خشک کلب سگ و بتفوز سگ
آن چنان که نجنبید او را هیچ رگ
خشک کلب سگ و بتفوز سگ
آن چنان که نجنبید او را هیچ رگ
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال
بس عزیزم، بس گرامی، شاد باش
اندرین خانه بسان نو بیوک
یک به یک از در درآمد آن نگار
آن غراشیده ز من، رفته به جنگ
با دو سه بوسه رها کن این دل از درد خناک
تا به من احسانت باشد، احسن الله جزاک
کافور تو با کوس شد و مشک همه ناک
آلودگیت در همه ایام نشد پاک
آه! ازین جور بد زمانهٔ شوم
همه شادی او غمان آمیغ
چون جامهٔ اشن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش
تا زندهام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم اینست، خرمن همین و شد کار
بانگ کردمت، ای فغ سیمین
زوش خواندم ترا، که هستی زوش