ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیالهای که کجدار و مریز
ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیالهای که کجدار و مریز
ای خواجه فلان الدین که ریشت ... باد
ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد
بر ریش تو یک گوزگره خواهم زد
زآنان که به دندان نتوانیش گشاد
ای خواجه فلان الدین که ریشت ... باد
ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد
بر ریش تو یک گوزگره خواهم زد
زآنان که به دندان نتوانیش گشاد
آن یار که مشک بر قمر میساید
از لعل لبش در و گهر میزاید
هر چند که خائیده سخن میگوید
شیرین دهنش ولی شکر میخاید
اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
چون راندمش در اولین گام بماند
بد جانوری بود، ندانم به چه ماند
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
ز آن رو که هوا، بوی خوشت میگیرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
بر باد هوا بید به بویت ارزد
در پای صبا شمع به عشقت میرد
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد
دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد