجل ناگهش بشکنند

به اسودگی گنج قسمت کنند

پس از بردن و گرد کردن چو مور

بخور پیش از آن کت خورد کرم گور

سخنهای سعدی مثال است و پند

بکار آیدت گر شوی کار بند

دریغ است از این روی برتافتن

کز این روی دولت توان یافتن

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

جوانی به دانگی کرم کرده بود

تمنای پیری بر آورده بود

به جرمی گرفت آسمان ناگهش

فرستاد سلطان به کشتنگهش

تگاپوی ترکان و غوغای عام

تماشا کنان بر در و کوی و بام

چو دید اندر آشوب، درویش پیر

جوان را به دست خلایق اسیر

دلش بر جوانمرد مسکین بخست

که باری دل آورده بودش به دست

برآورد زاری که سلطان بمرد

جهان ماند و خوی پسندیده برد

به هم بر همی‌سود دست دریغ

شنیدند ترکان آهخته تیغ

به فریاد از ایشان برآمد خروش

تپانچه زنان بر سر و روی و دوش

پیاده بسر تا در بارگاه

دویدند و بر تخت دیدند شاه

جوان از میان رفت و بردند پیر

به گردن بر تخت سلطان اسیر

بهولش بپرسید و هیبت نمود

که مرگ منت خواستن بر چه بود؟

چو نیک است خوی من و راستی

بد مردم آخر چرا خواستی؟

برآورد پیر دلاور زبان

که ای حلقه در گوش حکمت جهان

به قول دروغی که سلطان بمرد

نمردی و بیچاره‌ای جان ببرد

ملک زین حکایت چنان بر شکفت

که جرمش ببخشید و چیزی نگفت

وز این جانب افتان و خیزان جوان

همی رفت بیچاره هر سو دوان

یکی گفتش از چار سوی قصاص

چه کردی که آمد به جانت خلاص؟

به گوشش فرو گفت کای هوشمند

به جانی و دانگی رهیدم ز بند

یکی تخم در خاک ازان می‌نهد

که روز فرو ماندگی بر دهد

جوی باز دارد بلائی درشت

عصایی شنیدی که عوجی بکشت

حدیث درست آخر از مصطفاست

که بخشایش و خیر دفع بلاست

عدو را نبینی در این بقعه پای

که بوبکر سعدست کشور خدای

بگیر ای جهانی به روی تو شاد

جهانی، که شادی به روی تو باد

کس از کس به دور تو باری نبرد

گلی در چمن جور خاری نبرد

تویی سایهٔ لطف حق بر زمین

پیمبر صفت رحمه‌العالمین

تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟

شب قدر را می‌ندانند هم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

ز تاج ملک زاده‌ای در ملاخ

شبی لعلی افتاد در سنگلاخ

پدر گفتش اندر شب تیره رنگ

چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟

همه سنگها پاس دار ای پسر

که لعل از میانش نباشد به در

در اوباش، پاکان شوریده رنگ

همان جای تاریک و لعلند و سنگ

چو پاکیزه نفسان و صاحبدلان

بر آمیختستند با جاهلان

به رغبت بکش بار هر جاهلی

که افتی به سر وقت صاحبدلی

کسی را که با دوستی سرخوش است

نبینی که چون بار دشمن کش است؟

بدرد چو گل جامه از دست خار

که خون در دل افتاده خندد چو نار

غم جمله خور در هوای یکی

مراعات صد کن برای یکی

کسی را که نزدیک ظنت بد اوست

چه دانی که صاحب ولایت خود اوست؟

در معرفت بر کسانی است باز

که درهاست بر روی ایشان فراز

بسا تلخ عیشان و تلخی چشان

که آیند در حله دامن کشان

ببوسی گرت عقل و تدبیر هست

ملک زاده را در نواخانه دست

که روزی برون آید از شهر بند

بلندیت بخشد چو گردد بلند

مسوزان درخت گل اندر خریف

که در نوبهارت نماید ظریف

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

شنیدم که مغروری از کبر مست

در خانه بر روی سائل ببست

به کنجی درون رفت و بنشست مرد

جگر گرم و آه از تف سینه سرد

شنیدش یکی مرد پوشیده چشم

بپرسیدش از موجب کین و خشم

فرو گفت و بگریست بر خاک کوی

جفائی کزان شخصش آمد به روی

بگفت ای فلان ترک آزار کن

یک امشب به نزد من افطار کن

به خلق و فریبش گریبان کشید

به خانه در آوردش و خوان کشید

بر آسود درویش روشن نهاد

بگفت ایزدت روشنایی دهاد

شب از نرگسش قطره چندی چکید

سحر دیده بر کرد وعالم بدید

حکایت به شهر اندر افتاد و جوش

که آن بی بصر دیده بر کرد دوش

شنید این سخن خواجه سنگدل

که برگشت درویش از او تنگدل

بگفتا حکایت کن ای نیکبخت

که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟

که بر کردت این شمع گیتی فروز؟

بگفت ای ستمگار برگشته روز

تو کوته نظر بودی و سست رای

که مشغول گشتی به جغد از همای

به روی من این در کسی کرد باز

که کردی تو بر روی او در، فراز

اگر بوسه بر خاک مردان زنی

به مردی که پیش آیدت روشنی

کسانی که پوشیده چشم دلند

همانا کز این توتیا غافلند

چو برگشته دولت ملامت شنید

سر انگشت حسرت به دندان گزید

که شهباز من صید دام تو شد

مرا بود دولت به نام توشد

کسی چون بدست آورد جره باز

فرو برده چون موش دندان به آز؟

الا گر طلبکار اهل دلی

ز خدمت مکن یک زمان غافلی

خورش ده به گنجشک و کبک وحمام

که یک روزت افتد همایی به دام

چو هر گوشه تیر نیاز افگنی

امیدست ناگه که صیدی زنی

دری هم برآید ز چندین صدف

ز صد چوبه آید یکی بر هدف

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

یکی را پسر گم شد از راحله

شبانگه بگردید در قافله

ز هر خیمه پرسید وهر سو شتافت

به تاریکی آن روشنایی بیافت

چو آمد بر مردم کاروان

شنیدم که می‌گفت با ساروان

ندانی که چون راه بردم به دوست!

هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست

از آن اهل دل در پی هرکسند

که باشد که روزی به مردی رسند

برند از برای دلی بارها

کشند از برای گلی خارها

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

 

یکی را خری در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

بیابان و باران و سرما و سیل

فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل

همه شب در این غصه تا بامداد

سقط گفت و نفرین و دشنام داد

نه دشمن برست از زبانش نه دوست

نه سلطان که این بوم و برزان اوست

قضا را خداوند آن پهن دشت

در آن حال منکر بر او برگذشت

شنید این سخنهای دور از صواب

نه صبر شنیدن، نه روی جواب

به چشم سیاست در او بنگریست

که سودای این بر من از بهر چیست؟

یکی گفت شاها به تیغش بزن

ز روی زمین بیخ عمرش بکن

نگه کرد سلطان عالی محل

خودش در بلا دیدو خر در وحل

ببخشود بر حال مسکین مرد

فرو خورد خشم سخنهای سرد

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بود مهر در وقت کین

یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش

عجب رستی از قتل، گفتا خموش

اگر من بنالیدم از درد خویش

وی انعام فرمود در خورد خویش

بدی را بدی سهل باشد جزا

اگر مردی احسن الی من اسا

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 1056

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4419147
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث