به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا به مهر تو تولا کرده‌ام

از همه خوبان تبرا کرده‌ام

هر غمی کاید به روی من ز تو

جای آن در سینه پیدا کرده‌ام

کی فرود آید غمت جای دگر

چون من اسبابی مهیا کرده‌ام

در بهای هر غمی خواهی دلی

وانگهی گویی محابا کرده‌ام

بس که در امید فردا در غمت

با دل مسکین مدارا کرده‌ام

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بیا که با سر زلف تو کارها دارم

ز عشق روی تو در سر خمارها دارم

بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو

ز دیدگان قدمت را نثارها دارم

بیا که بی‌رخ گلرنگ و زلف گل بویت

شکسته در دل و در دیده خارها دارم

بیا که در پس زانو ز چند روز فراق

هزار ساله فزون انتظارها دارم

چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر

به بوسه با لب لعلت شمارها دارم

نه جور بخت من و روزگار محنت تو

ذخیره‌های بسی روزگارها دارم

مرا ز یاد مبر آن مبین که در رخ و چشم

ز گوش و گردن تو یادگارها دارم

خطاست اینکه همی گویم این طمع نکنم

که دست‌برد طمع چند بارها دارم

قرارهای مرا با تو رنگ و بویی نیست

که با زمانهٔ اینها قرارها دارم

زکار خویش تعجب همی کنم یارب

چو ناردان فروبسته کارها دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا به کوی تو رهگذر دارم

کس نداند که من چه سر دارم

دل ربودی و قصد جان کردی

رسم و آیین تو ز بر دارم

داستانی ز غصهٔ همه سال

قصهٔ عمر جان شکر دارم

جز غم عاشقی ز بی سیمی

صد هزاران غم دگر دارم

عهد و پیمان شکسته‌ای بر هم

سر برآورده‌ای خبر دارم

هر غمی کز تو باشدم حقا

ای دو دیده به دیده بردارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

درد دل هر زمان فزون دارم

چه کنم بی‌وفاست دلدارم

همه با من جفا کند لیکن

به جفا هیچ ازو نیازارم

بار اندوه و رنج محنت او

بکشم زانکه دوستش دارم

یاد وصلش کنم معاذالله

کی بود این محل و مقدارم

تا توانم حدیث هجرش کرد

می‌رود صد هزار بیکارم

گفته بودم کزو کنم درخواست

تا نماید ز دور دیدارم

این قدر التماس خود چه بود

سالها شد که تا در آن کارم

باورم می‌کنی به نعمت شاه

کین قدر نیز هم نمی‌یارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل باز به عاشقی درافکندم

برداد به باد عهد و سوگندم

پیوست به عشق تا دگرباره

ببرید ز خاص و عام پیوندم

برکند به دست عشوه از بیخم

تا بیخ صلاح و توبه برکندم

پندم بدهد همی شود در سر

این بار که نیک نیک دربندم

چون بستهٔ بند عاشقی باشم

کی سود کند نصیحت و پندم

از مرهم وصل فارغم زیرا

کز یار به درد هجر خرسندم

آخر شب هجر بگذرد بر من

گر بگذارند روزکی چندم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

همه شب تا به روز بیدارم

تا غمت می‌کشد گریبانم

دامنت چون ز دست بگذارم

حاصل دولت جوانی خویش

دامنی پر ز آب و خون دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هرچند به جای تو وفا دارم

هم از تو توقع جفا دارم

در سر ز تو همچنان هوس دارم

در دل ز تو همچنان هوادارم

از من چو جهان مبر که تو دانی

کز دولت این جهان ترا دارم

بیگانه مشو چو دین و دل با من

چون با غم تو دل آشنا دارم

گویی که مگوی راز با خصمان

حاشا لله که این روا دارم

لیکن به گل آفتاب چون پوشم

چون پشت چو ماه نو دوتا دارم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای مسلمانان ز جان سیر آمدم

بی‌نگارم از جهان سیر آمدم

گر نبودی جان که دیدی هجر او

از وجود خود از آن سیر آمدم

شادیی باید ز غم آخر مرا

از غم آن دلستان سیر آمدم

از دلم هرگز نپرسد آن نگار

از مراعات زمان سیر آمدم

گفتم از صفرا ز من سیر آمدی

گفت آن کافر که هان سیر آمدم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

در دست غم یار دلارام بماندم

هشیارترین مرغم و در دام بماندم

بردم ندب عشق ز خوبان جهان من

از دست دل ساده سرانجام بماندم

یک گام به کام دل خودکامه نهادم

سرگشته همه عمر در آن گام بماندم

آتش زدم اندر دل تا جمله بسوزد

دلسوخته شد آخر و من خام بماندم

بر بام طمع رفتم تا وصل ببینم

بشکست قضا پایم و بر بام بماندم

یاران همه رفتند ز ایام حوادث

افسوس که من در گو ایام بماندم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم

دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم

به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم

ره میخانه برگیرم در طامات بربندم

چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم

چو مفلس گردم از هستی کمرهای به زر بندم

گرم یار خراباتی به کیش خویش بفریبد

به زنارش که در ساعت چو او زنار دربندم

ز خیر و شر چو حاصل شد سر از گردون برآرد خود

من نادان چه معنی را دل اندر خیر و شر بندم

چو کس واقف نمی‌گردد همی بر سر کار او

همین بندم دل آخر به که در کار دگر بندم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602158
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث