به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

آنچه بر من در غم آن نامسلمان می‌رود

بالله ار با موئمن اندر کافرستان می‌رود

دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد

گفت نقدی ده که این با خاک یکسان می‌رود

آنچنان بی‌معنیی کارم به جان آورد و رفت

این سخن در یار بی‌معنی نه در جان می‌رود

گفتم از بی‌آبی چشم زمانه‌ست این مگر

پیشت آب من کنون تیره به دستان می‌رود

دل کدامی سگ بود جایی که صد جان عزیز

در رکاب کمترین شاگرد سگبان می‌رود

در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن

باد با فرمان روایی هم به فرمان می‌رود

باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین

دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان می‌رود

عید بودست آنچه در کشمیر می‌رفتست ازو

کار این دارد که اکنون در خراسان می‌رود

در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز

جانم از یاد لبش در آب حیوان می‌رود

هر زمان گوید چه خارج می‌رود اکنون ز من

دم نمی‌یارم زدن ورنه فراوان می‌رود

آب لطف از جانب او می‌رود با انوری

بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان می‌رود

خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک

قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان می‌رود

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

غارت عشقت به دل و جان رسید

آب ز دامن به گریبان رسید

جان و دلی داشتم از چیزها

نبوت آن نیز به پایان رسید

گفتم جانی به سر آید مرا

عشق تو آخر به سر آن رسید

با تو چه سازم که چو افغان کنم

زانچه به من در غم هجران رسید

بشنوی افغانم و گویی به طنز

کار فلان زود به افغان رسید

رقعهٔ دردم ز تو بیچاره‌وار

نیم شبان دوش به کیوان رسید

گر تو تویی زود که خواهند گفت

سوز فلان در تن بهمان رسید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ساقیا بادهٔ صبوح بیار

دانهٔ دام هر فتوح بیار

قبلهٔ ملت مسیح بده

آفت توبهٔ نصوح بیار

هین که طوفان غم جهان بگرفت

می همزاد عمر نوح بیار

وز پی نفی عقل و راحت روح

راح صافی چو عقل و روح بیار

دلم از شعر انوری بگرفت

ای پسر قول بوالفتوح بیار

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

به عمری در کفم یاری نیاید

ور آید جز جگرخواری نیاید

بنامیزد ز بستان زمانه

ز گل قسمم به جز خاری نیاید

کنون نقشم کسی می‌باز مالد

که با او از دوشش چاری نیاید

به جانی بوسه‌ای می‌خواستم گفت

به هر جانی یکی باری نیاید

مرا در مذهب عشقش گر او اوست

ز ده سجاده زناری نیاید

به صرف جان چو در بازار حسنش

به صد دینار دیداری نیاید

برو چون کیسه‌ای دوزم که هرگز

مرا در کیسه دیناری نیاید

مرا گوید نیاید هیچت از من

چه گویم گویمش آری نیاید

مبند ای انوری در کار او دل

ترا زو رونق کاری نیاید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ز عهد تو بوی وفا می‌نیاید

که از خوی تو جز جفا می‌نیاید

جهانیست حسنت که جز تخم فتنه

بر آن آب و خاک و هوا می‌نیاید

مگر بر کجا آمد آسیب هجرت

نشان ده بگو بر کجا می‌نیاید

چنان دست بر خون روان کرد چشمت

که یک تیر غمزه‌اش خطا می‌نیاید

بنامیزد از دوستان زمانه

یکی با یکی آشنا می‌نیاید

از این پس وفا رسم هرگز میا گو

چو در نوبت عشق ما می‌نیاید

خوش آن کم تو گویی برو از پی تو

کسی می‌نیاید چرا می‌نیاید

غم تو کس تست و هرگز نبینی

که پی در پیم در قفا می‌نیاید

بساز انوری با بلا کز حوادث

بر آزادگان جز بلا می‌نیاید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

طاقتم در فراق تو برسید

صبر یکبارگی ز من برمید

تا گرفتار عشق شد جانم

بر دلم باد خرمی نوزید

چرخ بر روزنامهٔ عمرم

همه گویی نشان هجر کشید

عقل کوشید با غمت یک‌چند

عاقبت هم طریق عجز گزید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

از نازکی که رنگ رخ یار می‌نماید

گل با همه لطافت او خار می‌نماید

وانجا که سایهٔ سر زلفش رخ بپوشد

روز آفتاب بر سر دیوار می‌نماید

داعی عشق او چو به بازار دین برآید

سجاده‌ها به صورت زنار می‌نماید

در باغ روزگار ز بیداد نرگس او

تا شاخ نرگسی به مثل دار می‌نماید

فردای وعده‌هاش چنان روزگار خواهد

کامسال با بهانهٔ او پار می‌نماید

گفتم که بوسه گفت که زر گفتمش که جان

گفت ای زبون نگر که خریدار می‌نماید

گفتم که جان به از زر گفتا که گر چنین است

زانم ازین متاع به خروار می‌نماید

تدبیر چه که هرکه ز گیتی به کاری آمد

در کار او فروشد و هم کار می‌نماید

زینسان که مانده‌اند کرا کار ازو برآید

چون کار انوری ز غمش زار می‌نماید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

چو کاری ز یارم همی برنیاید

چو نوری به کارم همی درنیاید

چه باشد که من در غم او سرآیم

چو بر من غم او همی سرنیاید

ولیکن همین غم به آخر که با این

همی هیچ شادی برابر نیاید

مرا کز در دل درآید غم او

ز صد شادی دیگر آن در نیاید

به پیغامش از حال خود بازگویم

کش از من نیاید که باور نیاید

جوابم فرستد کزین می چه جویی

اگر باورم آید و گر نیاید

ترا با غم خویشتن کار باشد

که از تو جز این کار دیگر نیاید

تو ای انوری گر نباشی چه باشد

ازین هیچ طوفان همی برنیاید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یا وصل ترا عنایتی باید

یا هجر ترا نهایتی باید

صد سورهٔ هجر می‌فرو خوانی

در شان وصال آیتی باید

دل عمر به عشق می‌دهد رشوت

آخر ز تو در حمایتی باید

بوسی ندهی وگر طمع دارم

گویی به بها ولایتی باید

الحق به از این بها به نتوان جست

در هر کاری کفایتی باید

آخر ز تو در جهان پس از عمری

جز جور و جفا حکایتی باید

وانگه ز منت چه عیب می‌جویی

جز مهر و وفا شکایتی باید

در خون منی چرا نیندیشی

کین دل شده را جنایتی باید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

ز عمرم بی‌تو درد دل فزاید

گر این عمرم نباشد بی تو شاید

دلم را درد تو می‌باید و بس

عجب کو را همی راحت نیاید

مرا این غم که هرگز کم مبادا

بحمدالله که هردم می‌فزاید

به دست هجر خویشم باز دادی

که تا هردم مرا رنجی نماید

اگر لافی زدم کان توام من

بدین جرمم چه مالش واجب آید

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602637
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث