توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
میدان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
ای شمهای از لطف تو درباره نحل
وی آیتی از صنع تو در شان عسل
امسال مکرر است وقت گل و مل
وز غم سر و برگ ندارد بلبل
با آن همه شوکت ز پریشانی وقت
بی تیغ و سپر برون نمیآید گل
از باغ جمالت ار آگه بودی گل
این راه پر از خار نپیمودی گل
با این همه خارها که در پا دارد
چون آمد و چون بدین زودی گل؟
ای داده غمت بباد جانم چو شمع
تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
گر میکشیام بکش که خود را همگی
من با تو نهاده، در میانم چون شمع
دذر راه بسر همی پوید شمع
پروانهای از حسن تو میجوید شمع
تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع
هر لحظه دهان به آب میشوید شمع
دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما میماند
لیکن طرف دوش تو میدارد گوش
گل بین که دریدند همه پیرهنش
کردند برهنه بر سر انجمنش
در چوب شکافتند همه پیرهنش
کردند به صد پاره میان چمنش