به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی

چه لازم با دروغ آمیختن آلوده دامانی؟

منه زنهار دل بر مهلت صد ساله دنیا

که آخر می شود، چندان که یک تسبیح گردانی

ترا گردند چون پروانه گرد سر پریزادان

اگر از خامشی بر لب نهی مهر سلیمانی

نه امروزست از اشک یتیمی دامنم دریا

ز طفلی کشتی گهواره من بود طوفانی

مکن چین جبین زنهار در کار گرفتاران

که سوهانی است بند دوستی را چین پیشانی

ازین آشفته تر کن ای صبا آن زلف مشکین را

که فیض بوی خوش بسیار گردد در پریشانی

در آن گلشن که آن شمشاد بالا جلوه گر گردد

ز طوق قمریان زنار بندد سرو بستانی

من حیران چه سازم کز تماشای خرام او

ز گردش باز می ماند فلک چون چشم قربانی

مگو بی پرده پیش خلق حال خود چو بی شرمان

که کشف عورت فقرست اظهار پریشانی

تجرد قطع زنار علایق می کند صائب

سلاحی نیست تیغ تیز را بهتر ز عریانی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی

که از هر خنده بر دل می رسد زخم نمایانی

غزال از دور باش وحشت من راه گرداند

مرا در دامن صحرا نمی باید نگهبانی

کند بر دیده سودایی من شهر را زندان

نفس چون راست سازد گردبادی در بیابانی

نمی گردید بی شیرازه اوراق وجود من

اگر می بود در دستم سر زلف پریشانی

نهان شد مهر تابان دید تا آن روی گلگون را

کند چون خودنمایی مشت خاری در گلستانی؟

نپردازی به عاشق از غرور حسن، ازین غافل

که ابروی تو خواهد گشت از خط طاق نسیانی

ز خط عنبرین گفتم شود سرسبز امیدم

ندانستم که این ابر سیه را نیست بارانی

تو از ظلمت چو صبح آیینه دل را مصفا کن

که طالع می شود از هر طرف خورشید جولانی

ازان مانع ز آب خضر شد دولت سکندر را

که می خواهد برآرد هر زمان سر از گریبانی

به پایان می رسانیدم من آتش زبان صائب

اگر افسانه آن زلف را می بود پایانی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی

به معنی همچنان گنگ است با چندین زبان معنی

ز معنی لفظ می گردد زمین گیر و جهان پیما

بر این کشتی بود هم لنگر و هم بادبان معنی

ندارد دیده کوتاه بینان نور آگاهی

وگرنه هست در هر نقطه پنهان یک جهان معنی

لباس نارسای لفظ، معنی را کجا پوشد؟

کف بی مغز باشد لفظ و بحر بیکران معنی

به تاریکی مکن انفاس را ضایع چو اسکندر

که می بخشد چوآب خضر عمر جاودان معنی

جمال آب حیوان نیل چشم زخم می خواهد

ازان از لفظ پوشد جامه عباسیان معنی

ز بیم چشم بد، یوسف لباس بندگان پوشد

ازان در پرده الفاظ می گردد نهان معنی

در احسان نارسایی نیست ارباب مروت را

مخلد زنده ماند هر که را بخشید جان معنی

مسیحا را به گفتار آورد خاموشی مریم

تو چون خاموش گردی می شود صاحب بیان معنی

اگر باریک گردی بر تو این معنی شود روشن

که در هر خار پوشیده است چندین گلستان معنی

به دلها چون هلال عید نتوانی زدن ناخن

نسازد تا خدنگ قامتت را چون کمان معنی

سخن آسوده است از سردی ناز خریداران

ندارد چون بهار عنبر سارا خزان معنی

یکی صد گشت ثقل زاهد از عمامه آرایی

که بر دلها ز لفظ پوچ می گردد گران معنی

چنان کز مرکز ثابت قدم پرگار می گردد

به قدر پافشردن می دود گرد جهان معنی

ز پشت تیره گردد رونما آیینه روشن

به قید لفظ تن درمی دهد صائب ازان معنی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی

مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی

مصفا کن ز عقل و هوش ارواح مقدس را

چمن را پاک کن از سبزه بیگانه ای ساقی

خمار می پریشان دارد اوراق حواسم را

مرا شیرازه کن چون گل به یک پیمانه ای ساقی

اگر چه آب و خاک من عمارت برنمی دارد

ز درد باده کن تعمیر این ویرانه ای ساقی

یک امشب ساغر اندازه را بر طاق نسیان نه

که دارم آرزوی گریه مستانه ای ساقی

برآر از پرده مینا شراب آشنارو را

خلاصی ده مرا زین عالم بیگانه ای ساقی

به خورشید سبک جولان فلک بسیار می نازد

به دورانداز ساغر را تو هم مستانه ای ساقی

حریف باده بیغش ز غش ها پاک می باید

جدا کن عقل را از ما چو کاه از دانه ای ساقی

به چرخ آور مرا چون شعله جواله از مستی

که می خواهم کنم خون در دل پروانه ای ساقی

کشاکش می برد هر ذره خاکم را به صحرایی

ز هم مگذار اجزای مرا بیگانه ای ساقی

مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟

بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی

نگردد پشتبان رطل گران گر قصر هستی را

به راهی می رود هر خشت این غمخانه ای ساقی

اگر از خاک برداری به یک پیمانه صائب را

چه کم می گردد از سامان این میخانه ای ساقی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ز جویای سخن گر این چنین گردد جهان خالی

ز مرغان سخنگو هم شود هندوستان خالی

به قدر درد اگر می ساختم دل از فغان خالی

جگرگاه زمین می شد، ز خواب آلودگان خالی

درشتی ها بود در پرده نرمی های گردون را

نباشد لقمه این سنگدل از استخوان خالی

گل ابری چه آب از قلزم زخار بردارد؟

چسان دل را کند از گریه چشم خونفشان خالی؟

لب افسوس را رنگین کن از زخم پشیمانی

نگردیده است تا از گوهر دندان دهان خالی

همان با قامت خم می کشم ناز جوانان را

نشد در حلقه گشتن از کشاکش این کمان خالی

نخواهد بست صورت زندگانی اهل معنی را

چنین گردد اگر از صورت و معنی جهان خالی

نفس بی یاد حق از هوشمندان برنمی آید

نمی باشد ز بوی پیرهن این کاروان خالی

زمین پاکش از روشن سوادان ساده خواهد شد

اگر از نوخطان باشد بهشت جاودان خالی

زنم بر سنگ اگر مینای خالی، نیست از مستی

که نتوان بی تکلف دید جای دوستان خالی

لطافت پرده چشم است بینایان عالم را

وگرنه نیست زان جان جهان کون و مکان خالی

ندارم یاد بی داغ محبت سینه خود را

ز آتشپاره ای هرگز نبود این دودمان خالی

کند زور شراب لعل کار سنگ با مینا

به مستی می توان کردن دلی از آسمان خالی

سرمویی ترا از صبح پیری کم نشد غفلت

ندانم کی شود چشم تو زین خواب گران خالی

ز درد و داغ خالی نیست صائب سینه عاشق

نباشد خانه اهل کرم از میهمان خالی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی

ید بیضا شود دست از بیاض گردن ساقی

دماغ عیش می گردد دو بالا می پرستی را

که در هر ساغری چیند گلی از گلشن ساقی

خراب گردش ساغر به حال خویش می آید

مبادا هیچ کس بیخود ز چشم پرفن ساقی

اگر می نیست ساقی را مهل از پای بنشیند

که بیش از دور ساغر نشائه بخشد گشتن ساقی

مرا آن روز از پستی برآید اختر طالع

که سر بیرون کنم چون تکمه از پیراهن ساقی

رفیق راه دور بیخودی شایسته می باید

مده در منتهای مستی از کف دامن ساقی

چراغ بی فروغ صبح را ماند ز لرزانی

بیاض گردن مینا، نظر با گردن ساقی

غم عالم نمی گردد به گرد میکشان صائب

مشو تا می توانی دور از پیرامن ساقی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی

مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی

به تنگم از وجود خود، شرابی آرزو دارم

که زور او شکافد شیشه را چون نار ای ساقی

می انگوری تنها مرا از پا نیندازد

سراسر باغ را بر یکدگر بفشار ای ساقی

برهنه روی می خواهم ببینم دختر رز را

حجاب شیشه و پیمانه را بردار ای ساقی

به یک رطل گران بردار بار هستی از دوشم

من افتاده را مگذار زیر بار ای ساقی

به راهی می رود هر تاری از زلف حواس من

مرا شیرازه کن از موج می زنهار ای ساقی

چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟

مرا در حلقه اهل ریا مگذار ای ساقی

چراغ طور در فانوس مستوری نمی گنجد

برون آور مرا از پرده پندار ای ساقی

شراب آشتی انگیز مشرب را به دورآور

بده تسبیح را پیوند با زنار ای ساقی

ادیب شرع می خواهد به زورم توبه فرماید

به حال خود من شوریده را مگذار ای ساقی

ز انصاف و مروت نیست در عهد تو روشنگر

زند آیینه من غوطه در زنگار ای ساقی

ندارد بازگشتی کفر و دین غیر از سر کویش

به دریا می رود هر سیلی از کهسار ای ساقی

به شکر این که داری شیشه ها پر باده وحدت

به حال خویش صائب را چنین مگذار ای ساقی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی

تویی آن چشم را مردم اگر روشن گهر باشی

به همت می توانی قطع کردن آسمان ها را

چرا با این چنین تیغی نهان زیر سپر باشی؟

روان شو چون شراب صبح در رگهای مخموران

گره تا چند بر یک جای چون آب گهر باشی؟

تمنای تو دارد نعل در آتش عزیزان را

چو یوسف چند زندانی در آغوش پدر باشی؟

پریشان می کنی از فکر گوهر قطره خود را

نمی دانی که خود را جمع اگر سازی گهر باشی

ز برگ لاله می آید به گوش این مژده عاشق را

که داغ از سینه می روید اگر خونین جگر باشی

براندازد چو اخگر از گریبان قبضه خاکت

اگر چون آفتاب گرمرو روشن گهر باشی

اگر شب را نداری زنده صائب جهد کن باری

فلک را تیر روی ترکش از آه سحر باشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟

کند پرپنبه غفلت اگر پیدا کند گوشی

زبان مصرع پیچیده اسرار فهمیدن

ز گوش سرنمی آید مگر دل وا کند گوشی

سیه شد پرده گوشم چو برگ لاله، می خواهم

دم گرمی که از نور سخن بینا کند گوشی

ز بی پروایی همصحبتان چون غنچه خاموشم

دهانی پر سخن دارم اگر پروا کند گوشی

شرر می ریزد از تیغ زبان چون تیشه عاشق را

دلی از سنگ می باید به درد ما کند گوشی

به آسانی درین دریا سخن چون مستمع یابد؟

که گوهر را شود دل آب تا پیدا کند گوشی

حباب ساده دل بیجا دهن پرباد می سازد

به گفت وگوی هر بی مغز کی دریا کند گوشی؟

تواند بی تائمل یافت راز سینه خم را

زبان فهمی اگر بر قلقل مینا کند گوشی

کسی را می رسد شاهی که گر موری سخن گوید

به انداز شنیدن چون سلیمان وا کند گوشی

کف دعوی چو صبح کاذب از لب پاک می سازد

به جوش سینه عاشق اگر دریا کند گوشی

زبان نکته پردازی است هر خاری درین گلشن

چگونه فهم حرف یک جهان گویا کند گوشی؟

به انشای سخن صائب عبث چون غنچه می پیچی

که را داری ز اهل دل به این انشا کند گوشی؟

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

ازان پیچیده ام همچو صدا در ظرف خاموشی

که نتواند نهاد انگشت کس بر حرف خاموشی

نسازد سرمه آفاق شبگردی نفس گیرش

کند چون صبحدم هر کس نفس را صرف خاموشی

ازان رزق صدف گردید فیض عالم بالا

که با آن دستگه دریا ندارد ظرف خاموشی

همین بس فضل خاموشی که در هر انجمن باشد

به نیک و بد نیفتد بر زبانها حرف خاموشی

بود چون پسته بی مغز، صائب باد در دستش

نبندد از لب گفتار هر کس طرف خاموشی

ادامه مطلب
شنبه 5 تیر 1395  - 3:02 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 772

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640230
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث