به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خوشتر ز بهشتی و بهٰاری

مجموعه لطف کردگـــاری

در بزم مدام عیش و نوشی

در رزم تمــــام گیر و داری

در خشم و عتاب صلح و جنگی

در نـــــاز و کرشمه نور و ناری

از کویت اگر روم عجب نیست

زین کشته تو صد هزار داری

بر هر مویت دلیست آونگ

هشدار که شیشه بار داری

یکبار نیٰامدی بکارش

تا رفت رضی بکار و باری

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:36 PM

ای که به جز دلبری تو کار نداری

کار جز آزار جان زار نداری

ای همه داروی دل مگر تو بهشتی

وی همه آرام جان مگر تو بهاری

آنچه دل دشمنان بهم نسپندد

چند تو بر جان دوستان بگماری

بگسلم از جان و دل اگر بپذیری

بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری

ریخت دلم آبرو که خونش بریزی

عذر نگوئی و گر بهانه نیاری

چند بر آن در روی و بار نیابی

مردنت اولی دلا که عار نداری

دور از آن مایهٔ حیات نمرده است

زنده رضی را دگر برای چه داری

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:36 PM

این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری

با دل آســـــوده سنگ را نگذاری

با لبش ای لعل ناب در چه حسابی

با رخش ای آفتـــاب در چه شمـــاری

از تو یکی قطره آب بحر محیط است

و ز تو یکی ذره ز آفتاب هزاری

دین و دل ای پادشاه صورت و معنی

ما بتو دادیم، اختیار تو داری

هیچ تو از روز بازخواست نترسی

هیچ تو شـــرم از خدا و خلق نداری

دل چو رضی مینهی به درد وداعش

چاره نداری جز آنکه جان بسپاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:35 PM

کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری

سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری

ندانم لذت آسودگی لیک اینقدر دانم

که به باشد دل آزرده از سودای بسیاری

بهم شیخ برهمن در خرابات مغان رقصند

نه او در بند تسبیحی نه این در بند زناری

چه در خلوت چه در کثرت، بهر جا هر که را دیدم

نه خالی خلوتی از تو، نه بیرون از تو بازاری

گرفتار گل و آن بلبل زارم که تا بوده

نسوده بی‌ادب در سایهُ گلبرگ، منقاری

مگر صبح ازل سازد خلاصم ور نه چون سازم

که پیچیده است گردم شام هجران چون سیه ماری

چه کم گردد ز معشوقی چه کم گردد ز محبوبی

اگر در کار ما ضایع کند از دور دیداری

کند منعم ز دیوار و در او مدعی سهل است

میان ما و یاد او نخواهد بود دیواری

به کار خویشتن مشغول هر کس را که می‌بینم

بغیر از عاشقی کاری نیاید از رضی باری

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:35 PM

ای کاش که بود ما نبودی

یا بنمودی هر آنچه بودی

نگشود ز کعبه در کسی را

از ما در دیر را سجودی

ز افسانهٔ واعظان فسردیم

ای مطرب عاشقان سرودی

کی مرد غم تو بودم ای عشق

صد بار فزونم ار نمودی

جز دوست اگر ز دوست خواهی

در مذهب عاشقان جهودی

مجنون توام چنانکه بودم

با ما نه‌ای آنچنانکه بودی

ای دل چه به های های گریی

هوئی مگر از رضی شنودی

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:35 PM

تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه

ببری دل ز دست سنگ سیاه

زیر دستت چه آسمـٰان چه زمین

پایمالت چه آفتاب و چه ماه

روز مستی نمیبریم بسر

این زمان آمدیم بر سر راه

چون ننالیم که از تماشایش

باز گردد بسوی دیده نگاه

آنچه آن جلوه کرد با جانم

برق هرگز نمیکند به گیاه

ای که بی باک بر سر راهش

میروی و نمیروی از راه

باش یک لحظه تا برون آید

آفتابم ز زیر ابر سیاه

نفست از چه مرده زنده کند

گر نه روح اللهی، بلا اشباه

سنگ سوزم اگر ببـٰارم اشک

چرخ ریزم اگر بر آرم آه

گاه و بی‌گاه منع ما نکنی

چشمت ار بر رخش فتد ناگاه

گفتمش میرود رضی گفتا

هر کجا میرود خدا همراه

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:35 PM

نتوان گذشتن آسان از آن کو

گل تا بگردن، گل تا بزانو

از دست آن شست مشکل توان رست

صیاد ما را سخت است بازو

حرف خلاصی فکر محالی است

فکری دگر کن حرفی دگر گو

دل میربایند جان میستانند

شو خان به بازی، شیران به بازو

زان مه که گاهی پهلوی غیر است

صد داغ داریم، پهلو به پهلو

تا رو نهـٰادیم در عـٰالم عشق

با هر دو عالم گشتیم یکرو

از دوست نتوان ما را بریدن

ناصح تو مینال، مشفق تو میگو

هم جان ستانند، هم دلفریبند

آن زلف و کاکل، آن چشم وابرو

گوئی که بوئی ز آن گل شنیدم

خود را نیـٰابی، یابی گران بو

چون به توان کرد عاشق به تدبیر

کی خوش توان کرد دندان به دارو

بی می خرابم بی‌جرعه مدهوش

زان لعل میگون زان چشم جادو

گفتم رضی را سر نه بدین در

کارش همین است در آن سر کو

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

مرا دستی است بالا دست گردون

که نتوان ز آستینش کرد بیرون

منم بر درگهش چون حلقه بر در

نه دست اندرون نه پای بیرون

هژبرانند اینجٰا خفته در خاک

دلیرانند اینجـٰا غرقه در خون

تن بی‌جان چگونه زنده ماند

رضی بی‌ او بگو چون زنده‌ای چون

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

روی یار است یا گل نسرین

کوی یار است یا بهشت برین

زیر دستت چه آفتاب و چه ماه

پایمالت چه آسمان چه زمین

چند از حسرت سراپایت

بی سرو پا شویم و بی دل ودین

همه زنار بر میـٰان بندی

بشنوی حرفی از گوشه نشین

سر به چرخش فرو نمی‌آرم

گر سرم ز آسمـٰان رسد به زمین

بد گمان گشته‌ای بکش زارم

کاین گمـٰان میکشد مرا بیقین

بر‌ رخ او رضی عرق بنگر

گرد مه، گر ندیده‌ای پروین

بی‌طهارت نمیرسد به نجات

بی‌بکارت، نمیرسد کابین

چند ازین غافلی رضی برخیز

کاروان رفت بیش از ین منشین

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

مگر در بیخودیها آشنا حرفی شنید از من

رضی راه فنا را آنچنان در پیش بگرفتم

که واپس ماند بسیاری جنید و بایزید از من

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291199
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث