به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عشقت اندر میان جان دارم

جان ز بهر تو بر میان دارم

تا مرا بر سر جهان داری

به سرت گر سر جهان دارم

گویی از دست هجر جان نبری

غافلم گرنه این گمان دارم

بر سرم هرچه عشق بنوشتست

یک به یک بر سر زبان دارم

از اثرهای طالع عشقت

چون قضاهای آسمان دارم

بیش پای از قفای هجر منه

من بیچاره نیز جان دارم

جانم اندر بهار وصل بخر

گرچه بر هجر دل زیان دارم

گویی از جان کسی حدیث کند

چه کنم در کیایی آن دارم

بر تو احوال انوری پیداست

به تکلف چرا نهان دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:53 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تو دانی که من جز تو کس را ندانم

تویی یار پیدا و یار نهانم

مرا جای صبر است و دانم که دانی

ترا جای شکرست و دانی که دانم

برانی که خونم به خواری بریزی

برای رضای تو من بر همانم

مرا گویی که از من به جز غم نبینی

همین است اگر راست خواهی گمانم

گر از وصل تو شاد گردم و گرنه

به هرسان که باشد ز غم درنمانم

میان من و تو هم اندر هم آمد

چو درجست و جوی تو جان بر میانم

عجب نیست کز انوری بر کرانی

مرا بین که اویم و زو بر کرانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ره فراکار خود نمی‌دانم

غم من نیستت به غم زانم

عاشقم بر تو و همی دانی

فارغی از من و همی دانم

نکنی جز جفا که نشکیبی

نکنم جز وفا که نتوانم

کافری می‌کنی در این معنی

کافرم گر کنون مسلمانم

گفتیم تا به بوسه فرمانست

گفتمت تا به جان به فرمانم

گرچه برخاستی تو از سر این

من همه عمر بر سر آنم

کی به جان برکشم ز تو دندان

چون ز جان خوشتری به دندانم

مهر مهر تو بر نگین دلست

تاج عهد تو بر سر جانم

با چنین ملک در ولایت عشق

انوری نیستم سلیمانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد

جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی

با من تو وفا نکنی من طالع خود دانم

با دلشدهٔ مسکین چندین چه کنی خواری

ای کافر سنگین‌دل آخر نه مسلمانم

بشکست غمت پشتم با این همه عزم آنست

تا جان بودم در تن روی از تو نگردانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم

وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس

دانی که اگر بی‌تو بمانم بنمانم

از دست فراقت اگرم دست نگیری

زودا که فراق تو برد دست به جانم

هرچند که اندیشه کنم تا غرض تو

از کشتن من چیست همی هیچ ندانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

کان خوشدلی کجا شد دل گفت می‌ندانم

آری گرت بیابم روزی به کام یابم

ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم

گه‌گه به آب دیده خرسند کردمی دل

کار آن‌چنان شد اکنون آن هم نمی‌توانم

من این همه ندانم دانم که می‌برآید

جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

نو به نو هر روز باری می‌کشم

بار نبود چون ز یاری می‌کشم

ناشکفته زو گلی هرگز مرا

هر زمان زو رنج خاری می‌کشم

گر بلایش می‌کشم عیبم مکن

کین بلا آخر به کاری می‌کشم

زحمت سرمای سرد از ماه دی

بر امید نوبهاری می‌کشم

عشق هر دم در میانم می‌کشد

گرچه خود را بر کناری می‌کشم

کار من روزی شود همچون نگار

کاین غم از بهر نگاری می‌کشم

فخر وقت خویشتن دانم همی

اینکه از خصمانش عاری می‌کشم

بار او نتوان کشید از هجر و وصل

پس مرا این بس که باری می‌کشم

تو مرا گویی کشیدی درد و غم

من چه می‌گویم که آری می‌کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

پای بر جای نیست همنفسم

چه کنم اوست دستگیر و کسم

در پی گرد کاروان غمش

از رسیلان نالهٔ جرسم

بر سر کوی او شبی گذرم

که حمایت کند سگ و عسسم

محرم پستهٔ لبت نشدم

تا نگفتم طفیلی و مگسم

گفتمش دل وصال می‌طلبد

راستی من هم اندرین هوسم

گفت با دل بگو که حالی نیست

ماحضر جز به هجر دست رسم

دل مرا گفت هم به از هیچت

رایگان هجر یافتم نه بسم

گویدم انوری در این پیوند

پای در پیش و پای بازپسم

گویم اینک از اینت می‌گویم

پای بر جای نیست همنفسم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

کار جهان نگر که جفای که می‌کشم

دل را به پیش عهد وفای که می‌کشم

این نعره‌های گرم ز عشق که می‌زنم

این آه‌های سرد برای که می‌کشم

بهر رضای دوست ز دشمن جفا کشند

چون دوست نیست بهر رضای که می‌کشم

دل در هوای او ز جهانی کرانه کرد

آخر نگویدم که هوای که می‌کشم

ای روزگار عافیت آخر کجا شدی

باری بیا ببین که برای که می‌کشم

شهریست انوری و شب و روز این غزل

کار جهان نگر که جفای که می‌کشم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم

دردم ز حد گذشت و به درمان نمی‌رسم

ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من

در کار او به کفر و به ایمان نمی‌رسم

راهیست بی‌کرانه غم عشقش و مرا

چون پای صبر نیست به پایان نمی‌رسم

یاریست بس عزیز به ما زان نمی‌رسد

صیدیست بس شگرف بدو زان نمی‌رسم

گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی

حرمت بهانه‌ایست ز حرمان نمی‌رسم

سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد

معذورم ار به خدمت سلطان نمی‌رسم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602607
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث