به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون

بگیریدیش او، کز کف عنانم می رود بیرون

دعایی خوانش، ای زاهد که چندین خاطر خسته

به همراهی آن جان جهانم می رود بیرون

بدی گر گویمت، جانا، مگیر از من که مدهوشم

نمی دانم که تا چه از زبانم می رود بیرون

به جانان گفتنم ناگه نخواهد رفت جان، یارب

چه نام است این که هر بار از زبانم می رود بیرون؟

چه دل ها زان که خست این ناله های زار من، یارب

جگر دوز است تیری کز کمانم می رود بیرون

دلیری می کنم پیشش که خواهم ترک جان گفتن

دل من داند و هم من که جانم می رود بیرون

عجب حالی که خالی می نگردد سینه خسرو

بدین گونه که این اشک روانم می رود بیرون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من

جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من

شوخ و مقامر پیشه ای، قتال بی اندیشه ای

خونین چو شیرین تیشه ای، صیدت دل قربان من

هر روز آیم سوی تو، دل جویم از گیسوی تو

کان دل که دارد خوی تو، بوده ست روزی آن من

از غارت خوبان مرا جان رها شد مبتلا

تو، شوخ، دیگر از کجا پیدا شدی از جان من؟

ای، گنج دلها، مستیت، در قتل چابکدستیت

درد من آمد مستیت، دیوانگی درمان من

هجرم بکشت و شوق هم، روزی نگفتی از کرم

چون است در شبهای غم، آن عاشق حیران من؟

با عاشقان تنگدل زینسان منه در جنگ دل

آخر بترس، ای سنگدل، ز آه دل بریان من

خیز، ای صبای مشک بو، بر گلرخ من راه جو

حال من مسکین بگو، در خدمت جانان من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

صد ره گذری هر دم بر جان خراب من

رحمت نکنی هرگز بر چشم پر آب من

بر زد ز دماغم دود از شربت عشق، آری

بی درد سری نبود مستی شراب من

هر چند دلم خون شد، سوزاک من افزون شد

کشته نشد این آتش از آب کباب من

جانم به گداز آمد، کو آن همه عیش من؟

شبهای دراز آمد، کو آن همه خواب من؟

چون گریه کند چشمم، ماتمکده ای باید

تا بر سر همدردان ریزند گلاب من

می سوزد دل تنگم، ای هجر، مگر زین سو

بر بوی کباب آید آن مست خراب من

در دوزخ اگر سوزم، زین نیست مرا دردی

هستی تو بهشتی رو، این است عذاب من

یک تار قبایم ده خلعت ز پی خسرو

دران نبود باری تشریف جواب من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:39 PM

عیش من تلخ است ازان شکر لب شیرین سخن

چون بخندد، ورچه باشد، هست در پروین سخن

مردنم نزدیک شد هنگام شربت دادنست

کیست کارد یک سخن بر من ازان شیرین سخن؟

بو که بریم، ای صبا، از بهر من بهر خدا

گه گهی جاسوسیی کن، زو دمی برچین سخن

کاش بیدردان بدیدندی رخ زیبای یار!

تا نگفتندی به طعن بیدلان چندین سخن!

ای که گویی «عشق چه بود»؟ باش تا از خون من

بعد از آنت مرد خوانم، گر بگویی این سخن

عاشقی وانگه مسلمانی، ندانی، ای سلیم

دوستی چون با بتان افتد، رود در دین سخن؟

بهترین روز آفتی می بینم از تو در جهان

گفت من بشنو، مکن، جانا، بدین آیین سخن

جادوان را لب بدوزد سوزن مژگان تو

وه که پیشت چون برآید از من مسکین سخن

در هوای روی تو خون می چکاند از غزل

خسرو رنگین سخن گر رنگ بازی زین سخن

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

آستان یار و آن گه خون من

شاد باش، ای طالع میمون من

باده خواهی خورد، روشن شد مزاج

چون چنین شد بار اول خون من

بوالعجب کاری ست، من مشغول جان

وان رقیبت در چرا و چون من

کاری افتاده ست با شبها مرا

تو بخسپ، ای بخت دیگرگون من

کشتی و بازم رهایی شد ز هجر

دیر زی درد درون افزون من

خون دل از دامن، ای دیده، مشوی

یادگارست این ازان مجنون من

شعر خسرو مایه دیوانگیست

تا نیاموزد کسی افسون من

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

 

ای مشک وام داده زلفت به آهوی چین

زان زلف مشکفامت عشاق گشته مشکین

برخاست بوی ریحان زان طره چو سنبل

بنشست باد بستان زان عارض چو نسرین

یک ره به نیم خنده دندان نمای ما را

تا اوفتادن آید دندانه های پروین

بسیار روی خوبان دیدم، ولیک بی تو

خاطر نمی پذیرد از هیچ روی تسکین

چون من نمی توانم برخاستن ز عشقت

گه گه اگر توانی نزد من آی و بنشین

پیراهن جفا را هر روز می بپوشی

حالم چو نیک دانی بر خود مپوش چندین

لب خواهد از تو خسرو، گویی که هیچ ندهم

گر هیچ نیست، جانا، باری زبان شیرین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

خه از کجاها می رسی آلوده می همچنین

در خون شده زلف آنچنان، رخسار پر خوی همچنین

چون دشمنانم، می کشی، من خود شدم کشته، ولی

آخر مسلمانی ست این، ای دوست، تا کی همچنین

سختی جانم بین که چون، سوز ترا تاب آورم

ناچیز گردد، گر فتد یک شعله در نی همچنین

از بهر جانی در رخت، کی گویم این کز جور بس؟

می کن تو تا من می کشم جور پیاپی همچنین

هر شب خورم در بزم غم، گه خون دل، گاهی جگر

وه چون خرابی نآردم، نقل آنچنان، می همچنین

چون من گرفتارت شدم، زانم چه کآرندم خبر؟

ماهی ست در روم آنچنان، خوبی ست در ری همچنین

خسرو که نالد گه گهی از جور و از بیداد تو

گه لاف عشقت می زند، نپسندم از وی همچنین

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

از خانه دشمن خاست دل، فریاد کردن چون توان؟

بی صبرم از بی خان و مان، بر باد کردن چون توان؟

ای دوست، چندین غم مخور بهر خرابی دلم

تا دولت خوبان بود، آباد کردن چون توان؟

هر چند کوشیدم به جان دل بازماندن از بتان

شاگرد ما زد دوست را، استاد کردن چون توان؟

گفتم «دلم آزاد کن » گفتا «به بازی بستدم »

زینسان گران داده بها، آزاد کردن چون توان؟

غمزه زنان آن شوخ و من خاموش و حیران در رهش

سلطان چو خود خنجر کشد، فریاد کردن چون توان؟

گفتی که از جان یاد کن، از من چه حیران مانده ای؟

آنجا که حاضر تو شوی، در یاد کردن چون توان؟

هجران کشیده تیغ کین، تو، سست پیمان، دل دهی

بر اعتماد چون تویی، دل شاد کردن چون توان؟

من خودکشم جورت، ولی تو خود بگویی بی وفا

چندین به روی دوستان بیدار کردن چون توان؟

خسرو ز دل غرقه به خون یاران به تیمار منش

در روز طوفان خانه را بنیاد کردن چون توان؟

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

جانا همان و دل همان درد من شیدا همان

هر کس به سودای گلی، جان مرا سودا همان

در باغ هر کس از گلی مست و من شوریده را

دیده به سوی سرو و گل اندر دل شیدا همان

گویند کز بهر چرا چندین خوری غم، چون کنم

کآمد خوشی بخش همه، بخش من تنها همان

زاهد، به محرابم مخوان، صوفی، ز تسبیحم مگوی

ماییم گویی ذنبی محراب و درد ما همان

سویش به پای خود شدم، وز پای دیگر آمدم

این بار سر خواهم نهاد آن را که مست پا همان

جانا، چه گویم درد خود با تو که بهر جان من

تو دل همان داری و من آن لعبت خارا همان

دل پر ز سودای لبت، در سینه جانی خشک و بس

نرخ متاع از حد برون، درویش را کالا همان

گفتی وجودت خاک شد، آن خاک را جا بر درم

من زحمت خود می برم، ماند مگر بر جا همان

چندان بی جویی کشتنم کان غم که دارد هجر تو

خواهی شنیدن ناگهان امروز تا فردا همان

پندم دهند و نشنوم، خواهم که هم صبری کنم

چون تو به خاطر بگذری، دل باز خسرو را همان

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

صبح دمید و روز شد، شمع به گوشه نه کنون

شمع چه، آفتاب هم، چون تو نشسته ای درون

ساقی حسن خود تو شو، ساقی خون خویش من

تو ز پیاله باده خور، من ز دل کباب خون

گریه چشم من نگر،سوز ندارد آبجو

ناله زار من شنو،درد ندارد ارغنون

از تو که شمع سینه ای سوخته گشت جان من

جان به چسان برون کشم تا تو روی زدل برون

فتوی بت پرستیم داد رخ تو،چون کنم

چون به شریعت غمت مفتی عقل شد برون

طره مشک سای تو ظل معطر الصبا

نرگس نیم مست تو باب مهیج الجنون

لاله ستان عاشقان بهر رخ تو خون دل

نوشد و بر همین دهد دیدن روی لاله گون

من زوجود بی خبر خیل خیال در نظر

بهر به خواب در کشم، تشنگیم شود فزون

تیشه تیز عشق را تاب کی آرد آدمی؟

گر چه ستون سنگ هست،ورچه که هست بیستون

ساغر آرزوی من، وه که چگونه پر شود؟

چرخ چنین که میدهد دور به کاسه نگون

جهد حسود، خسروا، در طلب مراد دل

رام کسی نمی شود بخت به حیله و فسون

ادامه مطلب
دوشنبه 30 اسفند 1395  - 6:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 221

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346583
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث