تلخی و شیرینیش آمیخته است
کس نخورد نوش و شکر با پیون
تلخی و شیرینیش آمیخته است
کس نخورد نوش و شکر با پیون
ای خریدار من ترا بدو چیز:
به تن و جان و مهر داده ربون
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
هرگز نکند سوی من خسته نگاهی
آرنگ نخواهد که شود شاد دل من
به آتش درون بر مثال سمندر
به آب اندرون بر مثال نهنگان
خود غم دندان به که توانم گفتن؟
زرین گشتم برون سیمین دندان
به نوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان
از پی الفغده و روزی به جهد
جانورسوی سپنج خویش جویان و روان
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
میلاو منی، ای فغ واستاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان