به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غمزه خونریز و عشوه در پی جان

چون توان برد دین ودل ز میان

چند از حسرت سراپایت

بی‌سر و پا شویم و بی دل و جان

چند گیرم ز غم به دندان دست

آه از دست آن لب و دندان

سرو آزاد جان از ین غم داد

که گرفتار توست پیر و جوان

آنچنان شد غمش گریبان گیر

که گریبـٰان ندانم از دامان

روز وصل تو میروم از هوش

شب مهتاب، وای بر کتّان

دوست هر چند دشمن است با ما

ما بدو دوستیم از دل و جان

نکند در دلت اثر آهم

چکند باد با دل سندان

کاش درد دلم فزون نکنی

چون به دردم نمیشوی درمان

گر به عهدت زبون شویم چه باک

سد اسکندریم در پیمان

سر شوریدهٔ رضی است مگر

که چو گوئی فتاده در میدان

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

ز خواب ناز خیز و فتنه سرکن

جهان یکبارگی زیر و زبر کن

حذر از کوری خفاش طبعان

سری از منظر خورشید در کن

نگویم صورتم را بخش معنی

مرا از صورت و معنی بدر کن

ز پیش این پردهٔ پندار بردار

زمین و آسمان زیر و زبر کن

خبر گوئی از آن عیٰار دارم

برو ای بیخبر فکر دگر کن

جگر می پرور از خونابهٔ دل

غذای دل هم از خون جگر کن

رضی تا چند ازین بسیار گفتن

سخن اینجا رساندی، مختصر کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

بهار حسن یا بستان عشق است

سر کوی تو یا رشک گلستان

تف آه است یا باد سموم است

سرشک ماست یا باران نیسان

بهوش خود نیم معذور دارم

که آیم بر سر کویت چو مستان

بهشتی چند باشد دوزخ از تو

رضی برخیز و عالم کن گلستان

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

حیفم آید که گویدش کس جان

از کجا جان و از کجا جانان

زیر دست جفای تو زن و مرد

پایمال غم تو پیر و جوان

دست بر دل ز بیوفائی یار

داغ بر تن ز محنت هجران

بی‌وفائی، چه میکنی وعده

سست عهدی، چه میکنی پیمان

جور این درد میکشم ناچار

تا که دردم رضی کند درمان

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

بی‌رخت گر بگل نظاره کنیم

دشنه گردیم و سینه پاره کنیم

نه فراموشی و نه یاد کنی

خود بفرمای تا چه چاره کنیم

آتش عشق تو جهانسوز است

هرزه ما از میان کناره کنیم

داغ را هم به داغ سینه نهیم

زخم راهم به زخم چاره کنیم

با همه عیب و فسق و زرق و خیال

عیب رند شرابخواره کنیم

دلق سالوس اگر بیندازیم

بت و زنار آشکاره کنیم

چون رضی صد هزار جان خواهیم

تا فدایش هزار باره کنیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

آموخت ما را آن زلف و گردن

زنار بستن، بت سجده کردن

آن مار گیسو بر گردن او

هر کس که بیند خونش بگردن

بس دلفریبند آن چشم و آن زلف

آن یک به شادی وین یک به شیون

گر از تو بندم دل بر دو گیتی

ای حیف از دل ای وای بر من

تا چند باشی همچون قلیواچ

در راه عرفان نه مرد و نه زن

عمر مسیحا پیشش نیرزد

روزی بسر با دلدار کردن

یاری که پنهان از جسم و جان است

در دیدهٔ دل دارد نشیمن

بارم گران است بر دوش گردون

روزی که افتد کارم به گردن

با ما چه حاصل از عقل گفتن

ما را چه لازم دیوانه کردن

خون کسی نیست بر گردن ما

از ما مپرهیز ای پاک دامن

هر چند خواریم بر درگه دوست

یک مشت خاکیم در چشم دشمن

دنیا و عقبی نبود رضی را

ساقی تو می ده مطرب تو نی زن

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

 

دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیم

جامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم

دیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب

شکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیم

خود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان

پیش ما بود آنچه او را از خدا میخواستیم

تا شود بی ظرفی این ناحریفان آشکار

جرعه‌ای زان بادهٔ مرد آزما میخواستیم

معتکف بوده است در جان آنکه جان جویاش بود

همنشین بودست با ما آنکه ما میخواستیم

غیرت اغیار در گوش رضی شد پای بند

ور نه ما آمادگی را از خدا میخواستیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

آنجا که وصف آن قد و بالا نوشته‌ایم

قرار عجز خویش همانجا نوشته‌ایم

حاصل، دمی زیاد تو غافل نبوده‌ایم

یا گفته‌ایم حرف غمت یا نوشته‌ایم

از سوز اشتیاق نیارم که دم زنم

کاتش گرفته دست و قلم تا نوشته‌آیم

گر حکم سرنوشته سمعناش گفته‌ایم

ور قصد جان نموده اطعنا نوشته‌ایم

گوئی بنوش باده که عمرت شود دراز

ما خط عمر خویش به شبها نوشته‌ایم

دانیم راه راست ولی بهر مصلحت

خط الف بعادت ترسا نوشته‌ایم

شد پشت و روی نامه سیه با وجود آن

از صد هزار حرف یکی نانوشته‌ایم

ناخوانده نامه پاره کند دور افکند

نام رضی به هزره در انجا نوشته‌ایم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

آنچه من از تو، خدا می‌بینم

همه جا خوف و رجا می‌بینم

با وجود همه نومیدیها

همه امید روا می‌بینم

پای تا سر همه عصیان و خطا

همه پاداش خطا می‌بینم

دیده بر دوز ز خود تا بینی

کز کجٰا تا به کجا می‌بینم

با وجودی که تو را نتوان دید

من چه گویم که چهٰا می‌بینم

از همه چیز تو را میشنوم

در همه چیز تو را می‌بینم

نیست جائی که نباشی آنجٰا

از سمک تا به سما می‌بینم

خسته دلها همه خرم دیدم

بسته درها همه وا می‌بینم

پا نهٰادم چو رضی در طلبت

سر خود در ته پا می‌بینم

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4304355
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث