به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گدایی از در می‌خانه باید دم به دم کردن

سفالین کاسهٔ می را خیال جام جم کردن

دمادم کار ساقی چیست در می‌خانه می‌دانی

به مخموران قدح دادن به مسکینان کرم کردن

صبا ای کاش می‌گفتی بدان آهوی مشکین مو

که بعد از رام گردیدن، خطاکاری است رم کردن

زلیخا را محبت کرد رسوای جهان آخر

که بی‌تقصیر یوسف را نباید متهم کردن

زبان تیشه با فرهاد گفتا در دم رفتن

که راه کوی شیرین را ز سر باید قدم کردن

فلک از کعبهٔ کویش مرا بیرون کشید امشب

که نتوان قتل صید محترم را در حرم کردن

پی تعظیم ابروی کجش برخاستم از جا

که زیر تیغ او باید به مردن قد علم کردن

پس از کشتن به فریادم رسید آن خسرو خوبان

که داد کشتگان را می‌دهد بعد از ستم کردن

اگر در روضهٔ رضوان خرامی، حور می‌گوید

که باید پیش بالای تو طوبی را قلم کردن

نهادم تا به کویت پا، نرفتم بر سر کویی

که بعد از کعبه نتوان شجرهٔ بیت الصنم کردن

من آن روزی که دیدم خیل مژگان تو را گفتم

که تسخیر دل شاهان توانی بی حشم کردن

نمی‌شاید به جرم عاشقی کشتن گدایی را

که نتواند تظلم پیش شاه محتشم کردن

خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور

که می‌باید به هر حکمی وجودش را حکم کردن

شهنشاها بهر شعری مگر نامت رقم کرده

که اشعار فروغی را به زر باید رقم کردن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

نه از جمال تو قطع نظر توان کردن

نه جز خیال تو فکر دگر توان کردن

غمت هلاک مرا مصلحت نمی‌داند

و گر نه مساله را مختصر توان کردن

کنون که بر سر بالین نیامدی ما را

به خاک ما ز ترحم گذر توان کردن

ز خط سبز تو ای نوبهار گلشن حسن

کنار سبزه پر از مشک تر توان کردن

خوش است نالهٔ شب گیر خاصه در غم عشق

و گر نه در دل خارا اثر توان کردن

به فر طلعت ساقی و خط دل کش جام

علاج فتنهٔ دور قمر توان کردن

میان بحر به یاد گهر توان رفتن

هوای زهر به شوق شکر توان کردن

بهای بوسهٔ او نقد جان توان دادن

هزار نفع پی این ضرر توان کردن

کمان کشیده ز ابرو به روی من صنمی

که سینه را بر تیرش سپر توان کردن

نشان کعبه نجستم وگرنه ممکن نیست

که طی بادیه زین بیشتر توان کردن

هنوز در غم جانان نداده‌ام جان را

گمان نبود که صبر این قدر توان کردن

فروغی ار نشود شرم دوستی مانع

نظاره رخ فرخ سیر توان کردن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن

زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن

تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او

اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن

آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را

خود به دست خویشتن دام سزای خویشتن

تیره شد روزم ز تاثیر دعای نیم شب

بین چه‌ها می‌بینم از دست دعای خویشتن

کام اگر خواهی ز کام خویش بگذر زان که ما

با رضای او گذشتیم از رضای خویشتن

گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت

حاجت دیگر نخواهم از خدای خویشتن

گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت

حاجت دیگر نخواهم از خدای خویشتن

کاش می‌ماندی زمانی بر مراد اهل دل

تا نماند مدعی بر مدعای خویشتن

رشته عمر بلندم سر به کوتاهی نهاد

تا گسستی دستم از زلف رسای خویشتن

عاشق صادق فروغی گر بردنش سر به تیغ

رشته الفت نبرد ز آشنای خویشتن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

شعار عشق بازان چیست، خوبان را دعا کردن

قفا خوردن، پی افشردن، جفا بردن، وفا کردن

کمال کامرانی در محبت چیست می‌دانی

بتی را پادشاهی دادن و خود را گدا کردن

به چشم پاک بنگر مجمع پاکیزه‌رویان را

که در کیش نظربازان، خطا باشد خطا کردن

حضورت گر نبوده‌است آن خم ابروی محرابی

نماز کرده‌ات را راستی باید قضا کردن

قیامت قامتی با صدهزاران ناز می‌گوید

که می باید قیامت را از این قامت بنا کردن

دلا باید گرفتن دامن بالا بلندی را

تن آسوده را چندی گرفتار بلا کردن

مبارک طلعتی تا می‌رسد از دور می‌گویم

که صبح عید نوروز است می‌باید صفا کردن

ز دیوان قضا تا چند خواهد شد نصیب من

ز کوی دوست رفتن، چشم حسرت بر قفا کردن

وجودم در حقیقت زندهٔ جاوید خواهد شد

که باید روی جانان دیدن و جان را فدا کردن

محب صادق از جانان به جز جانان نمی‌خواهد

که حیف است از خدا چیزی تمنا جز خدا کردن

چنان با تار زلف بسته دل پیوند الفت را

که نتوان یک سر مویش ز یکدیگر جدا کردن

فروغی را مگر گویا کند آن منطق شیرین

وگرنه هیچ نتواند ثنای پادشا کردن

خدیو نکته پرور ناصرالدین شاه معنی‌دان

که کام نکته سنجان را ازو باید روا کردن

بلنداختر شهنشاهی که درگاه جلالش را

گهی باید دعا گفتن، گهی باید ثنا کردن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

گشت فراق و وصل تو مرگ و بقای عاشقان

کشتی و زنده ساختی ای تو خدای عاشقان

برده‌ای از تبسمی نقد بقای اهل دل

کرده‌ای از تغافلی قصد فنای عاشقان

تا لب خود گشوده‌ای مستی ما فزوده‌ای

ای لب باده نوش تو نشاه فزای عاشقان

با همه لاف زیرکی، بی خبرم ز خویشتن

تا شده چشم مست تو هوش ربای عاشقان

کارم اگر گره خورد، غم نخورم چرا که شد

زلف گره‌گشای تو کارگشای عاشقان

دل ز بلای عاشقی یافت ره نجات را

ای تو نجات اهل دل وی تو بلای عاشقان

وقت نماز چون رود روی تو در حضور دل

کز خم ابروان شدی قبله‌نمای عاشقان

ز ابروی چون کمان تو خون دلی روان نشد

تا نرسیده بر نشان تیر دعای عاشقان

هر نفس از جدایی‌ات می‌رسدم عقوبتی

ای شب انتظار تو روز جزای عاشقان

سینهٔ شرحه شرحه‌ام شرح دهد فروغیا

جور و جفای مهوشان مهر و وفای عاشقان

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن

من که دادم بی قراری را قرار خویشتن

کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار

پرده را برداشتم از روی کار خویشتن

دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی

فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن

بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق

مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن

دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن

راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن

من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار

چون نمایم با دل بی‌اختیار خویشتن

گر امید از طرهٔ عنبرفشانت برکنم

چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن

ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک

گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن

زان فکندستی به محشر وعدهٔ دیدار خویش

تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن

تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا

مشک می‌بارد ز کلک مشکبار خویشتن

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان

خیز و به دیده‌ام نشین، آتش دل فرو نشان

با همه جهد از آن کمر، هیچ نداشتم خبر

با همه سعی از آن دهن، هیچ نیافتم نشان

سر خوش و مست و بیهشم،در همه نشه‌ای خوشم

بار فلک نمی‌کشم، از کرم سبوکشان

نزد حبیب کرده‌ام قصهٔ درد اهل دل

پیش طبیب گفته‌ام صورت حال ناخوشان

من که به قوت جنون، سلسله‌ها گسسته‌ام

بسته مرا به راستی زلف کج پریوشان

هر چه ز جور خوی تو، می‌گذرم ز روی تو

می‌کشدم به سوی تو، دست طلب کشان کشان

باده اگر نمی‌دهی خون مرا به جام کن

مرهم اگر نمی‌نهی، زخم مرا نمک فشان

با تو می حرام را کرده حلال محتسب

چنگ بکوب و نی بزن، بوسه ببخش و می چشان

مرده اگر ندیده‌ای زنده جاودان شود

پای بنه مسیح وش بر سر خاک خامشان

طرهٔ عنبرین تو غالیه سای انجمن

پسته نوشخند تو نشئه فزای بیهشان

در غم رویت ای پری سوخته شد دل ملک

بس که رسید بر فلک آه جگر بر آتشان

تا دم باد صبح دم زلف تو می‌زند به هم

جمع چگونه میشود حال دل مشوشان

تا شده سیلی غمت علت سرخ رویی‌ام

رشک برند از این عمل، چهره به خون منقشان

ای که خدنگ شست تو کرده نشان دل مرا

چون نکنم ز دست تو شکوه به شاه جم نشان

وارث تاج و تخت جم، ناصردین شه عجم

کز پی خدمتش فلک بسته کمر ز کهکشان

آن که ز نور روی او یافته مهر زیب و فر

وان که ز خاک پای او جسته سپهر عز و شان

دادگرا دعای من کرده به دشمنان تو

آن چه نموده در جدل تیغ اجل به سرکشان

آن که فرامش از دلم هیچ نشد فروغیا

آه که شد ز خاطرش نام من از فرامشان

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

ما ز چشم تو مست یک نگهیم

بی خبر از خمار صبح گهیم

گر به باد فنا دهی ما را

سر مویت به عالمی ندهیم

حلقه‌در گوش پیر میکده‌ایم

خانه بر دوش ملک پادشهیم

خاک می‌خانه آب حیوان است

همره ما بیا که خضر رهیم

خاک روب در سرای مغان

خاکسار بتان کج کلهیم

با وجود محیط رحمت دوست

کشتی جرم و لنگر گنهیم

دل به چشم سیاه او دادیم

تا نگوید کسی که دل سیهیم

پیش طفلی سپر بیفکندیم

با وجودی که مرد صد سیهیم

ریخت بر چهره جعد ریحان را

کز کمندش به هیچ رو نجهیم

دست ما را ببست نیروی عشق

که ز اندازه پا برون ننهیم

تا فروغی جمال او دیدیم

بی نیاز از فروغ مهر و مهیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

محبان را نصیب است از حبیبان

من حسرت کش از حسرت نصیبان

فغان کان گلبن سرکش ندارد

سری با ناله‌های عندلیبان

مرا گویند از آن رو دیده بربند

که فارغ باشی از پند ادیبان

دلی می‌باید از آهن کسی را

که بر بندد نظر زین دل فریبان

به چشم خود اگر بینی اجل را

از آن خوش تر که دیدار رقیبان

نمی‌ماند شکیبم در محبت

چو می‌میرد یکی از ناشکیبان

کشد سر در گریبان ماه و خورشید

چو بگشایی ز هم چاک گریبان

فروزان طلعت صبح سعادت

معنبر طرات شام غریبان

فروغی را به درد عشق کشتی

خلاصش کردی از ناز طبیبان

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

مهر از تو ندیدم و وفا هم

جور از تو کشیدم و جفا هم

چیزی به دلت اثر ندارد

آسوده ز وردم از دعا هم

یک دل ز تو شادمان ندیدم

غیر از تو ملول و آشنا هم

چشمت ز نگاه مردم‌افکن

قلاش فکند و پارسا هم

زلفت ز کمند پیچ در پیچ

درویش گرفت و پادشا هم

از دیر و حرم مسافران را

مقصود تویی و مدعا هم

من اول و آخری ندارم

مبدا تویی و منتها هم

هر منظرت از مه دو هفته

شهری متحیرند ما هم

بالای تو هر کجا نشیند

بس فتنه که خیزد و بلا هم

چندان نگه تو بی‌خودم کرد

کز خویش گذشتم از خدا هم

تا زان سر کوی پا کشیدم

دستم از کار رفت و پا هم

در دور دهان و چشم ساقی

از زهد برستم از ریا هم

بس خرقه به کوی می فروشان

رهن می ناب شد روا هم

از جلوهٔ مهوشی فروغی

مغلوب هوس شدی هوا هم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4320649
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث