ماه تمامست روی دلبرک من
وز دو گل سرخ اندر و پر گاله
ماه تمامست روی دلبرک من
وز دو گل سرخ اندر و پر گاله
ای بار خدای، ای نگار فتنه
ای دین خردمند را تو رخنه
خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله
یک سو کشمش چادر، یک سو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد، ورنه من و چلغوزه
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی
گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه
ای خون دوستانت به گردن، مکن بزه
کس برنداشتست به دستی دو خربزه
بتگک ازان گزیدهام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه
کز شاعران نوندمنم و نوگواره
یک بیت پرنیان کنم از سنگ خاره
هر آن که خاتم مدح تو کرد در انگشت
سر از دریچهٔ رنگین برون کند زرین
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتهٔ او را نه عدد بود و نه مره