گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن
گر کس بودی که زی توام بفگندی
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن
یکی آلودهای باشد، که شهری را ببالاید
چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بتست و ما شمنیم
کنه را در چراغ کرد سبک
پس درو کرد اندکی روغن
سرو بودیم چندگاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم
چون برگ لاله بودهام و اکنون
چون سیب پژمرده بر آونگم
هر کو برود راست نشستست به شادی
و آن کو نرود راست همه مرده همی دیش
من بدان آمدم به خدمت تو
که برآید رطب ز کانازم
هنوز با منی و از نهیب رفتن تو
به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم