باغ ملک آمد طری از رشحهٔ کلک وزیر
زان که افشک میکند مر باغ و بستان را طری
باغ ملک آمد طری از رشحهٔ کلک وزیر
زان که افشک میکند مر باغ و بستان را طری
جز برتری ندانی، گویی که آتشی
جز راستی نجویی، ماناتر از وی
ای مایهٔ خوبی و نیک نامی
روزم ندهد بی تو روشنایی
آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی
شاعر شهید و شهره فرالاوی
وین دیگر به جمله همه راوی
سروست آن یا بالا؟ ماهست آن یا روی؟
زلفست آن یا چوگان؟ خالست آن یا گوی؟
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی
زر خواهی و ترنج، اینک این دو رخ من
می خواهی و گل و نرگس، از آن دو رخ جوی
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
ای آن که از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی