به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلم افتاد به دنبال سوار عجبی

شه سوار عجبی کرده شکار عجبی

برده هوش از سر من زلف پری سیمایی

کرده دیوانه مرا سلسله دار عجبی

پیش هر حلقهٔ آن زلف شمردم غم دل

حلقه‌های عجبی بود و شمار عجبی

زلف آشفتهٔ او خواسته آشفته دلم

بی قرار عجبی داده قرار عجبی

جان به یک جلوهٔ جانانه نمودیم نثار

جلوه‌گاه عجبی بود و نثار عجبی

دوش آن تار سر زلف به چنگ آوردم

شب تاریک زدم چنگ به تار عجبی

هم لبش بوسه زدم هم به کنارش خفتم

بوسه‌گاه عجبی بود و خمار عجبی

بامدادان شد و مست از می دوشیم هنوز

وه که خمر عجبی بود و خمار عجبی

عشق چندی به دلم خیمه به خرسندی زد

شهریار عجبی بود و دیار عجبی

گرد من رقص کنان رفت پی محمل دوست

کاروان عجبی بود و غبار عجبی

تنگ شد کار به من یک دو سه پیمانه زدم

مژده ای دل که زدم دست به کار عجبی

دست نقاش فلک بهر تماشای ملک

هر شب آراسته در پرده نگار عجبی

کار فرمای دم تیغ ملک ناصردین

آن که هر لحظه گشوده‌ست حصار عجبی

هر که دید آن لب و گیسو به فروغی گوید

مهره بوالعجبی دیدم و مار عجبی

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی

فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی

دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری

دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی

نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی

گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی

اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل

پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی

اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان

نموده‌ایم سوالی، شنیده‌ایم جوابی

چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران

که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی

ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم

نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی

تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما

که غیرت خدمت رندان نکرده‌ایم ثوابی

نظر به جانب شاهان نمی‌کنی ز تکبر

مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی

ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان

که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی

فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری

ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

تیغ به دست آمدی و مست شرابی

تشنهٔ خون کدام خانه خرابی

حسن تو بدرید پرده‌های وجودم

عشق تو نگذاشت در میانه حجابی

آه منی یا جهنده شعلهٔ آتش

اشک منی یا ز دیده چشمهٔ آبی

ای که به برهان عقل، منکر عشقی

با تو چه گویم که در شمار دوابی

دل ز غمت آخرم به ناله درآمد

من که ننالیده‌ام ز هیچ عذابی

زان به خطا کشتیم که کس نشنیده

ترک خطایی رود به راه صوابی

چشم تو خون بی حساب کرده ولیکن

جرم تو ناورده کس به هیچ حسابی

آه که در محفلت ز شرم محبت

نیست مرا جرات سؤال و جوابی

گر به حقیقت نه ای تو عمر فروغی

بهر چه پیوسته مستعد شتابی

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

رهزن ایمان من شد نازنین تازه‌ای

رفتم از کیش مسلمانی به دین تازه‌ای

خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور

خلوتی دارند با خلوت نشین تازه‌ای

کاش کی می‌ریخت از بهر سرشک دیده‌ام

دست معمار قضا طرح زمین تازه‌ای

گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز

بر سر زلف تو افتاده‌ست چین تازه‌ای

نام یاقوت لبت بر خاتم دل کنده‌ام

اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازه‌ای

گوشهٔ چشمی به سوی من نداری، گوییا

خرمن حسن تو دارد خوشه چین تازه‌ای

در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق

تا مرا نوشین لبت داد انگبین تازه‌ای

ترسم از دست تو ای سنگین دل بیدادگر

دست غیب آید برون از آستین تازه‌ای

تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانه‌سر

تازه کن عهد کهن با مه جبین تازه‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

امشب ای زلف سیه سخت پریشان شده‌ای

مگر آگه ز دل بی سر و سامان شده‌ای

گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست

پس چرا با همه تاب این همه لرزان شده‌ای

هم گره بر کمر سرو خرامان زده‌ای

هم زره بر تن خورشید درخشان شده‌ای

چون سواری تو که از شیوهٔ چوگان بازی

بر سر گوی قمر دست به چوگان شده‌ای

تا کسی کام خود از مهرهٔ لعلش نبرد

بر سر گنج ز حسن افعی پیچان شده‌ای

چرخ حیران شده از دست رسن بازی تو

که چسان بر سر آن چاه زنخدان شده‌ای

اهل معنی همه زین غصه گریبان چاکند

بس که با صورت او دست و گریبان شده‌ای

نه به دیر از تو نجات است و نه در کعبه خلاص

طرفه دامی به ره گبر و مسلمان شده‌ای

یک سر مو نگرفتند مجانین آرام

تا تو این سلسله را سلسله جنبان شده‌ای

تا مگر تازه شود زخم جگرسوختگان

در گذرگاه نسیم از پی جولان شده‌ای

تا دگر دم نزند هیچ کس از نافهٔ چین

در ره باد صبا مشک به دامان شده‌ای

همه شاهان جهان حلقه به گوشند تو را

تا غلام در شاهنشه دوران شده‌ای

آفتاب فلک جود ملک ناصردین

که ز خاک قدمش غالیه افشان شده‌ای

گر فروغی سخنت عین گهر شد نه عجب

گر ثناگستر سلطان سخندان شده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمده‌ای

پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمده‌ای

خانه پرداخته‌ام تا تو ز جا خاسته‌ای

سپر انداخته‌ام تا تو به جنگ آمده‌ای

پنجهٔ عشق قوی پنجه نبرد است گهی

مگر آن حوصله‌ای کش تو به چنگ آمده‌ای

گوهر مقصد صاحب نظرانی لیکن

در دم افعی و در کام نهنگ آمده‌ای

اشک رنگین بسی از دیده فشاند ابر بهار

تا تو ای شاخ گل تازه به رنگ آمده‌ای

کافران را رسد ار خون مسلمان ریزند

تا تو زیبا صنم از شهر فرنگ آمده‌ای

آخر از ناله به جایی نرسیدی ای دل

همه جا شیشه صفت بر سر سنگ آمده‌ای

پی به منزل مقصود نخواهی بردن

تو که در بادیه با مرکب لنگ آمده‌ای

کی توان نام تو را برد فروغی در عشق

کز سر کوی بتان زنده به ننگ آمده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

سنبل گل پوش را بر سمن آورده‌ای

وین همه آشوب را بهر من آورده‌ای

سرو چمان را به ناز سوی چمن برده‌ای

قامت شمشاد را در شکن آورده‌ای

نرگس مخمور را جام به کف داده‌ای

غنچهٔ خاموش را در سخن آورده‌ای

حقهٔ یاقوت را قوت روان کرده‌ای

چشمهٔ جان بخش را در دهن آورده‌ای

در گران مایه را از عدن آرد سپهر

تو ز دهان درج در در عدن آورده‌ای

قافلهٔ مشک را از ختن آرد نسیم

تو ز خط انبار مشک در ختن آورده‌ای

عیسی دل‌ها تویی کز نفس جان فزا

مردهٔ صدساله را جان به تن آورده‌ای

یوسف دل در فتاد از کف مردم به چاه

تا تو چه سرنگون زان ذقن آورده‌ای

جیب فروغی درید تا تو به گل‌زار حسن

پیرهن از برگ گل بر بدن آورده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

تنها نه جا به خلوت دل‌ها گرفته‌ای

ملک وجود را همه یک جا گرفته‌ای

تا شانه را به جعد معنبر کشیده‌ای

کاشانه را به عنبر سارا گرفته‌ای

یارب چه لعبتی تو که چندین هزار دل

از جعد چین به چین چلیپا گرفته‌ای

من خود گرفتم از تو توان برگرفت دل

با این چه می‌کنم که به جان جا گرفته‌ای

حسرت مبر ز گریهٔ بی اختیار ما

اکنون که اختیار دل از ما گرفته‌ای

گفتی صبور باش به سودای عشق من

وقتی که صبرم از دل شیدا گرفته‌ای

دل خستهٔ دو لعل تو را جان به لب رسید

با آن که نکته‌ها به مسیحا گرفته‌ای

آسوده از تو در حرم و دیر کس نماند

کسودگی زمؤمنو ترسا گرفته‌ای

روزی دل فروغی مسکین شکسته‌ای

کز دست غیر ساغر صهبا گرفته‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌ای

این روش تازه را تازه بنا کرده‌ای

راه نجات مرا از همه سو بسته‌ای

قطع امید مرا از همه جا کرده‌ای

دوش ز دست رقیب ساغر می خورده‌ای

من به خطا رفته‌ام یا تو خطا کرده‌ای

قامت یکتای من گشته دوتا چون هلال

تا تو قرین قمر زلف دوتا کرده‌ای

گر نه تو را دشمنی است با دل مجروح من

خال سیه را چرا غالیه سا کرده‌ای

حلقهٔ آزادگان تن به بلا داده‌اند

تا شکن طره را دام بلا کرده‌ای

کار فروبسته‌ام هیچ گشایش ندید

تا گره زلف را کارگشا کرده‌ای

من ز لبت صد هزار بوسه طلب داشتم

هر چه به من داده‌ای وام ادا کرده‌ای

من به جگر تشنگی ثانی اسکندرم

تا لب جان بخش را آب بقا کرده‌ای

خضر مبارک قدم سبزهٔ خط تو بود

کز اثر مقدمش میل وفا کرده‌ای

با خبر از حال ما هیچ نخواهی شدن

تا نکند با تو عشق آن چه به ما کرده‌ای

شاید اگر خوانمت فتنهٔ دوران شاه

بس که ز قد رسا فتنه بپا کرده‌ای

ناصردین شاه راد آن که بدون ابر گفت

معدن و دریا گریست بس که عطا کرده‌ای

آن بت آهو نگاه از تو فروغی رمید

نام خطش را دگر مشک خطا کرده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:29 PM

 

تا به چشمان سیه سرمه درانداخته‌ای

آهوان را همه خون در جگر انداخته‌ای

به هوای لب بامت که نشیمن نتوان

طایران را همه از بال و پر انداخته‌ای

ای دل غم زده از عجز تو معلومم شد

که بر تیغ محبت سپر انداخته‌ای

می‌توان یافتن از تیشهٔ فرهاد ای عشق

که بسی کوه گران از کمر انداخته‌ای

به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیست

پس چرا یار قدیم از نظر انداخته‌ای

هیچ مرغ دلی از حلقهٔ زلف تو نجست

این چه دامی است که در رهگذر انداخته‌ای

سرگران رفته‌ای از حلقهٔ عشاق برون

جان به کف طایفه را در خطر انداخته‌ای

گره از چین سر زلف گشودستی باز

یا به دامان صبا مشک تر انداخته‌ای

نه همین کشتهٔ عشق تو فروغی تنهاست

ای بسا کشته که بر یکدیگر انداخته‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4294040
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث