ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم
ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم
بی روی تو، خونابه فشاند چشمم
کاری به جز از گریه، نداند چشمم
میترسم از آنکه حسرت دیدارت
در دیده بماند و نماند چشمم
یکچند، در این مدرسهها گردیدم
از اهل کمال، نکتهها پرسیدم
یک مسلهای که بوی عشق آید از آن
در عمر خود، از مدرسی نشنیدم
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
غمهای جهان در دل پر غم داریم
وز بحر الم، دیدهٔ پر نم داریم
پس حوصلهٔ تمام عالم باید
ما را که غم تمام عالم داریم
عمری است که تیر زهر را آماجم
بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم
یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم
چندان که خدا غنی است، من محتاجم
در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال
آسوده دلی، در آن محال است، محال
این طرفه که تحصیل بدین خون جگر
در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال
یک چند، میان خلق کردیم درنگ
ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ
آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم
چون آب در آبگینه، آتش در سنگ
در چهره ندارم از مسلمانی رنگ
بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
آن روسیهم که باشد از بودن من
دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ