بر رخ هزار زهرهٔ ثامور برشکفت
ایدون ز باغ قطرهٔ شبنم نیافتم
بر رخ هزار زهرهٔ ثامور برشکفت
ایدون ز باغ قطرهٔ شبنم نیافتم
آرزومند آن شده تو به گور
که رسد نان پارهایت برم
تا درگه او یابی مگذرد به در کس
زیرا که حرامست تیمم به لب یم
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت، گر شوی بر بام
گر کند یاریی مرا به غم عشق آن صنم
بتواند زدود زین دلم غم خواره زنگ غم
لبت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نیابم ویل
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم
ای شاه نبی سیرت، ایمان تو محکم
ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال
یار بادت توفیق، روزبهی با تو رفیق
دولتت بادا حریف، دشمنت غیشه و نال
خشک کلب سگ و بتفوز سگ
آن چنان که نجنبید او را هیچ رگ